گفتوگوی مجله آگاهی نو با محمد توسلی:
فرایند تاریخی گفتمان
بازرگان*
مروری برتحولات سه دوره
تاریخی: انقلاب مشروطه، نهضت ملی و انقلاب 57
استبداد (اعم از سیاسی و
دینی): عامل اصلی توسعه نایافتگی ایران
(وفاداری به گفتمان نوفل لو
شاتو)
*بیش از یکصد سال است ایرانیان
در پی مفهومی به نام حکومت ملی هستند که اصل اساسی آن استقلال ایران از شرق و غرب
است. زمانی روس و انگلیس و زمانی روس و آمریکا نماد این دوگانه بودهاند. حتی
مفهوم دموکراسی به تعبیر دکتر همایون کاتوزیان باید به حکومت ملی ترجمه شود و نه
حکومت مردمی (پوپولیستی) یا حکومتی نژادپرستانه بر اساس فهم فاشیستی از مفهوم ملت
و مردم. اما در سالهای اخیر هم اپوزیسیونی را میبینیم که خواهان تاسیس دموکراسی
بر اساس دخالت خارجی است و هم حکومتی که از این موازنه منفی عبور کرده است. آیا
عصر ملیگرایی یا حکومت ملی به پایان رسیده است؟ آیا میتوان برای دستیابی به
دموکراسی از نیروی خارجی کمک گرفت؟
برای پاسخ به این سوال راهبردی نیاز است که به اختصار سه دوره از
تحولات تاریخی را مرور کنیم؛ یکی انقلاب مشروطه است که در ۱۲۸۵ اتفاق افتاد که
درگیر کودتای 1299 رضا خان شد؛ 30 سال بعد نهضت ملی ایران شکل گرفت که با کودتای
۲۸ مرداد ۳۲ مواجه شد و رویدادهایی که بعد از کودتای ۲۸ مرداد تا انقلاب ۵۷ بوجود
آمد و زمینههای انقلاب اسلامی را در سال ۵۷ فراهم کرد. با تجربه ۴۴ ساله از
انقلاب و چالشهایی که جامعه و نسل امروز با آنها مواجه است، باید خوانشی دقیق از
این سه دوره تاریخی داشته باشیم تا بتوان به سوال ها و نیازهای نسل جوان و مظلوم امروز
جامعه پاسخ داد. من کوشش میکنم این ۳ مقطع را عمدتا به استناد خاطرات مهندس
بازرگان مرور کنم؛ بازرگان فرزند
انقلاب مشروطه است؛ یک سال بعد از انقلاب مشروطه به دنیا آمد و پدر او از تجار
معروف ملی بود که منزل ایشان محل اجتماعاتی بوده است.
شرایط فرهنگی-اجتماعی ایران قبل از انقلاب مشروطه در دوران قاجاریه
را با سه پارامتر یا محور اصلی میتوان توضیح داد؛ یکی حضور بیگانگان در کشور است.
دومین پارامتر استبداد سلطنتی است که شاه خودش را همه کاره و ظل الله میدانست و
محور سوم نقش روحانیت است که از دوران صفویه به بعد باتوجه به باورهای مذهبی تاریخی، جامعه در اختیار روحانیت بوده است.
در جنبش تنباکو که میرزای شیرازی فتوا میدهد، همه از جمله خانواده شاه هم تمکین میکنند. این سه عواملی است که
ویژگیهای جامعه ما را در آن دوره تعریف میکند.
اما در مقابل با توجه به تحولاتی که در اروپا اتفاق افتاد و
ارتباطاتی که بین روشنفکران ایرانی و اروپایی برقرار شد، جمعی برای آگاهیبخشی
احساس مسئولیت میکنند. برای نمونه به سیدجمالالدین اسدآبادی اشاره میکنم که
روحانی حوزه و مجتهد و دردمند است. روزنامه حبل المتین را در کلکته منتشر میکند.
او دنبال این بوده که اصلاحات را از بالا انجام دهد و همیشه دنبال ارتباط با
پادشاهان و خلفا بوده اما در پایان عمر میگوید افسوس که عمرم را تلف کردم. در این
دوران قائم مقام فراهانی، امیرکبیر و میرزا حسینخان سپهسالار پیشگامان تحولات
فرهنگی-اجتماعی بودند. مثلا دارالفنون در زمانی تاسیس شد که نیاز به انتقال دانش
به داخل کشور ضرورت پیدا کرده بود.
با توجه به این زمینههای فرهنگی و اجتماعی دوره قاجار، چه عوامل و نیروهایی
در انقلاب مشروطه تاثیرگذاربودند؟ یکی از عوامل مؤثر روشنفکران و تحصیلکردههای
در غرب بودند که نگاههای متفاوتی با الگوهای غربی داشتند، محور دوم روحانیون
هستند که در انقلاب مشروطه نقش بسیار تاثیرگذار و کلیدی داشتند که در راس آنها
آخوند خراسانی و شاگرد او میرزای نائینی است. کتاب طبایع الاستبداد عبدالرحمن کواکبی نقش کلیدی در مشروطه داشته،
او از تحولات اروپا و انقلاب فرانسه آگاهی داشته است. به نظر میرسد لااقل یکی از
منابع تاثیرگذار بر مراجع نجف این اثر بوده است. در مقابل آخوند خراسانی، شیخ فضلالله
نوری است که همان نگاه ملا احمد نراقی را دارد که شفاف و روشن میگوید ما نیاز به
پارلمان و انتخابات نداریم زیرا در اسلام سنتی مورد نظرشان تکلیف مردم روشن است و
چون ما مرجع هستیم باید ما آن را تعیین کنیم. این دو دسته روحانیون در انقلاب
مشروطه نقش کاملا تاثیرگذاری دارند. اما قشر سوم که در انقلاب مشروطه نقش دارند
بازاریان جامعه هستند که قشر متوسط جامعه را تشکیل میدهند. مراجع و نهادهای دینی
هم وابسته به این تجار بودند. از طرفی کل جامعه خاموش و تحت تاثیر روحانیت است.
این شرایط واقعی ایران در دوره انقلاب مشروطه است. اگر بخواهیم به صورت فهرست وار
رخدادهای انقلاب مشروطه را مرور کنیم باید هم روشنفکرانی که از اروپا آمده بودند
را در نظر بگیریم و هم روحانیونی که مشکل جامعه را در استبداد میدیدند. البته هم
در دوران صفویه و هم قاجاریه با توجه به فرهنگ جامعه همیشه شاهان اذن مراجع را میگرفتند
که بتوانند حمایت توده مردم را داشته باشند. پایه و اساس انقلاب مشروطه همان تجربهای
است که روشنفکران دارند و گفتند برای اینکه استبداد را حذف کنیم باید قانون حاکم
باشد. واژه مشروطه همان کانستیتوشن است؛ همانطور که در انقلاب فرانسه قانون را
حاکم کردند تا در نهایت مردم حاکم باشند. اما از انقلاب مشروطه دو تعبیرو تفسیردیگرهم
شد؛ یکی مشروطه سلطنتی است که در قانون
اساسی جایگاه شاه در چارچوب سلطنت تعریف شد، دیگری مشروطیتی است که طبق آن قوانین
باید با شرع اسلامی هماهنگ باشند که در قانون مشروطه هم اشاره شده است. بنابراین
هر جریانی برداشت خودش را از انقلاب مشروطه داشت؛ کسانی که به حاکمیت قانون و مردم
معتقد بودند، کسانی که طرفدار سلطنت بودند و روحانیونی که موافق مشروطه بودند. این
سه نگاه متفاوت در انقلاب مشروطه کاملا در اسناد تاریخی برجسته است.
بعد از انقلاب مشروطه در ۱۴ مهر ۱۲۸۵ مجلس افتتاح میشود؛ مجلسی که
منتخب مردم است و در حدود ۲۰ ماه اول نقش بسیار مهم و تاثیرگذاری دارد. محدود کردن
اختیارات شاه یکی از اقداماتی است که در مجلس انجام می شود، تشکیل انجمنهای
ایالتی و ولایتی که تمرکز قدرت را در شهرهای مختلف تقسیم میکند که لااقل مفهومش،
آن زمان مطرح بوده و مهم تر از همه تاسیس بلدیه است که اساس قانون شهرداریها در
مجلس انقلاب مشروطه است. من در خاطراتم سوابق تاریخی آن را آوردم که شوراهایی که
بعد از انقلاب 57 مطرح شدند، از جمله ازانقلاب مشروطه ریشه گرفته بودند.
بخاطرعدم هماهنگی این نیروها که هیچ گونه ارتباط ارگانیک با همدیگر
نداشتند، و روشنفکران، مراجع روشنفکر، مراجع سنتی و بازاریها در واقع فضایی
نداشتند که بتوانند با هم گفتگو کنند؛ این پراکندگی شرایطی فراهم کرد که در طول ۱۴
سال زمینههای کودتای ۱۲۹۹ ایجاد شود. کوشش میکنم به محورهای اصلی که در کودتای
۱۲۹۹ تاثیرگذار بوده اشاره کنم که درسها و عبرتهایی برای جامعه امروز ما دارند.
*بعد از به توپ بستن مجلس
اول، با قیام ملت مشروطه دوم رخ می دهد. در مشروطه اول روشنفکران، روحانیان و
بازاریان در یک مسیر بودند و با یکدیگر همکاری میکردند. اما در مشروطه دوم تقریبا
روحانیت را حذف میکنند و نقش روشنفکران بیشتر می شود. نکته مهم به بن بست رسیدن
مشروطه است، با وجود اینکه مجلس اول قوانین خیلی خوبی داشت و واقعا دوران طلایی
حکومت مشروطه است اما به توپ بسته می شود و مجلس دوم بیشتر درگیر دعواهای سیاسی و
حزبی می شود. به دلیل این کشمکشهای سیاسی است که کودتای سوم اسفند مورد اقبال
بخشی از جامعه قرار میگیرد ولی تا قبل از آن مقبولیت مشروطیت به حدی بوده است که
پدران و مادران بعضا اسم دخترانشان را مشروطه میگذاشتند. ولی با بروز قحطی گسترده
و بلاتکلیفی و دعواهای سیاسی و شاه ناتوانی مانند احمدشاه قاجار، تمایل به جمهوری
خواهی افزایش پیدا میکند. به نظر شما آیا پویش مشروطیت در آن زمان به پایان
نرسیده بود و بهتر نبود ما همان موقع جمهوریت را میپذیرفتیم؟
یکی ازعلل ناموفق بودن انقلاب مشروطه که منجر به کودتای سوم اسفند
شد، بحرانهای اقتصادی است که با بحرانهای مدیریتی که ایجاد شد نتوانستند به نیاز
جامعه پاسخ دهند. بعد از مظفرالدین شاه که هماهنگ با انقلاب مشروطه است، محمد علی
شاه حاکم شد که مجلس را به توپ می بندد و جامعه آنچنان رادیکال می شود که او را
خلع میکنند و احمد شاه جوان می آید. تفاوتهای فکری، سیاسی و عقیدتی که این سه
جریان تاثیرگذار داشتند در این فرایند کاملا مشهود بود. شاید آن چیزی که امروز میتوانیم
جمع بندی کنیم این واقعیت باشد که در انقلاب مشروطه مردم میگفتند ما شاه نمیخواهیم
بلکه مشروطیت میخواهیم اما مطالبات مشترک ملی کاملا شفاف نبوده که جامعه واقعا
دنبال چه چیزی است، ممکن است برای قشرهایی روشن بوده باشد ولی برای کل جامعه مشخص
نبوده و آگاهی نداشتند. آنچه که امروز میتوانیم به عنوان جمع بندی داشته باشیم
این است که تحولات ساختاری بدون تحول فرهنگی و اجتماعی پایدار نیست. وقتی کل جامعه
به لحاظ فکری و فرهنگی متحول نشده باشد امکان ندارد که بتوان تحولی در ساختار
جامعه ایجاد کرد، که اگر هم ایجاد شود در مدت زمان کوتاهی با بن بست مواجه خواهد
شد. جامعه ما با گفتگو آشنا نبوده و هرکسی دنبال نگاه خودش بوده، نهادهای مدنی در
جامعه حضور نداشتند که جامعه توانمند باشد و بتواند مطالبات خودش را مطرح کند،
فقدان احزاب سیاسی هم از دیگر مشکلات بوده و اینها از عوامل داخلی است که زمینه
ساز کودتای ۱۲۹۹ بودند. اما عوامل خارجی در این شرایط کاملا تاثیرگذار بود. برخی
از رهبران مشروطه به دولتهای خارجی به خصوص انگلیس وابستگی داشتند، روسیه قبل از
انقلاب کبیر ۱۹۱۷ مخالف سرسخت انقلاب بود و این انگلیسیها بودند که به تعبیری
حمایت می کردند.
*از عوامل ناکامی انقلاب
مشروطه دخالت روسها بوده است.
بله، آنها واقعا مخالف بودند و انگلیسیها دنبال ساختاری بودند که یک
گروه الیت را حاکم کنند که وابسته باشند و منافع خودشان را دنبال کنند، روشنفکران
ما هم که تجربه فرهنگ غربی را داشتند عمدتا با انگلیس یا روسیه ارتباط داشتند.
وابستگی به بیگانگان از چالشهای روشنفکران این دوره است.
*ما آن موقع روشنفکران
مذهبی اثرگذار نداشتیم.
بله، فقط روحانیون بودند که آنها هم مسائل خاص خودشان را داشتند اما
آن پارامترهای اصلی که زمینههای کودتای ۱۲۹۹ را فراهم میکند از نظر من در چند
محور میتواند خلاصه شود؛ یکی بحران شدید اقتصادی است که در آن دوران قبل از ۱۲۹۹
دولت فتح الله خان اکبر معروف به سپهدار رشتی، حقوق کارمندانش را به مدت ۸ ماه
پرداخت نکرده بود، سپهدار رئیسالوزرا که احمد شاه او را انتخاب کرده بود به قدری
ناکارآمد بود که هیچ کس حاضر نبود در آن شرایط بحرانی رئیس الوزرایی را قبول کند.
در چنین شرایط بحرانی است که سید ضیاءالدین طباطبایی به احمد شاه فشار میآورد و
او به عنوان رئیس الوزرا انتخاب می شود. رضاخان هم شبانه نیروهای قزاق را به تهران
منتقل میکند، مردم خواب بودند اما صبح می فهمند که رضاخان حاکم شده و حکومت
نظامی شده است. پس از انقلاب ۱۹۱۷روسیه، بلشویکها از ایران خارج شدند و تنها
نیروی خارجی که در ایران ماند انگلیسیها بودند که با کمک سید ضیاءالدین طباطبایی
توانستند تسلط خودشان را افزایش دهند تا زمینه کودتا فراهم شود. رضا شاه، قلدر و
به لحاظ شخصیتی مستبد بود و حتی سید ضیاء را بیشتر از ۳ یا ۴ ماه تحمل نکرد. از
سوم اسفند ۱۲۹۹ تا ۱۳۰۴ که رضا خان به سلطنت می رسد ۴ یا ۵ بار دولتها عوض میشوند
چون شرایط مملکت بحرانی بود.
در کودتای ۱۲۹۹، بطور اختصار چند عامل تاثیرگذار بودند. عامل اصلی
انگلیسیها هستند اما زمینه کودتا در داخل کشور است. اگر زمینه فرهنگی و اجتماعی
در داخل کشور فراهم نبود هرگز انگلیسها نمیتوانستند به چنین کودتایی دست بزنند.
زمینههای داخلی شامل پراکندگی نیروها، عدم انسجام و بحرانهای اقتصادی بود و با
وجود این بحرانهای داخلی بیگانگان توانستند زمینههای کودتا را فراهم کنند. میخواهم
با استفاده از کتاب خاطرات مهندس بازرگان شرایط این دوره را با روایت ایشان که خود
شاهد رویدادها بودند بازخوانی کنم.
مهندس بازرگان میگوید:« مردم ایران به طور کلی درک درستی از
اوضاع و دولت و رویدادهای پس پرده نداشتند، راجع به سیاست از اظهار نظر خودداری میکردند
ولی بیشتر تبادل شایعات و خاطرات نموده و حالت تسلیم و سکوت اتخاذ میکردند، خبر
کودتا را روی هم رفته با بی تفاوتی توام با تعجب و انتظار تلقی کردند» این
برداشت مهندس بازرگان از فضای آن روزجامعه است.
*آن زمان مهندس بازرگان
۱۳ ساله بود.
بله، دانش آموز دبیرستان بود. من این را مختصر نقل کردم اما مهندس
بازرگان به تفصیل مقدمات و مؤخرات را در کتاب خاطرات آوردهاند.
*یعنی انفعال جامعه یکی
از عوامل پیروزی کودتا بود.
بله، جامعه کاملا منفعل بود و این واقعیت را مهندس بازرگان این چنین روایت
می کند: «کودتای غافلگیرانه رضاخان که با سربازان خود از قزوین به تهران آمده
بودند، روز سوم اسفند 1299، پیش از اینکه مردم از خواب بیدار شوند صورت گرفت، توام
با این جریان سید ضیاءالدین طباطبایی به قصر فرح آباد رفت و فرمان رئیس الوزرایی
خود را از احمدشاه گرفت. احمدشاه علی رغم تمایلات خود فرمان ریاستالوزرایی سید
ضیاء را صادر کرد و رضاخان از احمد شاه لقب سردار سپه یعنی فرمانده کل قوا را گرفت».
در خاطرات بازرگان همچنین آمده: «دکتر مصدق، والی فارس طی تلگرافی نسبت به
اقدامات دولت اعتراض کرد و استعفا داد و تا پایان حکومت سیدضیاء مهمان ایل بختیار
بود». یعنی نوعی مصدق کنار کشید، «روی هم رفته، افکارعمومی در برابر کودتا
... نه با شوق و استقبال بود و نه با مخالفت و اعتراض، بدون اینکه از جریانات پشت
پرده اطلاع درستی داشته باشند. ابتکار و اختیار کارها را در دست انگلیسیها می
دانستند و کم و بیش حالت تسلیم داشتند. البته از احمدشاه و از هرج و مرج اوضاع
مملکت دل خوشی نداشتند و منتظر بودند ببینند چه می شود؟» این گزارش کاملا حالت
انفعال مردم را نشان می دهد که همه چیز را از بیگانه می دیدند و خودشان را هیچ
کاره میدانستند. «در فاصله برکناری سیدضیاء تا نخست وزیری سردار سپه در آبان
۱۳۰۳ پنج دولت تشکیل شد، قوام السلطنه، مشیرالدوله، دوباره قوام السلطنه، مستوفی
الممالک و دوباره مشیرالدوله»،
که اینها دولتهای ناپایداری بودند. «کودتای 1299 ایران باید بیشتر از نگاه
سیاست استعماری دولت بریتانیا پس از پیروزی انقلاب 1917 در روسیه و موفقیت
استراتژیک ایران در رابطه با منافع انگلستان مورد بررسی قرار گیرد»...«ایران ...
به مثابه یک منطقه حائل بر سر راه هندوستان محسوب می گردید و پایگاهی مناسب برای
دفاع از منافع انگلستان بود»... «این سیاست مبتنی بر ایجاد یک حکومت مرکزی مقتدر و
وابسته به لندن بود و چون احمدشاه و خاندان قاجار... قادر به اجرای آن سیاست
نبودند، لزوم انجام یک تحول بنیادی در رژیم حاکم بر ایران مورد تایید قرار گرفت»
یعنی چارهای جز این نبود تا منافع انگلستان تامین شود. «کودتای سوم اسفند 1299(1921)
به رهبری سید ضیاءالدین و... فرماندهی
رضاخان و متعاقب آن انقراض سلسله قاجار... در راستای سیاست انگلستان و حفظ منافع
آن دولت در ایران بود».
« چگونگی طرح انتخاب رضا خان ... پس از ورود ژنرال آیرونساید (انگلیسی) به ایران
ابتدا افسران روسی که سمت فرماندهی داشتند اخراج شدند- احمدشاه زیر فشار، سردار
همایون را که ضعیف بود به جای سرهنگ استاروسلسکی روسی فرمانده تیپ قزاق منصوب شد.
در این شرایط آیرونساید، رضاخان را پس از گفت و گو به جای سردار همایون برمی گزیند
و تاکید می کند شاه نباید برکنار شود». بنابراین تمام انتخابها را آیرونساید
انجام میدهد، یعنی انتخاب رضاخان و فرماندهی آن را آیرونساید انجام میدهد، پس از
کودتا آیرونساید طی یادداشتی نوشته است: «کودتایی در تهران به وسیله رضاخان روی
داده است... بایستی بدانند که طراح واقعی کودتا من بودم».
این سوابق تاریخی برای نسل امروز ما بسیار آموزنده است، من میخواستم
با این گزارش خیلی مختصر نشان دهم که وقتی جامعه ما شرایط بحرانی دارد طبیعی است
که بیگانگان همواره در راستای منافع خود از تمام امکانات و تسهیلاتشان در منطقه
استفاده کنند.
*به نظر شما با توجه به
نوعی ورشکستگی که در حکومت ایران به وجود آمده بود، این نمیتوانست فرصتی برای ملت
ایران و نخبگان باشد که نظام سلطنت را برای همیشه به جمهوریت تبدیل کنند؟
نخبگان وجود خارجی نداشتند یعنی اصلا جامعهای به آن صورت متشکل وجود
نداشت، روشنفکران ما همه متفرق بودند و هماهنگ نبودند که بتوانند در راستای منافع
ملی تشخیص دهند که بهتر است به دنبال جمهوریت برویم، اتفاقا رضاخان با الگوگیری از
آتاتورک در ترکیه دنبال جمهوریت بود و روحانیت جلوی او ایستاد که جمهوریت نباشد.
*سؤال من از موضع مستقل
روشنفکران است، یعنی دکتر مصدق و دیگران هم به روحانیت پیوستند و کنار مرحوم مدرس
قرار گرفتند و با جمهوریت مخالفت کردند چون فکر میکردند رضاخان می خواهد یک
جمهوری استبدادی به وجود آورد ولی جمهوری هرچه بود بعد از رفتن رضاخان میتوانستیم
به آن امید داشته باشیم، به نظر شما این اشتباه استراتژیک نخبگان ما نبود؟
ما امروز نمیتوانیم خودمان را در کنار مدرس بگذاریم، مدرس یک روحانی
است که نگاه سیاسی دارد اما نگاه اصلیاش همان اسلام سنتی است، یعنی بسیاری از
اظهار نظرهای مدرس با اسلام سنتی پیوند دارد، آنها با جایگاهی که جامعه مذهبی و
جامعه روحانیت ما داشتند آماده نبودند که از آن برداشت مشروطه به معنای نظارت
روحانیت برای مطابقت قوانین با شرع عبور کنند، آن نگاهی که رضاشاه در کپی برداری
از آتاتورک کرد. او از آتاتورک این برداشت را کرده بود که اگر جمهوری باشد یک شبه
میتواند مبانی فرهنگی ما را دگرگون و پیوندهای مذهبی اقشار اجتماعی را سست کند.
نکته دیگر سلسله تدابیر و اقداماتی است که رضاشاه (از 1299 تا 1304) برای
قبضه کردن قدرت و تسلط بر امور انجام داد. من این محورها را از خاطرات مهندس
بازرگان به اختصار نقل میکنم. به نظر من این محورها خیلی عبرت آمیز است و درسهایی
برای جامعه امروز ما دارد:
1- از گردونه خارج کردن
سیدضیاء از قدرت،
2- توجه مخصوص به امنیت در کشور و ایجاد قدرت برای دولت از طریق
تقویت نیروهای مسلح تحت فرمان،
3- پاک کردن صحنه مملکت از مدعیان و مخالفین قدرت، یعنی هیچ رقیبی
نباید وجود داشته باشد و همه آنها را حذف کرد،
4- دیکتاتوری و دخالت در امور مملکت به سود ارتش و شخص خود،
5- مانورهای سیاسی علیه آزادی و نفوذ در مجلس تا بتواند اقتدار خودش
را تحمیل کند،
6- فریب کاری مذهبی و سازش با روحانیت که در ابتدای کار می بینید
چگونه در ایام محرم به عزاداری می رفت و خودش را با توده مردم هماهنگ میکرد و
چگونه با مراجع ارتباط داشت؟ یعنی او می فهمید که برای کنترل جامعه باید مراجع را
در کنار خود نگه میداشت و برای همین در شروع کار کاملا از این ابزار استفاده کرد،
7- بالاخره توسل به دینداری و حفظ شعائر اسلامی و نقش علما از عوامل
تحکیم رضاخان بود.»
اینها عواملی بودند که رضا
خان استفاده کرد و وقتی حاکم شد همه را از صحنه خارج کرد. این درسها و عبرتهایی
است که وقتی یک فرد نظامی دنبال اقتدار باشد چگونه با دیگران برخورد میکند و این
تجربهای است که ما در انقلاب مشروطه و کودتای 1299 کسب کردیم. سرانجام رضاخان از
1304 تا شهریور 1320.بر جامعه ما حاکم می شود. در این دوران جامعه با نگاهی که
رضاخان داشت دنبال مدرنیزاسیون می رود و تحولات ساختاری در جامعه به وجود می آید.
برای اینکه تجسم تاریخی داشته باشیم بدانیم که در سال 1320 تهران 200 هزار نفر
جمعیت داشت (الان شهرهای کوچک ما 200 هزار نفر جمعیت دارند)، مهندس بازرگان با آن
تربیتی که در خانواده داشت و شاگرد ممتاز بود و به خارج رفت و ۷ سال در خارج از کشور،
ضمن گذراندن دوران تحصیلی، توجه اصلیاش به مسائل اجتماعی و فرهنگی فرانسه و اروپا
بود که این تحولاتی که در اروپا رخ داده چگونه بوده و چه فرایندی طی شده است، آیا
مدرنیزاسیون بوده یا پارامترهای مدرنیته بوده و تفاوت مدرنیزاسیون و مدرنیته را
مهندس بازرگان با عمق وجود خودش درک میکند و وقتی بر میگردد آن جمله معروف را میگوید
که من مسلمان رفتم و مسلمانتر برگشتم. یعنی آن مبانی مدرنیته را در مبانی آموزههای
قرآنی می بیند و با همین نگاه راهبردی و تجربه به ایران بر میگردد و از سال 1320
که رضاشاه سقوط میکند در کنار آیتالله سید محمود طالقانی و دکتر یدالله سحابی یک
دوره جدیدی را آغاز میکند.
*اجازه بدهید از منظر
بعضی از این روشنفکران امروزی نگاه کنیم. شعار «رضاشاه روحت شاد» نسبتی با برخی
دیدگاههای تازه گروهی از روشنفکران ما دارد. آقای دکتر صادق زیباکلام به تردید در
ماهیت انگلیسی کودتای سوم اسفند پرداختند و گفتند که آن کودتا یک پدیده طبیعی بود
و بعضی دیگر مثل آقای ماشاءالله آجودانی میگوید که رضاشاه قهرمان انقلاب مشروطه
بود، یعنی آن چیزی که آرمان نهضت مشروطه بود مثل دولت مرکزی، دانشگاه، ارتش و ..،
در دوره رضاشاه محقق شد. رضا شاه در جریان سخنرانی برای اعزام دانشجویان به خارج
از کشور که مهندس بازرگان هم در آن جمع بود، میگوید من شما را به مملکتی می فرستم
که آنجا جمهوری است و سؤال ایجاد می شود که من چرا دارم شما را به آنجا می فرستم،
به این دلیل که میهن پرستی یاد بگیرید. چنین شاهی را چگونه میتوان نقد کرد؟
مهندس بازرگان با توجه به تجربه دو دهه حکومت رضاشاه، گفتمان و خط
مشی جدیدی را از شهریور سال 1320 آغاز و تا آخرین روز حیاتش هم همان را دنبال می
کند. رضاشاه انحرافی در مشروطه ایجاد کرد.
مردم در انقلاب مشروطه دنبال این بودند که ظل الله و شاه نباشد و مردم حاکم
باشند، مردم تا آزاد نباشند نه استقلالی وجود دارد و نه توسعهای می تواند وجود
داشته باشد و اگر هم وجود داشته باشد شکلی و سطحی است، رضا شاه تمام مطالبات
انقلاب مشروطه را کنار میگذارد و دنبال یک تحول ساختاری و سطحی می رود. بخشی از
ساختمانهای قدیمی در شهر تهران در دوره رضاشاه با کمک بیگانگان ایجاد شده است و
بعضی از معابر شهر تهران در دوره رضاشاه ساخته شده است، اما تمام تحولات آن دوره،
ساختاری است و هیچ اقدامی برای تحول نیروی انسانی و تحول فرهنگی و اجتماعی در
جامعه ما که اساس مطالبات پیامبران و مصلحان بوده و مورد نیاز توسعه کشور است، انجام
نشده است. توسعه کشور بدون تحول فرهنگی و اجتماعی و توسعه انسانی امکان تحقق
ندارد. تمام اقدامات رضاشاه با کمک آلمانیها انجام شده است. برای این طرحهای
عمرانی چقدر نیروهای انسانی ایرانی درگیر این کار شدند؟ آنها عمدتا در اختیار
کارشناسان خارجی بودند و بعدها حتی در سال1346 در دورهای که خود من از خارج
برگشتم مشاورین ما همه خارجی بودند و ما مشاورینی که در داخل توانمند باشند
نداشتیم. بنابراین اینکه چرا نسل جوان ما به این جمع بندی رسیده یک سؤال کلیدی است
که من برمیگردم و به آن جواب میدهم.
*بازرگان و طالقانی بعد
از شهریور 1320 با چه راهبردی فعالیت خود را آغاز کردند؟
بله، باید ببینیم این فرزندان مشروطه با تجربهای که در حدود سه دهه
داشتند با چه نگاهی کارهای اجتماعی خودشان را آغاز کردند. آیه قرآنی که بازرگان و
طالقانی درشهریور 1320 سرلوحه برنامه های خودشان قرار دادند و درسال 1340 هم در
مرام نامه نهضت آزادی ایران تکرار شده بخشی از آیه 11 سوره رعد است: خدا وضع هیچ گروهی
را تغییر نخواهد داد تا آنگاه که اندیشه و روش خود را تغییر دهند. - این دیدگاه که بدون تحول
فرهنگی و اجتماعی در جامعه امکان تحول وجود ندارد، مبنا و اولویت تلاش های آنان در
تمام طول حیات اجتماعی آنان بوده است. تجربه سید جمال اسدآبادی را که گفت تحول
باید از پایین انجام شود و نه از بالا و تا در جامعه تحول ایجاد نشود نمی توان
تحولی در بالا انتظار داشت، مورد توجه بوده است. مهندس بازرگان و همراهانشان بدون
اینکه آن زمان شفاف مطرح کنند دو مشکل اصلی توسعه نیافتگی را در ایران تشخیص و در
برنامههای خود مورد توجه قراردادند. اولین مشکل فرهنگ 2500 ساله استبداد سیاسی است
که به دفعات از جمله در دادگاه نظامی سال 1343مطرح کردند که چرا ما دچار استبداد
شدیم و چرا با استبداد مخالف هستیم. دومین مشکل پیرایه ها و خرافات هزار ساله و
ضرورت اصلاح دینی است که پیش از بازرگان و طالقانی، نائینی هم به عنوان مرجع مذهبی
به طور خیلی شفاف در اثر «تنبیه الامه و تنزیه المله» مطرح میکند و میگوید
استبداد دینی بسیار پیچیدهتر از استبداد سیاسی است.
اما مبانی اندیشه بازرگان و
طالقانی و سحابی برای عبور از دو مانع اصلی توسعه نیافتگی بر سه محور متکی بوده
است: شناخت تاریخی مسائل فرهنگی و اجتماعی ایران، آموزههای قرآنی و آشنایی با مدرنیته
و جوهر تمدن غرب، این سه محورانسجام گفتمانی برای آنان فراهم میسازد که در طول
چند دهه راهنمای اندیشه و عملکرد آنان بوده است. موضوع بازگشت به قرآن در دوره
فعالیتهای فرهنگی طالقانی و بازرگان در دهه ۲۰ آغاز میشود. همزمان تلاشهای خود
را صرف تاسیس و ترویج نهادهای مدنی از قبیل کانون اسلام و انجمنهای اسلامی
دانشجویان میکنند. در آثار مهندس بازرگان در سالهای 26 و 27، چهار سخنرانی ایشان
وجود دارد که با عنوان «راه طی شده» تدوین و منتشر شده و در آن با همان نگاه به
آموزههای قرآنی، میگوید پیامبران آمدهاند تا راه را به بشر نشان دهند اما خداوند
به انسان این حکمت و فرزانگی را داده است که خودش با عقل خودش راه را پیدا کند. او
نشان میدهد که ما باید متکی به توانمندیهای انسانی خودمان باشیم و از راهنمایی
پیامبران استفاده کنیم.
بازرگان خطاب به نسل جوان مبارز در سال 1343 در دوران زندان میگوید:
«منظور من از ایراد سخنرانی ..."سازگاری ایرانی" اولا شناخت بیشتری
از خودمان بود و ثانیا توجه جوانان مبارز را به این نکته جلب نمایم که انگلیسیها و امریکاییها
را ... نمی شود با یک راهپیمایی و چند قطار شعار توخالی، سرنگون کرد و ملت به خواب
رفتهی بیکاره ای را به استقلال و اقتدار رساند. ببینید که آنها یک شبه و بدون رنج
و کار به این مقامات و امکانات نرسیدهاند، ما هم اگر می خواهیم دست آنها را از
کشورمان کوتاه نماییم، باید خودمان را بسازیم و عوض شویم و کار کنیم».
مهندس بازرگان در ادامه
تحلیل خود، از چالشهای جامعه می گوید:«روحانیت با این طرز تفکر که برای پیشرفت
و ترقی باید از خارجیها تقلید کنیم و به عبارتی دیگر با تجددخواهی سخت مخالف بودند
و همان رویه سنتی را تجویز میکردند، رجال و اشراف و دولتیها که مردانی بیکاره و
خوش گذران بودند راهحل تبعیت و تقلید را توصیه میکردند و میخواستند بدانند
بیگانگان چه میگویند و چه میخواهند؛ بعضی با روسها و بعضی با انگلیسها مربوط بودند
و اگر قصد اصلاحی داشتند میگفتند باید از آنها تقلید کنیم، مشروطیت ما هم دنبال همین
طرز فکر بود...آنچه بنده بعدها در دوران نهضت مقاومت ملی و نهضت آزادی میگفتم و
کتابی هم به نام "خود جوشی"(1340) و "نهضت آزادی هندوستان"
(1335) نوشتم ... ما وقتی میتوانیم نجات پیدا کنیم... که همه چیز از خودمان تراوش
کند یعنی برگشت به خودمان و استفاده از سرمایههای ملی، نژادی و فرهنگی خودمان».
به تعبیر مهندس بازرگان:«ملت ایران از "ضربه" شهریور 1320... درس
بزرگی فرا گرفت و آن این بود که نباید اختیار و سرنوشت خود را به دست یک نفر بدهد،
بلکه مبدا و مقصد افکار و اعمال در مملکت باید مردم و ملت باشد. به بیان دیگر، حکومت مردم بر مردم جایگزین
خودکامهگی شود؛ هیچ کس صاحب قدرت و مقام رسمی نباشد مگر آنکه مردم آزادانه به او
قدرت داده باشند و دوران قدرت او، در اختیار مردم و تحت نظارت مردم باشد... پیدایش
احزاب و جمعیتهای صنفی و سپس سیاسی با گرایشهای مختلف حاصل "ضربه شهریور بیست"
بود مثل ایجاد حزب توده، حزب ایران، کانون مهندسین ایران(1321)».
*پس از شهریور20 دکتر مصدق و نیروهای ملی متاثر از انقلاب مشروطه
چگونه فعالیت خود را ادامه دادند؟
دکتر مصدق که از انقلاب مشروطه در بخشهای مختلف دولت ها مسئولیت
داشت و با مسائل و مشکلات فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آشنا بود و در دوران
رضاخان با ایستادگی دوران زندان و حصر را تجربه کرده بود، پس از شهریور20 از فرصت
ها استفاده کرد و در مجلس چهاردهم و شانزدهم نماینده مردم شهر تهران بود. در مجلس
شانزدهم که نیروهای ملی در اقلیت هستند با درایتی که انجام میدهند قانون ملی شدن
صنعت نفت تصویب می شود و دکتر مصدق با آن درایتی که دارد از آن فرصت استفاده میکند
و مسئولیت میپذیرد و در اردیبهشت سال 30 حکومت ملی دکتر مصدق تشکیل میشود. تجربه
28 ماهه دولت مصدق به نظر من از دوران بسیار آموزنده برای جامعه امروز ما است که
هم ببینیم چگونه دکتر مصدق با همان نگاه راهبردی که پیشگامان انقلاب مشروطه داشتند
این دوره را طی کرده است و ببینیم او به چه محورهایی تاکید داشته و چرا زمینه
کودتای 28 مرداد فراهم میشود. من در آن سالها نوجوان بودم و رویدادها را به خاطر
دارم. برنامه دکتر مصدق دو محوراصلی داشت: ملی کردن صنعت نفت و دیگری اصلاح قانون
انتخابات. تمام مطالبات تاریخی ملت ایران را در این دو محورمیتوان خلاصه کرد.
بعضی از کارشناسان نگاه خاصی به مسئله دارند که میگویند اگر دکتر مصدق با آمریکا مذاکره
و سازش میکرد ومیتوانست با آمریکاییها کنار بیاید، کودتای ۲۸ مرداد رخ نمیداد!
به نظرمن دکتر مصدق فقط دنبال ملی کردن صنعت نفت نبود، بلکه او دنبال قطع سلطه
فرهنگی و اجتماعی بیگانگان به ویژه انگلیس بود، او عمیقا میدانست که نفوذ انگلیسیها
در طول دهههای گذشته چه نقش مخربی در ایران داشته و این مناسبات را ملموس میدیده
است. محور دوم برنامههایش این بود که مردم باید به تدریج در جایگاه طبیعی خودشان در
حاکمیت جامعه قرار گیرند، میبینیم که آزادی رسانهها در آن دوران بینظیر است
یعنی هیچ نوع محدودیتی وجود ندارد و تمام گروههای سیاسی و اجتماعی آزاد بودند و
هر نوع انتقاد و نقدی کاملا آزاد بود، حتی آزادانه به دکتر مصدق توهین میکردند.
جنبش اجتماعی ایران در این دوران شکل میگیرد، این فرایندی است که نشان میدهد
دکتر مصدق به دنبال گذار به دموکراسی بود و می خواست به تدریج این کار انجام شود،
او دنبال کار رادیکال نبود و می خواست گام به گام در این راه حرکت کند.
*به نظر شما اگر از آن
فرصت در نهضت ملی ایران استفاده می شد و نظام سلطنتی به جمهوری تبدیل می شد، کار
رادیکالی بود؟
در شرایط اجتماعی آن دوران هنوز روحانیت قدرتمند است، هنوز تحت نفوذ
بیگانگان بودیم، دکتر مصدق اختیاراتی نداشت که بخواهد کاری در این راستا انجام دهد
و بلافاصله با مخالفت رو به رو میشد.
دکتر مصدق می خواست گام به گام یا به قول مهندس بازرگان سنگر به سنگر این تحولات
شکلگیرد تا عملی و اجرایی باشد. دستاوردهای نهضت ملی ایران در راستای زمینه سازی
برای تحول فرهنگی و اجتماعی، تقویت هویت ملی و مشخص شدن موانع توسعه ایران و تامین
آزادی و استقلال کشو، از محورهایی بود که مورد تاکید قرار گرفته است. برنامههای
راهبردی دکتر مصدق ملیکردن صنعت نفت در ابعاد فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی است. در
دوره محاصره اقتصادی ایران از سوی انگلیس و آمریکا با همراهی شوروی از اقدامات
مؤثری که دکتر مصدق انجام میدهد تدوین بودجه منهای نفت است که از نظر کارشناسی در
سطح جهانی مطرح بوده است. حدود 20 سال قبل در آمریکا کنفرانسی برگزار شد و این
موضوع در دستور مطالعه قرار گرفت که چگونه دکتر مصدق آن بودجه را بدون نفت تنظیم
کرده بود. در توطئه ۳۰ تیر ۱۳۳۱ و پیروزی مصدق من جزئیات آن را به خاطر دارم دکتر
مصدق می خواست گامی بردارد که وزیر دفاع که
در اختیار شاه بود عضو و زیرنظر دولت
باشد. این پیشنهاد را مطرح کرد ولی شاه قبول نکرد و دکتر مصدق هم استعفا داد و
قوام السلطنه نخست وزیر شد. اما پس از آن بیانیه آیت الله کاشانی نقش مؤثری در
بسیج مردم داشت. من شاهد بودم که مردم چگونه ایستادگی کردند و کشتار30 تیر را از
نزدیک دیدم. مغازه پدر من آن زمان مقابل بیمارستان سینا بود و شاهد بودم که
مجروحین و جنازهها را به بیمارستان سینا می آورند و از روی حس کنجکاوی که داشتم
پیاده به سمت خیابان اکباتان رفتم و دیوارنوشتهها را دیدم که «با خون خود نوشتم
یا مرگ یا مصدق». شاه با روحیاتی که داشت بیش از این را تحمل نکرد و اجبارا تسلیم
خواست دکتر مصدق شد. در این مرحله دکتر مصدق پیروز شد، این پیروزی موجب میشود که
عوامل بیگانه که در دولت دکتر مصدق منافع خودشان را در منطقه در حال از دست دادن
میدیدند، حتی مصر تحت تاثیر دولت دکتر مصدق قرار گرفته بود، تلاشهای خودشان را
گسترش دهند و در چند زمینه عمل کنند؛ یکی اینکه عوامل وابسته به دربار را تقویت میکنند
تا بتوانند سازمان یافته برنامه خودشان را اجرایی کنند. همچنین کوشش میکنند که
بین طرفداران دکتر مصدق شکاف ایجاد شود. این شکاف در همراهان دکتر مصدق و نیروهای
جبهه ملی یکی از عبرتهای تاریخی است که امروز جامعه ما باید به این عبرتها توجه
کند که بیگانگان چگونه از خصوصیات فرهنگ استبدادی جامعه چون خودخواهیها، تکرویها
و نداشتن روحیه کار جمعی استفاده میکنند. کاشانی بعد از پیروزی دولت مصدق در30
تیر انتظار داشت که جایگاه برجستهتری داشته باشد و برای همین شروع به نوشتن نامههایی
برای دکتر مصدق کرد و به او سفارش میکرد که به افرادی که معرفی میکرد مسئولیتهایی
واگذار کند. دکتر مصدق این را در راستای منافع ملی نمیدید که خارج از ضوابط دولت
بخواهد تحت تاثیر کاشانی قرار گیرد و این زمینههای رنجش کاشانی را فراهم میکند.
اسناد منتشر شده سیا نشان میدهد که همزمان مقامات آمریکایی در طول سال 31 با
کاشانی به دفعات ارتباط نزدیک داشتند و خود کاشانی و بیت او کاملا تحت تاثیر قرارمیگیرند
به طوری که کاشانی در تقابل با مصدق قرار میگیرد. یا حسین مکی که اگرچه او در
هیات خلع ید همراه مهندس بازرگان بود اما خودش را قهرمان ملی می دانست و انتظار داشت
که در همان جایگاه بماند. اما واقعیت آنست که مهندس بازرگان هم نقش مؤثری داشت. دکتر
مصدق اما چنین جایگاهی برای او قائل نبود و او هم به عنوان یکی از مخالفین مصدق
درآمد. مظفر بقایی هم یکی از مخالفین دکتر مصدق بود، اسناد ارتباط سیا با مظفر
بقایی هم موضوع پوشیدهای نیست، پس او هم با بیگانگان ارتباط داشت و نقش خودش را
ایفا کرد.
*آیا کودتای 28 مرداد 32 قابل مقایسه با کودتای 1299 است؟
بله، اگر بخواهیم کودتای 28 مرداد را با کودتای 1299 مقایسه کنیم سه
محوراصلی مشهود است، دربار و عوامل وابسته به آن، بیگانگان که ابتدا مخالفتهای انگلیس
بود و بعد از اینکه مصدق تسلیم نشد آمریکاییها هم در کنار انگلیسیها قرار گرفتند
و سیا و امآیسیکس یکپارچه نیروهایشان را هماهنگ کردند و دیگری پراکندگی همراهان
جبهه ملی و دوستداران آن در صحنه داخلی، به طوری که دکتر مصدق مجبور شد مجلس هفدهم
را با رفراندوم و رای مردم منحل کند. از نقش مخرب حزب توده نباید غافل شد که
هماهنگ با سیاستی که انگلیسها داشتند، بین ۲۵ تا ۲۸ مرداد ۳۲ به تخریب مجسمهها و
تظاهرات در سطح شهر پرداختند. فضای ملتهب و مبهمی که در جامعه به وجود آمده بود به
رغم پشتیبانیهایی که مردم از دکتر مصدق داشتند و کمکهایی که مردم و بازاریها میکردند،
آن انسجام را از بین برد و شرایطی انفعالی در جامعه به وجود آورده بود.
*شبیه به انفعالی که
جامعه در کودتای 1299 دچارش شده بود.
بله، سرخوردگی و انفعالی که در جامعه وجود داشت، کاملا شبیه آن دوره
بود. به طوری که آیت الله بروجردی میگوید من بین حزب توده و شاه، شاه را انتخاب
میکنم. آن زمان حزب توده موضوع جمهوریت را مطرح میکند در حالی که هنوز جامعه
مشروطه سلطنتی برای روحانیت در اولویت است تا بتواند در جایگاه طبیعی خودش در
جامعه ادامه حیات دهد و طبق اصول مشروطه به تطبیق قوانین با شرع بپردازد. آنها پیش
بینی کرده بودند که با حزب توده دیگر روحانیت نمیتواند جایگاه مورد انتظار را
داشته باشد.
*اینجا ایراد ملیون است که
نتوانستند یک جریان ملی مستقل و قدرتمندی به وجود آورند که اگر جمهوریت هم شکل
گیرد حزب توده حزب حاکم آن نباشد؟
هنوز جبهه ملی و نیروهای ملی آن توانمندی لازم را نداشتند. کودتای 28
مرداد با هزینه بسیار پایین و کمتر از برآوردی که کودتاگران کرده بودند اتفاق
اقتاد. آن زمان منزل ما در خیابان مولوی بود و من شاهد بودم که ماشینهایی از خیابان
کارگر امروز و همچنین شهر نو آن زمان میآمدند که در آنها جماعتی اوباش بودند و در
خیابان مولوی شعار می دادند. کودتای 28 مرداد در کنار کودتای 1299 یک تجربه
آموزنده برای ملت امروز ماست تا پارامترهای تاثیرگذار در کودتا را مرور کنیم یعنی
ساختار قدرت، بیگانگان و پراکندگی در فضای اجتماعی.
*این جریانی که از آن
صحبت میکنیم تردیدهای جدی درمورد مفهوم کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ایجاد میکند و با
این استدلال که دکتر مصدق مجلس را منحل کرده بود و در غیاب مجلس، شاه میتوانست
نخستوزیر را عزل کند، و با این استدلال که در قانون اساسی رفراندوم نبود در حقیقت
اقدام دکتر مصدق از نظر حقوقی غیرقانونی بود. این جریان طیف گستردهای را شامل میشود؛
از آقای محمود کاشانی شروع می شود که از موضع محافظه کارانه مصدق را نقد میکند تا
این سلطنت طلبهای نوینی که الان راجع به آن صحبت میکنند. میگویند دکتر مصدق
توان حفظ جامعه را در مقابل تودهایها نداشت و حتی خودش داشت به یک دیکتاتور
تبدیل می شد به دلیل اختیاراتی که به عنوان فرمانهای اجرایی از مجلس میگرفت. در
پاسخ به اینها چه تحلیلی دارید؟
به نظر من دکتر مصدق دیکتاتور نبود. تمام مناسبات او در دوران حیاتش
نشان داد که او آدمی کاملا دموکرات است؛ از مسئولیتهای مختلف تا نخستوزیری؛ پس
از بازداشت، زندانی شدن، تبعید و حصر تا درگذشت نشان داد که کاملا دموکرات است. در
دوران بعد هم که ارتباطی با ملیون داشت و توصیههایی میکرد، نشان میدهد چگونه
دنبال تقویت نهادهای مدنی و احزاب سیاسی بود. اما به نظر من آن نگاه راهبردی دکتر
مصدق که از نظر تاریخی باید برجسته شود این تصمیم اوست که وقتی حزب توده به او
پیشنهاد میکند که ما آماده هستیم نیرو در اختیار شما بگذاریم که در مقابل کودتا
بایستید، دکتر مصدق این پیشنهاد را نپذیرفت. اگر دکتر مصدق میپذیرفت که نیروهای
نظامی وابسته به حزب توده در اختیار او قرار بگیرد آیا چیزی از منافع ملی ما و آن
نگاه ملی دکتر مصدق باقی می ماند؟ او این را در راستای منافع ملی نمیدید.
بنابراین با واقع بینی جواب رد داد و گفت جنبش اجتماعی ایران بایستی ریشه در
نهادهای مدنی ما و ملی داشته باشد نه نیروهای وابسته به بیگانگان، تحولی که دور از
توانمندی جامعه باشد در راستای منافع ملی نیست و به نظر من این یک نگاه راهبردی
است که دکتر مصدق آن موقع نشان داد و امروز ما میفهمیم که او چقدر عمیق و راهبردی
نگاه کرده است. با کودتای ۲۸ مرداد و سقوط دولت ملی دکتر مصدق ضربه سنگینی بر نهضت
ملی ایران و دستیابی به مطالبات تاریخی ملت ایران وارد شد و این در واقع توقفی در
فرایند گذار به دموکراسی بود. در مورد علل انحلال مجلس و برگزاری رفراندم موضوعاتی
است که میتوان در فرصت دیگری با حضور کارشناسان حقوقی به آنها پرداخت. آن چه در
این مختصر میتوان اشاره کرد این واقعیت است که دکتر مصدق هم تخصص حقوقی داشت و هم
تجربه طولانی در مدیریت و هم شناخت مسائل ایران و در حد وسع خود در آن شرایط عمل
کرده است.
*چرا پس از کودتا بلافاصله نهضت مقاومت ملی تشکیل می شود؟
بعد از کودتای ۲۸ مرداد ظرفیتی در جامعه وجود داشت و نیروهایی تربیت
شده بودند که بلافاصله نهضت مقاومت ملی را تشکیل دادند، این نتایج دستاوردهای ۲۸
ماه دوران حکومت ملی دکتر مصدق و تربیت کسانی مثل آیت الله سید رضا زنجانی،
بازرگان، طالقانی، دکتر سحابی و جمعی از نیروهای ملی است که در نهضت مقاومت ملی
متشکل میشوند و بین کودتای سال ۳۲ تا ۳۹ خدمات تاثیرگذاری دارند، از جمله تربیت
کادرهای چون رحیم عطایی، عباس رادنیا، عباس امیرانتظام، عزت الله سحابی و ابراهیم
یزدی. اما محور اصلی کار آنها جلوگیری از مشروعیت بخشی به نظام کودتا است. «دست
بیگانگان همواره از آستین استبداد بیرون میآید» جمع بندی تاریخی مهندس بازرگان از
کودتای 28 مرداد 32 است که به دفعات بعدها تکرار شده است. این تجربه تاریخی در اصل
۹ قانون اساسی برای پیشگیری از چنین رخدادهایی پیش بینی شده است: «...هیچ مقامی حق
ندارد به نام حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور آزادیهای مشروع را هرچند با وضع
قوانین سلب کند.» اصل ۹ قانون اساسی در واقع برای پیشگیری از نفوذ بیگانگان در
داخل کشور است. دیدگاه راهبردی دکتر مصدق و مهندس بازرگان مقدم دانستن آزادی بر
استقلال است زیرا در جامعهای که آزادی وجود نداشته باشد همواره استقلال کشور در
معرض مخاطره قرار میگیرد و این اصل مهمی است که مهندس بازرگان همواره به آن تاکید
میکرد.
*آیا معتقد هستید دکتر
مصدق هم همین باور را داشته است؟ آیا میان او و مرحوم بازرگان تمایزی نمیبینید؟
بله، من در آثار دکتر مصدق این باور را برجسته نمی بینم، اما در آثار
مهندس بازرگان این اولویت کاملا برجسته است.
*اتفاقی که بعد از کودتای
۲۸ مرداد می افتد تاسیس نهضت مقاومت ملی است. ما دو مقطع داریم که روشنفکران ما از
حکومت مشروطه دفاع می کنند و حتی دکتر مصدق در بعد از ماجرای ۹ اسفند اعلام می کند
من به رضاشاه سوگند نخورده بودم ولی برای محمدرضاشاه سوگند خورده بودم و خیلی
متاسف هستم که او دارد مشروطه را نقض میکند. یکی از اصولگراییهای دکتر مصدق این
است که جمهوریت را به این دلیل نمی پذیرد که فکر میکند نهضت مشروطه همچنان ادامه
دارد اما بعد از کودتای ۲۸ مرداد میبیند حکومت پهلوی دو بار با کودتا قدرت را از
جامعه میگیرد و در اختیار خودش قرار میدهد و استبدادی فراتر از استبداد قاجاریها
را ایجاد میکند. ما در این شرایط می
بینیم که نهضت آزادی تاسیس می شود و همچنان در اساسنامهاش میگوید «ما مسلمان،
ایرانی، تابع قانون اساسی و مصدقى هستیم». مصدقی بودن در آن زمان به معنای مشروطه
خواه بودن است؛ قانون اساسی هم قانون مشروطه است. مهندس بازرگان هم در دادگاه میگوید
ما آخرین نسلی هستیم که با زبان قانون با شما صحبت میکنیم. اگر جوهر مشروطه خواهی
را قانون بدانیم و این دو کودتا را قیام علیه قانون و مشروطیت تلقی کنیم آیا می
شود گفت پویش مشروطه خواهی و سلطنت مشروطه در دهه ۳۰ تمام شد؟
از سال ۳۲ تا سال ۳۹ نقش اصلی نهضت مقاومت ملی جلوگیری از مشروعیت
دولت کودتا بود و همینطور بررسی ناکارآمدی دولتهای برآمده از کودتا؛ هر دولتی که
از کودتا درآید قطعا ناکارآمد است چون پشتیبانی مردمی ندارد. هدف از حضور نهضت
مقاومت ملی در دوره مجلس هجدهم و نوزدهم که شعارشان این بود که ما در انتخابات
شرکت می کنیم، یا پیروز می شویم یا رسوا می کنیم، آگاهی بخشی به مردم بوده است. از
سویی برنامههای اصلاحات آمریکایی محور در ایران در عرصه صنعت، کشاورزی و در حوزه
فرهنگی و اجتماعی شکست خورد.، آنها تلاش میکردند تمام امکانات امریکا در ایران
مستقر شود که در هر حال موفق نشدند. مسائل و مشکلات این دوره آنطور که مهندس
بازرگان مطرح میکند، نداشتن روحیه کار جمعی و مشکلاتی است که با احزاب ملی پیدا
میکنند. مهندس بازرگان در زندان سال 35 به این موضوع فکر میکند که چرا ما نمی
توانیم با همدیگر کار جمعی کنیم؟ زمانی که از زندان آزاد میشوند نهاد «متاع» را
تشکیل میدهند (مکتب، تربیتی، اجتماعی و عملی) که نهادی کاملا خصوصی بوده و تا
اردیبهشت سال ۵۸ کسی از اینها اطلاعی نداشته است. در واقع مهندس بازرگان شخصیتهای
صاحب نظر جامعه آن موقع را به این نهاد دعوت میکند مثل مرحوم مطهری که بین
روحانیون صاحب نظر بود یا کاظم حاج طرخانی که بین بازاریها صاحب نظر بود و دکتر
کاظم یزدی، مهندس سحابی، دکتر ابراهیم یزدی، احمد آرام و... متاع در راستای همان
نگاهی که مهندس بازرگان به تحول فرهنگی- اجتماعی داشتند شروع به ایجاد نهادهای
مدنی کرد از قبیل انجمن اسلامی مهندسین، پزشکان، معلمان، بانوان، شرکت سهامی
انتشار و... برای تقویت روحیه کار جمعی زمینه سازی کردند که لااقل فعالیت انجمن
اسلامی مهندسین تا کنون ادامه پیدا کرده است. اما مهندس بازرگان به لحاظ نظری در
سال ۳۶ که به مناسبت جشن عید فطرانجمن اسلامی دانشجویان در دانشکده کشاورزی کرج
برگزار شد، جمع بندی خودش را در سخنرانی مطرح کرد که با عنوان «احتیاج روز» منتشر
شد و امروز با گذشت بیش از 6 دهه پیام آن هنوز احتیاج روز جامعه ماست. مهندس
بازرگان در این سخنرانی میگوید ریشههای فرهنگ استبدادی، نداشتن روحیه کار جمعی،
تک روی، خودخواهی و منیتها نمیگذارد ما کار جمعی انجام دهیم.
از دستاوردهای نهضت مقاومت ملی، یکی تربیت کادر و نیروهایی است که در
این دوره فعال میشوند و بهرغم اختلافاتی که با نیروهای حزب ایران و بعضی از
سوسیالیستهای خداپرست داشتند در سال ۳۹ که فضای باز سیاسی ایجاد می شود جبهه ملی
دوم را تشکیل میدهند. جبهه ملی سیاستهایی را در دوران دولت دکتر امینی انتخاب میکند
که با تحلیلی که این کادرها داشتند هماهنگ نبود و اختلافاتی در آنجا پیش میآید.
نهایتا با توجه به شرایط اجتماعی آن موقع مهندس بازرگان و دکتر سحابی به این جمع
بندی می رسند که بهرغم تمام چالشها و مشکلاتی که هست هیچ راهی جز ایجاد تشکلی که
بتواند این گفتمان را نمایندگی کند ندارند و به این مناسبت در اردیبهشت سال ۱۳۴۰
نهضت آزادی ایران تاسیس میشود با شعار ما مسلمان، ایرانی، تابع قانون اساسی و
مصدقی هستیم. ضمن تمام هماهنگیهایی که بین دکتر مصدق و مهندس بازرگان وجود داشته
و دارد و ما امروز افتخار میکنیم که پیرو راه مصدق هستیم. اما باید بگویم که
مهندس بازرگان مقداری عمیقتر به مسائل نگاه میکرد خصوصا با شناختی که ازآموزههای
قرآنی داشت می دید که مشکل جامعه ما علاوه بر استبداد سیاسی، استبداد دینی است. در
واقع جامعه و فرهنگ ما متاثر از خرافات هزار ساله است و تا این مشکل حل نشود امکان
ندارد تحولی ایجاد شود و به همین مناسبت گام اول آثار مهندس بازرگان و طالقانی
آگاهی بخشی است که روشنفکران و دانشجویان را با آموزههای قرآنی آشنا کنند و
بدانند که از درون اسلام فقاهتی و اسلام حوزوی، آزادی و دموکراسی در نمیآید. این
خلاصه پیام طالقانی و بازرگان است منتهی طبیعتا این را شفاف مطرح نمیکردند. آنها
علاوه بر اصلاح سیاسی به دنبال اصلاح دینی هم بودند و به همین مناسبت کار آگاهی
بخش را در هر دو حوزه انجام دادند و حتی فعالیت سیاسی کار فرعیشان بود؛ کار اصلی
آنها کار فرهنگی-اجتماعی بود و اگر آثار مهندس بازرگان را نگاه کنید می بینید تا
آخر عمر در آن محور متمرکز بود. نهضت آزادی ایران همانند جامعه برای روحانیت
جایگاه قائل بود و تاثیر روحانیت را در توده مردم کامل میدید و این باور را داشت
که بدون روحانیت هرگز نمیتوان از گام اول که عبور از استبداد سیاسی است عبور کرد،
امکان نداشت روشنفکران جامعه ما به تنهایی و با این پراکندگی که داشتند بتوانند
انقلاب ۵۷ را سامان دهند و از نظر من بازرگان و یاران ایشان این واقعیت را میدیدند.
به همین علت در پی تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی در سال ۴۱، شاه دنبال
این بود که برنامه امریکا را در ایران پیاده کند و حتی دکتر امینی را برنمیتابید.
به آمریکاییها گفت امینی را کنار بگذارد تا خودش عمل کند. پس از آن برای جبهه ملی
محدودیت ایجاد کرد، کلوپ نهضت آزادی هم که در خیابان فلسطین (کاخ سابق) بود، بسته
شد. تنها مانعی که شاه میدید روحانیت بود؛ چون با وجود روحانیت نمیتوانست برنامههایش
را اجرا کند. برای همین موضوع لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی را مطرح کرد که ۳
محور داشت: آزادی شرکت زنان در انتخابات، سوگند خوردن به کتاب مقدس بجای قرآن و
اصلاحات ارضی. مراجع اصلی قم آقایان خمینی، گلپایگانی و شریعتمداری بودند که
بلافاصله بیانیهای دادند و با لایحه مخالفت کردند. این بیانیه در تمام اسناد
تاریخی حذف شد. اما در خاطرات آیت الله منتظری حفظ شده است. نهضت آزادی ایران آن موقع
با نگاه راهبردی که داشت میدید که یک پوست خربزه زیر پای روحانیت گذاشته میشود.
من در مهر ۴۱ از ایران برای ادامه تحصیل به آلمان رفتم و خیلی عجیب بود که همه
رسانههای داخلی کشور و روزنامههای اروپایی مخالفت روحانیون را به طور برجسته
مطرح کردند. رسانههای داخلی ما همزمان با رسانههای اروپایی مخالفت روحانیون را
به عنوان «ارتجاع سیاه» برجسته کردند. مهندس بازرگان و دکتر سحابی دیدارهایی را در
قم با روحانیون داشتند، نهضت آزادی ۳ بیانیه دارد که در اسناد تاریخی آمده است، من
فکر میکنم بهترین سند تاریخی این رویداد گزارش جلد اول کتاب «نهضت امام خمینی»
است که آقای سید حمید روحانی در نجف قبل از انقلاب نوشته شده است. جالب است که
اسناد تاریخی این مذاکرات و بیانیههای نهضت در چاپ جدید حذف شده است. آنجا خیلی
روشن آقای روحانی جمع بندی میکنند که بر اثر این مذاکراتی که انجام دادند نگاه
مراجع عوض شد و پذیرفتند که مشکل اصلی ما استبداد است و ما باید توان خودمان را در
مقابل استبداد به کار ببریم. این تعامل را بازرگان و دکتر سحابی از شهریور ۲۰ با
طالقانی و مطهری و بهشتی و علامه جعفری داشتند ولی این یک تعامل راهبردی است که با
مراجع حوزه برقرار شد و منجر به این میشود که روحانیت وارد عرصه عمومی شوند و
رویدادهای ۱۵ خرداد شکل بگیرد و بعد مهندس بازرگان در جریان دادگاه میگوید ما
آخرین گروهی هستیم که با زبان قانون با شما صحبت میکنیم. این سؤال مطرح می شود که
چرا مهندس بازرگان این صحبت را مطرح میکند، آیا از مشروطه سلطنتی عبور کرده بود؟
به نظرم اصلا برای بازرگان عبور از مشروطه سلطنتی مطرح نیست، بازرگان دنبال
مطالبات تاریخی مردم است که از انقلاب مشروطه پیگیری میکردند و گام به گام در هر
مقطعی متناسب با شرایط خاص به تعبیر مفاهیم قرآنی «عمل صالح» داشتند، پس آن مطالبه
تاریخی برای بازرگان و نهضت آزادی ایران همیشه مطرح بوده است. در شرایط بعد از ۱۵
خرداد که انسداد سیاسی برقرار شد و راه برونرفت از آن مطابق گفتمان آن روز،
انقلاب بود، بازرگان هم تحت تاثیر صحبتهایی که قبلا با حنیف نژاد داشت، راه حلی
جز اینکه به شاه هشدار دهد ندارد. به رئیس دادگاه میگوید که این پیام را به شخص
اول مملکت برسانید. به نظر بنده مهندس بازرگان واقع بین بود و راهکاری جز این
برایش وجود نداشت. برعکس برخی از برداشتها که می گویند مهندس بازرگان مخالف
انقلاب بود و یا علیه مجاهدین خلق بوده، به نظر من اقداماتی که نیروهای اولیه
مجاهدین انجام دادند و نفس ایستادگیشان در مقابل نظام استبدادی مورد تایید مهندس
بازرگان بود؛ اما وقتی مواضع آنها را مطالعه کرد به آن نقد داشت. دوستان ما که در
خارج از کشور و مستقل از داخل بودند مثل دکتر چمران و دکتر یزدی و صادق قطب زاده و
جمعی از دوستان ما، به مصر رفتند و سماع را تشکیل دادند، آقای مهندس بازرگان آنها
را هم کاملا تایید میکنند و از آنها به عنوان افتخارات یاد میکند که آنها به
وظیفه ملیشان در آن شرایط عمل کردند.
*شما هم به مصر رفتید.
اما نهضت آزادی که شما عضو آن بودید، حزب پارلمانتاریستی و در ذات خود سیاسی (و نه
چریکی و مسلحانه) بوده که خواسته گام به گام اصلاحات ایجاد کند. پس اینکه اعضای
نهضت آزادی در خارج از کشور آموزش مسلحانه می بینند، برای چیست؟ آیا شما پیش بینی
این را داشتید که یک روزی بر علیه این نظام که همچنان سلطنت مشروطه است و هیچ حرفی
هم از جمهوری و جمهوری اسلامی و انقلاب نبود، عملیات نظامی داشته باشید؟ تایید
مهندس بازرگان تایید اقدام علیه چه نظامی است و فکر میکردند چه نظامی باید
جایگزین شود؟
دکتر یزدی و دکتر چمران در آن زمان در موقعیت
علمی بسیار بالایی بودند. آنها تمام زندگی خودشان را در آمریکا گذاشتند و به مصر
رفتند. آقای دکتر یزدی با خانوادهاش به مصر رفت و من شاهد بودم آنها با چه وضعی
زندگی میکنند، دکتر چمران هم ابتد که خانوادهاش را نیاورد و در آن دورانی که
نبودند چه سختیهایی برای خانوادهاش پیش آمد. انتخاب این راه برایشان ساده نبود و
این احساسی بود که ما و کسانی که در خارج بودیم این مسئولیت ملی را داشتیم که حالا
که انسداد سیاسی به وجود آمده باید دانش مبارزه مخفی و انقلابی را در این شرایط
کسب و آن را به داخل ایران منتقل کنیم.
*علیه سلطنت مشروطه؟
خیر، علیه استبداد سلطنتی، که شاه پس از کودتای 32 و خشونت خرداد 42
قانون اساسی مشروطیت را نادیده گرفته بود. این نگاه جمعی آن زمان بود و ابهامی در
آن وجود نداشت. من برای دکترا در رشته حمل و نقل به خارج رفته بودم، دکتر چمران به
من گفت دوره تحصیلیتان در مقطع کارشناسی ارشد را تمام کنید که ناقص نماند. مدتی
بعد به مصر رفتم. من کمترین سرمایه گذاری را کردم. اما سرمایه گذاری که چمران و
دکتر یزدی کردند بسیار سنگین بود. بر اساس اطلاعات آن روز که شرایط ایران انسداد
است و گفتمان جهانی، انقلاب بود، بنابراین احساس مسئولیت جمعی بود که دانش مبارزه
انقلابی را کسب و به داخل منتقل کنیم. گروههای داخل هم مستقلا همین مسیر را
پیمودند، چه مارکسیستها و چه مسلمانان مثل مجاهدین خلق و حزب ملل اسلامی. این
سوابق نشان می دهند که همه گروههای اجتماعی در راستای گفتمان جهانی به این کار
پرداختند.
*جز حزب توده و جبهه ملی؟
رهبران جبهه ملی منفعل بوده و سیاست صبر و انتظار را داشتند. درحزب
توده هم انشعاب به وجود آمد و نیروهای منشعب حزب جمعی به چین رفتند و آموزشهای
انقلابی فرا گرفتند، یک عده به کوبا و یک عده هم به ویتنام رفتند. بنابراین کسانی
که امروز ایراد میگیرند ایرادشان به تمام روشنفکران جامعه ما در آن مقطع وارد است؛
اما مستقل از نوع تفکرشان با توجه به گفتمان جهانی همه به این جمع بندی رسیده
بودند.
*می گویند نهضت آزادی در
مقطع دیدار مهندس بازرگان با آیتالله خمینی در نوفل لوشاتو تغییر مسیر میدهد
یعنی از مشروطهخواهی به انقلاب میپیوندد. ولی با این تفسیر شما ما متوجه می شویم
که شما خیلی پیشتر از آن تاریخ از سلطنت مشروطه گذشته بودید، چون از نظام مشروطه
نا امید بودید به فکر انقلاب افتادید، یعنی به نوعی شما از حدود ۸ یا ۹ سال پیش از
انقلاب از مسیر فعالیتهای سیاسی یا پارلمانتاریستی بریده بودید، این به نوعی میتواند
مؤید این باشد که بریدن شما از آن ساختار و ناامیدیتان فقط مربوط به مقطع ۵۷ نبود
و از سال ۴۷ شروع شد.
بله در واقع از سال ۴۳ شروع شد. در سال ۴۳ دوستان ما درآمریکا چون
دکتر چمران که مسئولیت نشریه اندیشه جبهه ملی را بر عهده داشتند، زمینههای تئوریک
این گفتمان انقلابی را فراهم میکردند. برداشت شما را من اینطور اصلاح میکنم که
در شرایط انسداد که پیش آمده بود و طبق گفتمان جهانی تنها راه حل انقلاب بود، اما
چگونگی آن روشن نبود که چه فرایندی باید طی شود، آنچه که مطرح بود و محور مشترک
بود ایستادگی در مقابل استبداد و پیگیری مطالبات تاریخی ملت ایران بود. مهندس
بازرگان نظرش حرکت گام به گام بود و این را در راستای منافع ملی میدید ولی نسل
جوان در نوفل لوشاتو میگفتند که نظام جدید باید ازدرون انقلاب شکل بگیرد. بین سال
های ۴۶ تا ۵۰، با انسداد سیاسی موجود، جریانها به سمت کار فرهنگی – اجتماعی
و حتی جنبش ساده زیستی گرایش مییابند. در خاطرات مهندس بازرگان آمده ما جلساتی داریم
که چگونه باید جنبش ساده زیستی را توسعه دهیم. اما به موازات آن، حرکت های مسلحانه
چریکهای فدایی خلق و مجاهدین خلق هم بروز یافته و سرکوب شده بود. در سال ۵۰ ما در
انجمن اسلامی مهندسین مطلع شدیم که اعضای سازمان مجاهدین بازداشت شدهاند. آنها یک
سازمان بسته بودند و تنها کسی که با آنها ارتباط داشت مرحوم رجایی بود و او هم این
خبر را برای ما در انجمن آورد. اطلاع از این اتفاق موجب شد دوستان ما با احساس
مسئولیت از آنان حمایت کنند، آقای مهندس سحابی و آقای هاشمی رفسنجانی نامه به صادق
قطب زاده و آقای خمینی نوشتند و من نامهها را از طریق برادرم که در آلمان بود ارسال
کردم. نامه ها در صندوق پستی قطب زاده در پاریس که توسط ساواک کنترل می شد لو رفت.
در ۱۹ مهر سال ۵۱ ابتدا من، بعد آقای سحابی و بعد آقای هاشمی رفسنجانی بازداشت شدیم
که نهایتا به محکومیت من و محکومیت سنگین مهندس سحابی انجامید. اما به رغم اینکه
دستخط آقای هاشمی را داشتند اما آقای هاشمی نمیپذیرد که این دستخط اوست و بعد از
۶ ماه او را آزاد میکنند. بازداشت مجاهدین، فدائیان خلق و سایر گروه ها در زندان
و جنبش مسلحانه از سال ۵۰ تا ۵۴ بخش مهمی از تاریخ ما است و نشان داد چگونه
نهادهای امنیتی بیگانه با ساواک همکاری کردند و توانستند جنبش مسلحانه را سرکوب
کنند؟ اتفاقاتی درون حاکمیت هم افتاد که به گسست بیشتر مردم از نظام سلطنتی کمک
کرد مثل جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی، جشن هنر شیراز، نظام تک حزبی رستاخیر، تغییر
تاریخ اسلامی و شرایط اقتصادی پارامترهای مهمی است که زمینههای انسجام ملی، تقویت
جنبش اجتماعی و پیروزی انقلاب را فراهم میکند. اما بخشی از نیروهای مؤثر اجتماعی
در خارج از کشور بودند که در خاطرات دکتر ابراهیم یزدی به تفصیل درباره آنها گزارش
شده است. نیروهای خارج کشور با
آقای خمینی در نجف ارتباط داشتند. آقای خمینی از یک نبوغ و هوشمندی ویژهای
برخوردار بودند و همان نگاه راهبردی خودشان را داشتند، اما همراه با واقعیتهای
جامعه حرکت میکردند. مبانی فکریشان دقیقا بر اساس مبانی فقهی بود که از شهریور
21 تا پیروزی انقلاب طبق آن حرکت کردند و با تمام گروههای سیاسی ارتباط داشتند. آقای
خمینی در مهر 1344 از بورسای ترکیه به عراق آمدند، همراه با علاقمندانشان در
فرودگاه بغداد از ایشان استقبال کردیم و با ایشان ارتباط نزدیک داشتم و کاملا با
شناختی که از بازرگان و طالقانی داشتند با اعتماد کامل با ما برخورد میکردند.
بلافاصله به آقای دکتر یزدی که در بیروت بود و آقای دکتر چمران که در قاهره بود
اطلاع دادم تا دیداری با آقای خمینی داشته باشیم. ما دو جلسه دیدار با آقای خمینی
داشتیم، متن مذاکرات این جلسات با خط دکتر چمران در کتاب خاطرات ایشان که توسط دکتریزدی
تدوین و چاپ شده، موجود است. این گزارش دقیقا مسایل مطرح در آن شرایط را که بین
دوستان ما با آقای خمینی در نجف در سال ۴۴ مبادله شده را نشان میدهد. جمله کلیدی
آقای خمینی در دیدار با من در شش ماهی که در نجف بودم این بود که «شما
سیاسیون...». یعنی با ظرافت ما را از همراهان خودشان تلقی نمیکردند. اما کسانی با
آقای خمینی بودند که مورد وثوق کامل ایشان باشند. از همان سال ۴۱ که مؤتلفه شکل
گرفت افرادی مثل آقایان حاج مهدی عراقی و حبیب الله عسگراولادی و هاشمی رفسنجانی
مورد وثوق کامل آقای خمینی بودند. آقای خمینی با کسانی که اعتماد داشتند ارتباط
داشتند و در راستای نگاه راهبردی خودشان همواره عمل کردند. در نوفل لوشاتو هم به
همین ترتیب عمل کردند.
*منظور از «شما سیاسیون»
چه بود؟
ایشان گفتند شما سیاسیون یعنی از ما نیستید. منظورشان این بود که همراهان
ما اعضای مؤتلفه هستند و این را خیلی شفاف مطرح میکردند. با پیگیری شاه و آمریکا
و فشار روی صدام گفته شد که آقای خمینی باید عراق را ترک کنند، ایشان نتوانستند به
کویت بروند و نهایتا با پیشنهاد آقای دکتر یزدی و هماهنگی که با دوستان پاریس داشتند
به نوفل لوشاتو رفتند. وقایع 118 روز نوفل لوشاتو را که دنبال کنیم میبینیم، جنبش
اجتماعی که شکل گرفته بود، جمع گستردهای از نیروها که در آنجا بودند، همه تحت
تاثیر یا به عبارتی شیفته آقای خمینی بودند. آقای خمینی در راستای نگاه راهبردی
خودشان حرکت میکردند و بعضیها این را مطرح میکنند که آقای دکتر یزدی این حرفها
را در دهان آقای خمینی گذاشته است، در سخنرانیها و بیانیهها که ایشان داشتند
نظرات مستقیم خودشان بود، فقط مصاحبهها که باید ترجمه میشد توسط آقای دکتر یزدی
و دیگران ترجمه می شد. در خاطرات آقای دکتر یزدی هست که تمام مصاحبهها زیر نظر
خود آقای خمینی تهیه می شد. آقای خمینی در همه سخنرانیها، بیانیهها و مصاحبهها
همان مطالبات تاریخی ملت ایران را مطرح کردند یعنی جمهوری خواهی و آزادی و آزادی
دگراندیشان و گفتند حتی مارکسیستها در ابراز عقیده آزاد هستند. آن گفتمانی که
آقای خمینی در نوفل لوشاتو دارند کاملا شفاف و روشن و به طور مکتوب در آثار خود
ایشان آمده است. وقتی آقای بازرگان به نوقل لوشاتو میرود همه انتظار داشتند
بازرگان هم مثل دکتر سنجابی نامه بنویسد و بیعت کند، حتی دوستان خود ما هم این
انتظار را داشتند اما مهندس بازرگان این کار را نمیکند و آنجا تشنج ایجاد میشود.
مهندس بازرگان بسیار خویشتن دار بود و به نظر من آینده را میدید و از واقعیتهای
فرهنگی و اجتماعی ما شناخت داشت، او میدید نفوذ روحانیت واستبداد دینی چه نقشی در
جامعه ما دارد، در سفری که به لندن دارد که آقای فریدون سحابی و کمال خرازی هم
آنجا بودند، صحبتهایی میکند که هیچ وقت منتقل نشده و فقط مهندس بازرگان خصوصی به
خانواده خودشان گفته بودند. دوستان ما آنچنان نسبت به رفتار آقای بازرگان ناراحت
میشوند که در منزل صادق قطبزاده جلسه میگذارند. ما از این جلسه هیچ اطلاعی
نداشتیم و مهندس بازرگان که خودش در این جلسه بود هیچ گزارشی به ما نداد و این
خویشتن داری مهندس بازرگان را نشان میدهد، صادق قطب زاده به هیچ وجه گزارش نداد
ولی وقتی از جلسه بیرون آمد ارتباطش را با نهضت آزادی قطع کرد و بعد در مقابل دولت
موقت ایستاد. اولین بار آقای دکتر مهدی نواب که از اعضای نهضت خارج از کشور و به
مرحوم بهشتی خیلی نزدیک بود و بعد از انقلاب هم اولین سفیر ایران در آلمان بود اخیرا
در خاطراتش که منتشر شده آورده که این جلسه گفتگو با مهندس بازرگان طولانی بوده و
همه ما به مهندس بازرگان اعتراض داشتیم چرا مثل دیگران چون دکتر سنجابی به آقای
خمینی نامه ننوشتند. اعضای نهضت آزادی ایران در اروپا همه مخالف عملکرد مهندس
بازرگان بودند. در پایان جلسه طولانی مهندس بازرگان بعد از آنکه تلاش هایش برای
متقاعد کردن حاظرین را بیفایده دید سخنان خود را با این جمله پایان داد: «حکومت
اسلامی بدین نحو که شما در طلب آن هستید، به حکومت روحانیت منتهی می شود و استبداد
حکومت روحانیت به مراتب خشن تر و بد تر از استبداد شاهنشاهی خواهد بود، مضافا این
که دین شما را هم از شما خواهد ربود». نسل جوان امروزما باید
بداند که در سال ۵۷ در نوفللوشاتو حتی جوانان تحصیل کرده ما در اروپا و آمریکا
شیفته آقای خمینی بودند. آقای خمینی در بام رسانههای جهانی با منتقل کردن مطالبات
تاریخی ملت ایران نه تنها زمینههای تقویت جنبش اجتماعی را فراهم میکند بلکه یک
اعتبار انسانی برای انقلاب اسلامی در سطح جهانی ایجاد میکند و این یک واقعیتی است
که نسل امروز باید از آن مطلع باشد. در انقلاب ۵۷ فقط روحانیت نبود، روحانیت نقش
مؤثری در بسیج تودههای مردم داشت و غیر از روحانیت کسی نمیتوانست تودههای مردم
را بسیج کند. اما تمام روشنفکران ما هم در انقلاب حضور داشتند؛ از جبهه ملی، حزب
توده و طیف احزاب چپ مارکسیستی وهمه ملت در جریان جنبش بودند. منتهی در انقلاب ۵۷
دو گروه نقش پررنگتری داشتند؛ یکی نهضت آزادی ایران، مهندس بازرگان، روشنفکران
دینی و نیروهای ملی و دیگری روحانیت مبارز. وقتی کارتر بحث حقوق بشر را مطرح می
کند فتح الله بنی صدر پیشنهاد میدهد که «جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر» تشکیل شود، این نهادی که
تشکیل میشود مطالبات تاریخی ملت را عنوان میکند. همه نیروهای ملی و مسلمان در آن
بودند. این مجموعه نقش پررنگی در آماده کردن زمینههای انقلاب دارد یعنی آزاد کردن
زندانیان، کاهش هزینه و آماده کردن ملت تا دراین جنبش اجتماعی شرکت کنند. دیپلماسی
انقلاب در شورای نهضت آزادی مطرح و بحث میشود وقتی آمریکا با تمام امکانات و
تجهیزاتش در ایران است مگر با حضور آن میشود در مقابل استبداد بایستیم؟ و از
آنطرف ساواک هم فعال است. به ۴ نفر ماموریت داده می شود که مذاکره کنند (مهندس
بازرگان، دکتر سحابی و دکتر سنجابی) و چون زبان آنها فرانسه بود من هم به عنوان
مترجم در کنار آنان قرار گرفتم و این
مجموعه به خاطر شرایط امنیتی کاملا مستقل از شورا عمل کرد. حتی مهندس بازرگان تا
زمانی که در قید حیات بود فضا آماده نبود تا جزئیات دیپلماسی انقلاب را توضیح دهند
و من در دهههای بعد در مصاحبهها توضیح دادم که مذاکرات و دیپلماسی انقلاب چگونه انجام
شده است.
*عباس امیرانتظام هم
قربانی آن مذاکرات و گفتگوها شد.
بله، در دیپلماسی انقلاب فقط مذاکرات آقای خمینی نبود، اگر در داخل دیپلماسی
انقلاب انجام نشده بود و توان لجستیکی آمریکا کنار نرفته بود مگر زمینه انقلاب می
توانست با این سهولت فراهم شود؟ برای نسل امروز باید فرایند دیپلماسی انقلاب
وهمینطور ابعاد و تاثیراتی که در جنبش اجتماعی ایران داشته را بازگو کنیم تا روشن
شود چگونه توانسته با این گفتگوها آمریکائیها را متقاعد کند که گام به گام عقب
نشینی کند.
*در واقع طبق گفته مهندس
بازرگان، فتح سنگر به سنگر شد.
بله، فرایند این گفتگوها نشان میدهد که چگونه آنها گام به گام عقب
نشینی میکنند هرچند تا موقعی که بختیار هم
بر سرکار آمد نمی پذیرفتند.
*چه شد که پذیرفتند؟
به دلیل واقعیت جنبش اجتماعی ایران. جنبش اجتماعی ایران یکدفعه به
وجود نیامده، دیپلماسی به تدریج انجام شد. دراولین مصاحبه مهندس بازرگان با
خبرنگار تلویزیون بلژیک در اردیبهشت ۵۷ که در تمام رسانههای اروپا و امریکا پخش
می شود، ایشان میگوید ملت ایران بین شاه و آزادی قرار گرفته و طبیعی است که باید
آزادی انتخاب شود و شاه برود.
*یعنی گفتگوهایی صورت
گرفت که به دنیا این پیام را منتقل میکرد که چرا مردم ایران میخواهند از شاه
عبور کنند.
بله، گام به گام انجام شد. بیانیهی نهضت آزادی در ۶ شهریور۵۷ قبل ازاولین
راهپیمایی بزرگ و قبل از ۱۷ شهریور منتشر شد که پیام اصلی آن اینست: شاه باید
برود. یعنی نهضت به این موضوع رسیده بود که با وجود شاه و استبداد سلطنتی نمیتوان
گام اول عبورازعامل توسعه نیافتگی را برداشت. اگر آن روز جمعیت ایرانی دفاع از
آزادی و حقوق بشر نبود، مذاکرات نمیشد، ارتش کنار نرفته بود، انقلاب چه شکلی پیدا
میکرد؟ اصلا مگر بدون مذاکرات راهپیمایی تاسوعا و عاشورا امکان پذیر بود؟ آن
رفراندومی که بگویند ما شاه نمیخواهیم و رهبری آقای خمینی را می پذیریم. اینکه در
۲۶ دی ماه شاه رفت یکباره نبود. نمیشود که یکدفعه سران ۴ کشور اصلی که در ایران منافع
داشتند در گوادلوپ دورهم جمع شوند و به این نتیجه برسند راهی جز عبور از شاه وجود
ندارد. پس اگر در انقلاب ۵۷ همه ملت ایران پیروز شدند و این نبوده که فقط رهبری
انقلاب یا مهندس بازرگان بوده باشند بلکه همه ملت ایران یکپارچه بودند. در ۱۲
فروردین سال ۵۸ با پیگیری آقای خمینی (درحالی که دولت موقت آمادگی نداشت) آقای
صادق طباطبایی را به عنوان معاونت سیاسی در وزارت کشور منصوب کردند تا رفراندوم
تعیین نظام سیاسی برگزار کند. آقای خمینی
می دانست با این فرایندی که پیش میرود در آینده مردم در رفراندومی با این گستردگی
شرکت نخواهند کرد. به همین خاطر به دولت موقت فشار آورد که این رفراندوم زودتر
انجام شود و ملت ایران بهرغم اینکه قانون اساسی وجود نداشت، به اعتبار آن چشم
اندازی که آقای خمینی در نوفل لوشاتو ارائه داده بودند که همان مطالبات تاریخی ملت
ایران است و آن را محورهای قانون اساسی تلقی کرده بودند، ۹۸ درصد به جمهوری اسلامی
رای دادند. بنابراین ما اگر میگوییم جمهوری اسلامی منظورمان آن جمهوری اسلامی است
که ملت ایران به آن رای داد، ما به این جمهوری اسلامی و چشم انداز آقای خمینی وفادارهستیم.
* آیا نظرات آقای بازرگان
پس از انقلاب دچار تغییر شد؟
مهندس بازرگان هرگز دنبال قدرت نبود؛ هیچوقت قهر نکرد، مهندس بازرگان
در بیش از ۲۰۰ اثرشان تا سال ۷۳ گام به گام نشان میدهند که نگاهشان درباره انقلاب
برآمده از یک واقعه تاریخی است یعنی آن خرافات هزار سالهای که داشتیم در قدرت و
بوته آزمایش قرار گرفته است. پس در فرایند گام دوم عبور از عامل توسعه نیافتگی نیاز
به آگاهی بخشی بود که ما ببینیم در آموزههای قرآنی و مبانی اسلامی و تجربه بشری جایگاه
انسان در جامعه کجا است و پیامبران چه رسالتی داشتند؟ آیا آمدند تا بر ملت حاکمیت
داشته باشند؟ آخرین پیام مهندس بازرگان در اثر«آخرت و خدا هدف بعثت انبیاء» دراین
راستا بود که هدف از بعثت انبیا چه بود؟ این صحبت ایشان در راستای همان صحبتهایی
است که در گذشته داشتند منتهی گام به گام جلو آمده و به این جمع بندی رسیده است.
آخرین سخنرانی ایشان در زمینه بعثت و آزادی بود که ۲۰ روز قبل از درگذشتشان ارائه
کردند.
* آیا خطراتی که نهضت
مشروطه و نهضت ملی شدن نفت را تهدید میکرد، میتواند متوجه انقلاب اسلامی باشد؟
بله، اما به نظرمی رسد شرایط امروزجامعه ما با سال ۱۲۹۹ و همچنین با سال 32 متفاوت است؛ چالشهای دوران دکتر مصدق
پراکندگی نیروهای سیاسی و اجتماعی و نفوذ بیگانگان بود که توانستند با کمک استبداد
سلطنتی کودتای ۲۸ مرداد را بر جامعه ما تحمیل و فرایند گذار به دموکراسی را متوقف
کنند. اما امروز اولا حاکمیت جمهوری اسلامی در آن شرایط نیست؛ زیرا دارای انسجام نسبی، قدرت نظامی، مذهبی و
سیاسی است. از سوی دیگر واقعیت این است که اتحاد بیگانگان نسبت به آن زمان قویتر
است، مثلا در سال ۱۲۹۹ انگلیسیها بودند، در کودتای ۲۸ مرداد انگلیسیها و
امریکاییها بودند، اما امروز نه تنها انگلیس و امریکا بلکه اسرائیل و به طور کلی کشورهای
منطقه در تقابل با ما هستند. کشورهای روسیه و چین نیز در راستای منافع ملی خودشان
عمل میکنند و اگر لازم باشد در شورای امنیت نیز علیه ایران رای میدهند. پس از
این بابت این جبهه نسبت به آن زمان قویتر است. اما در عرصه اجتماعی از نظرمن
جامعه امروز کاملا با شرایط دو کودتای قبلی متفاوت است.در جامعه امروز از یک سو نسل
جوانی است که متحمل بیشترین ظلم بوده و بطور طبیعی ناراضی است و پیامد آن مهاجرت
گسترده نخبگان است. اما بخش عمده جامعه ما از یک آگاهی بالایی به تدریج در طول
چهار دهه گذشته برخوردارشدهاند و با آگاهی از ریشه مشکلات کنونی و مخاطراتی که
ایران را تهدید میکند در راستای منافع
ملی تمام سختیهای معیشتی و بحرانها را تحمل میکنند، اما تسلیم برنامه بیگانگان نمی
شوند. ما در انقلاب ۵۷ در تقابل استبداد سیاسی بودیم، اما امروز در فرایند اصلاح
دینی و عبور از استبداد دینی قرار
داریم که یک شبه اتفاق نمیافتد. ولی آنچه قابل کتمان نیست این واقعیت است که آن
شیفتگی که در نوفل لوشاتو و بعد از انقلاب وجود داشت بطور قابل ملاحظه از بین رفته
است. در جامعهای که امروز با این چالشها رو به روست، با مواضع بیگانگان نسبت به
ایران و شرایط حاکمیت و اوضاع جامعه راهکاری که به نظر ما پیش روی ملت ایران است
با استناد به تجربه انقلاب مشروطه و کودتای 28 مرداد این نیست که به عقب برگردند و
فکر کنند از استبداد دینی و فرایند گام دوم مانع توسعه نیفتادگی صرف نظر کنیم و به
استبداد سلطنتی پناه ببریم. به نظر ما راهکار پیش روی ملت ایران که از مانع
استبداد سلطنتی عبور کرده باید با پذیرش سختیها خودش را برای عبور ازموانع استبداد
دینی و دستیابی به شرایط توسعه آماده کند تا آزادی و حاکمیت ملت که مطالبه مشترک
ملی است، محقق شود. این فرایندی نیست که یک شبه و زود تحقق پیدا کند.
پس از انتخابات سال 96 برای ما مشخص شد که نگاهی که اصلاح طلبان قدرت
محور دارند دیگر کارآمد نیست؛ راهکار بازگشت به اصلاحات جامعهمحورتاریخی است که
از طریق توانمند سازی جامعه، تقویت نهادهای مدنی و جنبشهای اجتماعی و تمرکز احزاب
سیاسی حول مطالبات مشترک ملی است تا با وفاق ملی زمینههای اصلاحات ساختاری فراهم
شود. به نظر ما نهاد روحانیت باید از نهاد قدرت جدا باشد و طبق آموزه های قرآنی و
تجربه بشری درعرصه عمومی حضور داشته باشد و به وظیفه آگاهی بخشی خود عمل کند.
دراین صورت دین و مبانی اعتقادی جامعه درعرصه عمومی و سیاست حضور خواهد داشت.
*شما نسبت به اجرای این
راهکارها امیدوار هستید؟
بله، من نسبت به آینده خوش بین هستم و با آگاهی که در جامعه وجود
دارد لااقل بخش قابل توجهی ازجامعه ما تسلیم توطئههایی که بیگانگان درنظردارند که
یک کودتایی شبیه به کودتای 1299 را فراهم کنند، نمی شوند. به نظر ما راهکار اصلی
انسجام جامعه حول مطالبات ملی برای عبور ازاستبداد دینی است و اگر این گام دوم
برداشته شود زمینه برای توسعه ملی فراهم میشود و جامعه در جایگاه طبیعی خود قرارمیگیرد.
طبیعی است که این یک راه طولانی است و ما باید خودمان را برای آن آماده کنیم و
زمان آن هم بستگی دارد به اینکه چقدر انسجام و توان در جامعه ما وجود داشته باشد
تا بتوان حاکمیت را همراه مطالبات ملی کند. یکی از دلایل خوش بینی من این واقعیت است
که روحانیت شیعه همواره با توده مردم ارتباط تنگاتنگ داشته، برخلاف روحانیت تسنن
که دولت محوربوده است. روحانیت ما نیز هماهنگ با جنبش اجتماعی با توده مردم ارتباط
دارد و این را شما حتی در کلام مراجع سنتی هم میبینید، بنابراین روحانیت نیز
مطالبات مردم را گاهی با زبان گویا بیان میکنند. روشنفکران و احزاب هم شایسته است
نقش مؤثرتری داشته باشند تا بتوانند از پراکنده گوییها و خود محوریها و تک رویها
خودداری کنند و حول مطالبات مشترک ملی یعنی «آزادی و حاکمیت ملت» متمرکز باشند. ما باید
بپذیریم که جامعه ما متکثر است. وقتی ما راهبرد وفاق ملی را مطرح میکنیم یعنی همه
کسانی که در چارچوب منافع ملی حرکت میکنند باید در این فرایند مشارکت داشته باشند.
بسیاری از نیروهای خارج از کشور هستند که همین گفتمان را دارند پس چه اشکالی دارد
که آنها هم مشارکت کنند. ما تنگ نظریها و دگرستیزیها را کنار بگذاریم و در
چهارچوب منافع ملی بپذیریم که همه بتوانند اظهار نظر کنند و حتی همدیگر را بدون
ستیز نقد کنند. ما در نهضت آزادی ایران میگوییم جمهوری اسلامی را با همان گفتمان
نوفللوشاتو قبول و نسبت به آن تعهد و التزام داریم. ممکن است برخی فکر کنند یک جمهوری
مطلق بهتراست اما ما فکر میکنیم جمهوری اسلامی با توجه به فرهنگ جامعه ما واقع
بینانهتر و طبیعیتراست، اگر وجه اسلامی آن را حذف کنیم واکنشهایی هم ایجاد می
شود که دلیلی برای آنها وجود ندارد. برای حل این مشکلات بازگشت به محتوای پیش نویس
قانون اساسی که مورد تایید آقای خمینی بود و بروز رسانی آن گام مؤثری دراین راستا
است.
*گفتوگوی محمد توسلی با محمد قوچانی مدیر مسئول و سرگه بارسقیان
دبیرتحریریه مجله «آگاهی نو»- شماره 10 - تاریخ مصاحبه تیرماه - انتشار اسفند 1401.