گفتوگو با محمد
توسلی درباره رابطه با آمریکا از مصدق، بازرگان تا کنون:
مذاکرات
نافرجام
(عامل مهم پیروزی انقلاب، دیپلماسی بود)
مهرشاد ایمانی:ارتباط
ایران و آمریکا در دوران معاصر دستخوش فراز و فرودهای بسیاری بوده است. روزگاری
آمریکا با همکاری گسترده انگلستان، دولت مصدق را سرنگون کرد و روزگاری دیگر حسن
همکاری دو کشور به میزانی بالا رفت که برخی باور دارند، سیاستهای حکومت پهلوی دوم
با سیاستهای واشینگتن بهطور کامل هماهنگ بوده است. پس از انقلاب نیز رابطه ایران
و آمریکا با نقطه عطف تسخیر سفارتخانه این کشور از اساس قطع شد تا مناقشات فیمابین
به حد اعلای خود برسد. گرچه در سالهای پس از 13آبان58، بعضی از دولتها تلاش
کردند که عنصر دیپلماسی را به عنوان یک ابزار عینی برای تحقق اهداف ملی در عرصه
سیاسی وارد کنند اما مذاکره با آمریکا همواره یک خط قرمز نانوشته در میان اهالی
سیاست بوده است. پس از مناقشات بینالمللی بر سر موضوع هستهای بهنظر رسید که
تنها راهحل درگیریها مذاکره است. با تکیه بر این نتیجه، مذاکره میان ایران و
آمریکا نه در حد کامل، بلکه در سطح وزرای خارجه صورت گرفت؛ اتفاقی مهم که از رخداد
13آبان سال58 بیسابقه
بود. چنین مسیری ادامه داشت تا آنکه دولت دونالد ترامپ بر سر کار آمد؛ دولتی تندرو
که چندان خود را به عهدنامههای بینالمللی پایبند نمیداند. شاید مهمترین پرسش
این روزها در حوزه سیاست خارجی این باشد که آیا همچنان میتوان به کارکرد دیپلماسی
و مذاکره در رفع مناقشات ایران و آمریکا امیدوار بود یا آنکه باید با قهر سیاسی در
انتظار آیندهای مبهم نشست؟ محمد توسلی، فعال سیاسی و سومین دبیرکل نهضت آزادی ایران
باور دارد که در حال حاضر مذاکره برای ایران یک ضرورت است و باید با بهرهگیری از
عتصر دیپلماسی از این فرصت تاریخی یعنی نبود جایگاه و پایگاه اجتماعی دونالد ترامپ
استفاده کرد تا در این بین بتوانیم منافع ملی خود را تثبیت کنیم. برای خوانش
تاریخی ارتباط ایران و آمریکا با محوریت راهبردهای موجود ساعتی را با او به گفتوگو
نشستیم که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
*دیپلماسی در
عرصه سیاسی مدرن به عنوان یک ابزار عینی برای نیل به اهداف ملی درنظرگرفته میشود.
به نظر میرسد که دولتمردان ایران چه پیش
و چه پس از انقلاب سال57 در کمتر موردی توانستند از این ابزار مهم برای تحقق اهداف
ملی بهره بگیرند و حتی هر زمان که برخی از سیاستمداران مسیر گفتمان جهانی را به
میزان اندکی هموار کردند، نیروهای داخلی و خارجی بر سر چنین راهی موانع متعدد به
وجود آوردند. وقتی به تاریخ معاصر نگاه میکنیم، درمییابیم که حتی دیپلماسی
قدرتمند دولت دکتر مصدق در ملیکردن صنعت نفت نیز با یک کودتای بیسابقه مواجه شد
یا در دوران اخیر دیپلماسی تیم مذاکره کننده ایران با تندرویهای دولت اخیر آمریکا
و کارشکنیهای نیروهای تندروی داخلی روبهرو شد. علت کامیابنبودن نسبی دیپلماسی
در ایران چیست؟
سیاست خارجی هر کشوری ادامه وضعیت سیاستها و برنامه هایی است که در داخل آن کشور
اجرا میشود. اگر در یک کشور مشی دموکراتیک حاکم باشد و مردم سرنوشت خود را تعیین
کنند، مدیرانی شایسته و مدافع منافع ملی برای اداره سیاست خارجی تعیین میشوند؛ از
سوی دیگر سیاست خارجی باید منافع ملی را در تمام ابعاد سیاسی، فرهنگی و اقتصادی
پیگیری کند و تحقق چنین راهبردی میسر نمیشود مگر با تکیه بر توانمندیهای داخلی.
از چنین گزارهای میتوان دریافت که اگر در کشوری، مردم به معنای شهروند به رسمیت
شناخته نشوند و دولت مستقر بهجای لحاظکردن منافع ملی، مترصد تحقق مصالح خود
باشد، سیاست خارجی آن کشور نمیتواند منافع ملی را تامین کند. مثال روشن این موضوع
را می توان در دوران ملیشدن صنعت نفت جستوجو کرد. در دوران دولت دکتر مصدق جنبش
اجتماعی ایران بسیار توسعهیافته بود و مردم به تدریج در جایگاه شهروند قرار گرفته
بودند. آن زمان برهه ویژهای در تاریخ صدساله ایران است. در نگاه دکتر مصدق هدف فقط
به ملیشدن صنعت نفت محدود نبود، بلکه او تلاش میکرد تا به طور کامل به سلطه سیاسی، فرهنگی و اجتماعی انگلستان بر
کشور ایران پایان بدهد. علاوه بر این دولت وقت با اتخاذ سیاستهای راهبردی سعی میکرد
که مردم را حاکم بر سرنوشت خود کند. چنین راهبردی باعث شد که نهضت ملی ایران از
پشتوانه مردمی موثری بهرهمند شود و شخص دکتر مصدق نیز توانست با جامعه ارتباط
بسیار خوبی برقرار کند. در رأس ادارهکنندگان سیاست خارجی ایران نیز افرادی قرار
داشتند که با قوانین بین الملل و زبان بیگانگان آشنا بودند؛ از جمله آنها خود دکتر
مصدق بود که هم دکتری حقوق داشت و هم سالها در غرب تحصیل کرده بود. از نقش دکتر
فاطمی نیز نمیتوان غافل شد؛ فردی که علاوه بر سابقه خبرنگاری، مناسبات سیاسی
دنیای آن زمان را به خوبی میشناخت تا حدی که پیشنهاد ملیشدن صنعت نفت به دکتر
مصدق را او داد. تیم دیپلماسی دولت دکتر مصدق توانست باعث ردشدن شکایت انگلستان از
ایران در دادگاه لاهه شود و از منافع ملی ایران در سازمان ملل دفاع کند. نهضت ملی
ایران چنان تاثیری در دنیای آن روزگار داشت که حتی کشورهای منطقه خاورمیانه،
آفریقا و آمریکای لاتین را تحت تاثیر خود قرار داد. پس از کودتای 28مرداد نیز در
سالهای 39، 40 و41 با روی کار آمدن کندی و با توجه به سیاست آمریکا در بازگرداندن
آبروی از دسترفته خود در جنگ ویتنام، رویکرد توجه به حقوق بشر در پیش گرفته شد و
مقامات آمریکا از شاه خواستند که فضای سیاسی داخلی ایران را باز کند. در آن برهه
تحولات خارجی بر سیاست داخلی تاثیر شگرفی داشت؛ به نحوی که جبهه ملی دوم تشکیل شد
و جنبش دانشجویی و احزاب سیاسی توانستند جنبش اجتماعی ایران را توسعه دهند. در اردیبهشت
سال40 نیز نهضت آزادی ایران آغاز به کار کرد و از نیمه دوم سال41 در پی تعامل نهضت
آزادی با مراجع وقت، روحانیت مبارز به طور جدی وارد عرصه سیاسی شد که نماد و نمود
عینی آن را میتوان در رخداد 15خرداد سال42 مشاهده کرد. در سال54 نیز با روی کار
آمدن کارتر در آمریکا، بازهم بحث حقوق بشر مطرح شد و با تأثیر از یک رویکرد خارجی،
جمعیت دفاع از آزادی و حقوق بشر در ایران تاسیس شد. به رغم آنکه در سال54 به جنبش
مسلحانه ضربه سنگینی وارد شده بود اما جنبش اجتماعی ایران توسعه یافت و زمینههای
انقلاب سال57 را فراهم کرد.اما چرا در مقاطعی راهکار دیپلماسی نتوانسته موانع پیش
روی مشکلات روابط خارجی کشور را بر طرف کند همان طور که قبلا اشاره شد مربوط به
سیاست های داخلی و بهره برداری بیگانگان از این شرایط بوده است.
*یکی از ویژگیهای دیپلماسی در دوره دولت دکتر مصدق این بود که او و همراهانش
توانستند از موضع برابر با کشورهای غربی سخن بگویند؛ موضوعی که شاید پیش و پس از
دولت او هیچگاه محقق نشد و ایران نتوانست یک دیپلماسی برابر و در عین حال راهبردی
را تجربه کند. چنانچه پس از کودتای 28مرداد ارتباط سازنده ایران با آمریکا ماحصل
اطاعت نسبی شاه از اوامر آمریکا بود. پس از انقلاب هم درهای هرگونه مذاکره بسته
شد. دکتر مصدق با چه رویکردی توانست به یک دیپلماسی واقعگرایانه، نتیجهگرا و از
موضع برابر دست یابد؟
دکتر مصدق با تکیه بر دانش دیپلماسی و شرایط مساعد داخلی توانست شرایطی را
ایجاد کند که سرافراز در عرصه بینالمللی از منافع ایران دفاع کند. اگر حمایت های مردمی
از او وجود نداشت، توفیقی مانند تثبیت حق نفتی ایران به دست نمیآمد. حتی کودتای
سال32 به نبود حمایتهای مردمی بازنمیگردد بلکه یکی از مهمترین دلایل سقوط دولت
دکتر مصدق تفرقه میان اعضای جبهه ملی بود. وقتی به اسناد تاریخ نگاه میکنیم، درمییابیم
که حتی شخصی مانند آیتالله کاشانی نیز با دکتر مصدق سرناسازگاری داشت. دومین علت
وجود پایگاه استبداد در ایران بود؛ یعنی آنکه استبداد سلطنتی و دربار هماهنگ با استیلای
بیگانگان توانستند در مقابل منافع ملی ایران ایستادگی کنند و رخداد شوم کودتای
سال32 را به وجود آورند. سومین زمینه کودتا، همراهشدن آمریکا با سیاستهای انگلستان
بود. دکتر مصدق تلاش کرد تا دست استعمار کهن انگلیس را به صورت همهجانبه از کشور
ایران قطع کند به این دلیل نیز سعی کرد که با دولت وقت آمریکا مذاکره کند؛
کمااینکه آمریکا نیز تا مقطعی با دکتر مصدق هماهنگ عمل میکرد اما با پیگیری
دولتمردان انگلیس و نیز تغییر در دولت آمریکا و روی کار آمدن دولتی جمهوریخواه،
سیا و امآی۶ با همکاری عوامل وابسته به دربار
توانستند در کودتا نقش موثری ایفا کنند. دکتر مصدق در تمام این اتفاقات هیچگاه مشی
اصلاحگرایانه خود را فراموش نکرد و دست به هیچ اقدام تندی نزد و هیچگاه تحت تاثیر
القائات حزب توده قرار نگرفت و علاوه بر ملیشدن صنعت نفت، سرمایه ماندگاری را
برای ملت خود به یادگار گذاشت و آن اندیشه اصلاحگری بود؛ چنانچه دیدیم که پس از کودتا
بلافاصله نهضت مقاومت ملی ایجاد شد و تا سال39 به این راه ادامه داد و بعد از آن نیز
راه تا پیروزی انقلاب با فراز و نشیب ادامه یافت. البته برخی از صاحبنظران باور
دارند که اگر دکتر مصدق واقعگراتر بود و پیشنهاد تقسیم 50درصدی مورد نظر آمریکا در
خصوص قراردادهای نفتی را میپذیرفت میتوانست از ایجاد کودتا جلوگیری کند اما
دکترمصدق نمیخواست ذرهای از منافع ملی ایران کوتاه بیاید.
*نظر شخصی شما چیست؟ این نقد را قبول دارید؟
قدری پیچیده است که در شرایط فعلی حکمی واحد درباره سیاست درست در آن زمان
داد؛ به هرحال دکتر مصدق و دکتر فاطمی با نگاهی راهبردی تلاش کردند در وهله نخست
استقلال سیاسی ایران را به دست بیاورند و در وهله بعد زمینه های مشکل فرهنگ استبدادی
را گامبهگام رفع کنند. البته ایرادی ندارد سیاستهای دکتر مصدق نیز نقد شود اما
این کار باید با پژوهش علمی و دقیق انجام شود و نمیتوان سطحی قضاوت کرد.
*برخی در مقابل این نقد باور دارند که دکتر مصدق بیش از اندازه به آمریکا خوشبین
بود و شاهد مثال این مدعا را نامه او به آیزنهاور میدانند؛ نامهای که در بخشی از
آن آمده است: «...ملت ایران امیدوار است که با مساعدت و همراهی دولت آمریکا موانعی
که در راه فروش نفت ایران ایجاد شده برطرف شود و چنانچه رفع موانع مزبور برای آن دولت
مقدور نیست کمکهای اقتصادی موثری بفرمایند تا ایران بتواند از سایر منابع خود استفاده
نماید...». دکتر مصدق واقعا به آمریکا اعتماد بیقید و شرط داشت یا به دلیل دوری
از چپها و شرایط بحرانی آن روزهای ایران چاره ای جز نزدیکی به آمریکا نداشت؟
دکتر مصدق با واقعبینی برای خنثیکردن توطئه انگلستان از تمام ظرفیت دیپلماسی
در آن شرایط استفاده کرد. او تلاش کرد که آمریکا را در مقابل سیاستهای انگلستان
همراه ایران کند. دیپلماسی یعنی همین که او از تمام فرصت ها و امکانات برای تامین
منافع ملی بهره برد. تردید نکنید که دکتر مصدق شناخت و آگاهی کاملی نسبت به سیاستهای
جهانی داشت و با عمق مشکلات نیز آشنا بود؛ از سوی دیگر نباید از نقش حزب توده در
رادیکالیزه کردن فضای اجتماعی نیز غافل شد. آنها چنان شرایط را سخت کرده بودند که
جامعه مذهبی ایران از حاکمشدن آنها بر ایران کاملا نگران بودند. مرحوم آیتالله
بروجردی در روزهای بحرانی مرداد سال32 یک جمله تاریخی دارد؛ او گفت که در آن شرایط
بین حزب توده و شاه، شاه را انتخاب کردم. تمام شواهد تاریخی نشان میدهند که حزب
توده و انگلستان برای از بینبردن منافع ملی ایران از هیچ کوششی مضایقه نکردند. در
چنان شرایطی طبیعی بود که دکتر مصدق بخواهد از طریق دیپلماسی، آمریکا را مجاب کند
که همراه با سیاستهای ایران شود که در مراحل اولیه در این زمینه توفیق داشت.
*نظر شما درباره اسناد اخیری که سیا درباره آیتالله کاشانی ارائه کرده است،
چیست؟
اسناد منتشر شده و سوابق آیتالله کاشانی به روشنی نشان میدهد که او پس از
30تیر سال31 تصور میکرد صرفا بیانیه جهادش باعث عقبنشینی شاه شد؛ با چنین تصوری
توقع داشت که دکتر مصدق تحت اراده او رفتار کند. به دلیل آنکه چنین انتظاری واقعبینانه
نبود، اختلافی عمیق میان آیتالله کاشانی و دکتر مصدق ایجاد شد و او نقش موثری در
زمینه سازی کودتا ایفا کرد. اسناد نشان میدهند که مقامات آمریکا در نیمه دوم
سال31 دو یا سهبار با آیتالله کاشانی دیدار داشتند و در آن دیدارها تمام خصوصیات
او را بررسی کردند و توانستند شکاف میان او و دکتر مصدق را تشدید کنند. اما اخذ
پول توسط آیتالله کاشانی مستند نیست و من تصور نمیکنم او پولی گرفته باشد. البته
شاید نزدیکان او پول دریافت کرده باشند. اما تا کنون سندی شفاف دال بر گرفتن پول
توسط شخص آیتالله کاشانی را ندیده ام.
*شما در جایی گفته بودید که دکتر مصدق یک اصلاحطلب بود. شاید بتوان این سخن
شما را با موضع او در قبال پیشنهاد دکتر فاطمی مبنی بر مطرحکردن جمهوریت تطبیق
داد؛ چنانچه دکتر مصدق با دکتر فاطمی مخالفت میکند تا فضا رادیکال نشود. رابطه
روحیه اصلاحطلبی با اعتقاد واقعی به دیپلماسی را چگونه میبینید؟
بله من باور دارم که دکتر مصدق علاوه بر آنکه یک اصلاحطلب بود، بلکه او را
یکی از پیشگامان جریان اصلاحات در ایران میدانم؛ اگرچه در دوران مشروطیت نیز
کسانی بودند که راه اصلاحات را آغاز کردند. دکتر مصدق اصلاحطلبی بود که با نگاه
راهبردی تلاش کرد از تمام ظرفیتهای موجود برای تامین منافع ملی گام بردارد. او با
واقعگرایی میدانست که نمیتوان استبداد را یکشبه رفع کرد و رفع آن نیازمند
ایجاد و تقویت جنبشهای اجتماعی است. با توجه به چنین سوابقی است که امروز میتوان
گفت اندیشه اصلاحطلبی با نوعی واقعبینی همراه است که میتواند به دیپلماسی به
عنوان یک ابزار کارآمد نگاه کند.
*قدری به چگونگی ارتباط ایران و آمریکا بعد از کودتا بپردازیم. به نظر میرسد
که شاه پس از بازگشت به ایران نوعی ارتباط تعاملی و در بعضی از موارد تساهلی با
آمریکا برقرار کرد؛ چنانچه بسیاری باور دارند که تا اواسط دهه50 او تحت اوامر
آمریکا فعالیت میکرد. این خوانش تا چه میزان مقرون به صحت است؟
پس از کودتا، شاه پایگاه اجتماعی قبلی خود را از دست داد و نهضت مقاومت ملی و
جنبش اجتماعی دربرابر او اقدامات گستردهای انجام دادند. به دلیل آنکه شاه از درون
احساس ضعف میکرد به سرعت مستشاران آمریکایی را وارد ایران کرد و در مقام عمل،
سیاست خارجی ایران هماهنگ با سیاستهای آمریکا عمل میکرد که این موضوع به گواه اسناد
دیدارهای شاه با مقامات آمریکایی روشن است. حتی بازشدن فضای سیاسی داخلی در سال39
نیز به دستور آمریکا بود. در همان شرایط روحانیت مبارز در عرصه سیاسی وارد شد و
اوج فعالیتهای خود را در 15خرداد سال42 به نمایش گذاشت. پس از سال42 گروههای
مختلف از جمله سازمان مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق با گفتمان انقلاب آغاز به
فعالیت کردند و تا سال54 در اوج خشونت با رژیم پهلوی به مبارزه پرداختند. در آن
سالها ساواک با هماهنگی موساد و سیا به سرکوب مخالفان دست زد و خشونت اجتماعی و
سیاسی را به بالاترین میزان خود رساند. پس از سال50 اتفاقاتی مانند برگزاری جشنهای
2500ساله و تغییر تاریخ شمسی به شاهنشاهی نشان میداد که شاه میخواست با اقتدار و
خودبرزگبینی به مسیر حکومتش ادامه بدهد. تمام اینها از یکسو و بالارفتن قیمت
نفت از سوی دیگر باعث شد که کشورهای غربی سیاستهای نفتی شاه را نوعی قدرتطلبی
دربرابر خودشان تلقی کنند. فعالیتهای مستمر جنبشهای اجتماعی و نوع نگاه خاص و
جدید کشورهای غربی به شاه باعث شد که بستری برای کاهش حمایت از شاه فراهم شود.
نکته مهم دیگر در آن دوران تمایل کارتر، رییسجمهور وقت آمریکا به بازشدن فضای
سیاسی بود که متعاقب آن نیروهای ملی به ویژه سران نهضت آزادی توانستند جمعیت دفاع
از آزادی و حقوق بشر را تاسیس کنند که این جمعیت نقش موثری در کاهش فشارهای ساواک
و هزینههای مبارزه داشت. همچنین این جمعیت توانست وکالت بسیاری از زندانیان و
تبعیدیان را برعهده بگیرد و آنها را از زندان و تبعید آزاد کند. در سال56 ایده ضرورت
دیپلماسی در سطح رهبران نهضت آزادی که مسائل مدیریت انقلاب را پیگیری می کردند، مطرح
شد. این موضوع در جلسه شورای مرکزی نهضت آزادی که در اواخر سال56 در منزل مرحوم
احمد صدر سید جوادی برگزار شد، مورد بررسی قرار گرفت. تحلیل شرایط نشان می داد که
علاوه بر تقویت جنبشهای اجتماعی که در داخل و خارج کشور دنبال می شد همزمان ضرورت
کاهش حمایت آمریکا برای تسهیل روند انقلاب از طریق مذاکره با آمریکاییها مورد
تاکید قرار گرفت. چنین مذاکراتی از اردببهشت سال57 آغاز شد که اسنادش را دانشجویان
پیرو خط امام منتشر کردند. در آن ایام شورای مرکزی نهضت آزادی، یک هیئت چهارنفره
را برای مذاکره انتخاب کرد که مهندس بازرگان، دکتر سحابی، احمد صدر سید جوادی و من
اعضای آن هیئت بودیم. البته من نقش مترجم را ایفا میکردم زیرا سه عضو دیگر تنها
به زبان فرانسوی تسلط داشتند و لازم بود که یک مترجم انگلیسی در کنار آنها باشد. آن
مذاکرات به صورت تدریجی انجام شد که در نهایت به اقناع مقامات آمریکا برای کاهش
حمایتهایشان از شاه منجر شد. در مرحله بعد مهندس بازرگان سوابق مذاکرات را به
شورای انقلاب گزارش کردند. شورای انقلاب ضمن تایید این مذاکرات برخی از آنان چون
دکتر بهشتی و آیت الله موسوی اردبیلی نیز این مذاکرات را دنبال کردند که جزئیات آن
در اسناد تاریخی منتشر شده آمده است. در آن ایام علاوه بر مذاکره با آمریکاییها و
اقدامات جمعیت دفاع از آزادی و حقوق بشر و تعامل با سران ارتش موجب شد که پس از
سرکوب و کشتار عوامل شاه در 17شهریور57؛ در روز تاسوعا (19 آذر) که مصادف با روز
جهانی حقوق بشر بود برگزاری راهپیمایی روز تاسوعا هماهنگ و با شکوه و آرامش برگزار
شود و در پی آن راهپیمایی عظیم روز عاشورا که صحنه رفراندم ملت ایران علیه رژم شاه
بود و برگزاری اجتماعات زنجیرهای بعدی انجام شد. مجموعه این اقدامات نشان می دهند
که اگر عنصر مذاکره پیش از انقلاب وجود نداشت و پیام مردم ایران در راهپیمایی های
تاسوعا و عاشورا در سطح جهانی منتشر نمی شد و شاه دیر هنگام اعتراف به شنیدن پیام
انقلاب نمی کرد و رخدادهای پس از آن، انقلاب هر گز به این صورت به پیروزی نمیرسید.
*پس شما به صراحت میگویید که یکی از دلایل مهم سقوط رژیم شاه، دیپلماسی انقلاب
و مذاکره با مقامات آمریکا و متقاعد کردن آنها برای کمکردن حمایتشان از شاه بود؟
بله، در داخل به تدریج این روند دیپلماسی موفق آمیز طی شد که در اسناد منتشر
شده آمده است. اما در خارج از کشور، در پی مسائلی که در عراق پیش آمد و آیت الله
خمینی مجبور شدند که عراق را ترک کنند و با راهنمایی آقای دکتر ابراهیم یزدی به نوفل
لوشاتو بروند. در آن 118 روز اقامت در فرانسه آیت الله خمینی نیز با مقامات فرانسوی
و آمریکایی دیدار و مذاکراتی انجام دادند که اسناد آن در جلد سوم خاطرات آقای دکتر
یزدی به تفصیل آمده است. محور مذاکرات اقناع اروپائی ها و به ویژه آمریکاییها
برای کاهش حمایتشان از رژیم شاه بود؛ بنابراین اگر فعالیتهای جنبشهای اجتماعی و
دیپلماسی در داخل کشور و دیپلماسی قدرتمند رهبری انقلاب در خارج از کشور نبود، به
نظر بنده انقلاب هرگز با چنین سرعت و هزینه کم پیروز نمیشد. حضور افرادی مانند آقایان دکتر یزدی و صادق قطبزاده
که با زبان جهانی و روابط بین الملل آشنا بودند در کنار آیت الله خمینی در پیشرفت این
مذاکرات خارج از کشور بسیار موثر بود.
*پس از انقلاب سال57 با تسخیر سفارت آمریکا رابطه دیپلماتیک ایران و آمریکا به
طور کامل قطع شد. چه اتفاقاتی رخ داد که نیروهای انقلابی از مذاکرات پیش از انقلاب
با آمریکاییها به تسخیر سفارت رسیدند؟
آیت الله خمینی در مدت 118 روز اقامت در نوفل لوشاتو هیچ سخنی از مناقشه با
آمریکا نمیگفتند و تمام بحثهای ایشان معطوف به رفتن شاه بود؛ پس از انقلاب تا اشغال
سفارت نیز هیچ بحثی درباره قطع رابطه با آمریکا نداشتند. در زمان دولت موقت بحثهایی
درباره چگونگی ارتباط ایران و آمریکا وجود داشت و مرحوم دکتر یزدی در خاطرات خود
نوشتهاند که رهبر فقید انقلاب همواره میگفتند که با آمریکاییها کجدارومریز
رفتار کنید. دو اتفاق باعث شد که روابط ایران و آمریکا به طور کامل قطع شود؛ نخست
سفر مهندس بازرگان، نخست وزیر دولت موقت، دکتر یزدی، وزیر خارجه و دکتر چمران، وزیر
دفاع به الجزایر و دوم اشغال سفارت آمریکا بود. مهندس بازرگان برای شرکت در جشن
پیروزی انقلاب الجزیره همراه با هیئتی به این کشور سفر و در حاشیه مراسم با برخی از
مقامات آمریکا درباره اموال و پولهای ایران در آمریکا و راهکارهای بازگرداندن آنها
به ایران گفتوگو کرد. وقتی مهندس بازرگان به ایران بازگشت گزارش سفر و مذاکرات را
ارائه داد. برخی از نیروهای تندرو به او تاختند که چرا با مقامات آمریکایی مذاکره
کردی و چرا از امام(ره) اجازه نگرفتی؟ آن سفر زمینهساز ایجاد چنین التهاب گسترده
ای از سوی نیروهای افراطی شد. البته باید گفت که ریشه چنین التهابهایی در ابتدای
انقلاب وجود داشت؛ وقتی که نیروهای چپگرای گروههایی مانند حزب توده، فدائیان خلق
و مجاهدین خلق از زندانها آزاد شده بودند و با بالابردن غیرمنطقی انتظارات مردم
در پی «تداوم انقلاب» برای دستیابی به قدرت بودند. در چنین فضایی گروههای چپ به
طور مدام به دولت موقت حمله میکردند. در آن زمان همه گروهها و حتی روحانیون مبارز
که حزب جمهوری اسلامی را تشکیل داده بودند بطور طبیعی به دنبال کسب قدرت بودند. با
سفر شاه به آمریکا تعدادی از دانشجویان در اعتراض به این سفر به سفارت آمریکا حمله
کردند و همانطور که دانشجویان پیرو خط امام به دفعات گفته اند، قرار بود
دانشجویان به مدت48 ساعت در سفارت حضور یابند و سپس محل را ترک کنند. پرسش اصلی
این است که چه عواملی باعث شد که آن 48ساعت به 444روز تبدیل شود؟ پیامد این
اتفاقات موجب شد که ارزش های انقلاب سال57
در سطح داخلی و جهانی با چالش های جدی روبرو شود.
*شما گفتید از ابتدای انقلاب بر دولت موقت فشارهای زیادی بود. آیا استعفای مهندس
بازرگان ناشی از اراده شخصیاش بود یا آنکه همان فشارها باعث شد که دیگر جایی برای
او در دولت وجود نداشته باشد؟
مهندس بازرگان سهبار پیش از استعفای آخرش، استعفا داده بود که با موافقت روبهرو
نشده بود اما بعد از سفر او به الجزایر و اشغال سفارت شرایط متفاوت از گذشته شده
بود؛ فضای سیاسی به قدری ملتهب بود که حتی وزرا نمیتوانستند به وزارتخانههایشان
بروند.
* ارتباط ایران و آمریکا در دوران جنگ چهطور بود؟
وقتی جنگ آغاز شد، تمام شواهد نشان میداد که آمریکا از روحیه بلندپروازیهای
صدام در منطقه بهرهبرداری کرد تا یک جنگ تمامعیار را با ایران راه بیندازد. وقتی
عراق در 30شهریورسال59 به ایران حمله کرد ما باید دفاع میکردیم و در این موضوع
هیچتردیدی وجود نداشت اما ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر باتوجه به تحلیل شرایط
منطقه و پیشنهادهای ارائهشدهای که متضمن پایان جنگ و تأمین منافع اقتصادی ایران بود،
منطقی بهنظر نمیرسید. اما برخی گفتند که باید در موضعی قویتر جنگ تمام شود.
شاید بتوان گفت که در آن ایام اساسا به
عنصر مذاکره به عنوان یکی از راههای حل مناقشه، اعتقادی وجود نداشت. افرادی که
در وزارت امور خارجه حضور داشتند از دانش روابط بین الملل و تجربه دیپلماسی کافی
برخوردار نبودند. البته ارزش رشادتهای رزمندگان ایرانی و شهادت ایشان قابل انکار
نیست و آنها به وظیفه دینی و ملی خود عمل کردند؛ بنابراین نقد مربوط به مدیریت
سیاسی برخی مدیران وزارت امور خارجه آن زمان است.
*پس از جنگ، مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی سکان دولت را بر عهده گرفت. او از
لحاظ بینش اقتصادی به لیبرالها نزدیک بود و همین موضوع باعث شد که در هشتسال
ریاستجمهوریاش با توسعه ظرفیتهای اقتصادی، به میزان قابل توجهی پیامدهای منفی
جنگ را بازسازی کند و از سوی دیگر در دولت سازندگی مناقشه مهمی با کشورهای قدرتمند
دنیا نیز در میان نبود. رویکرد دولت هاشمی رفسنجانی در موضوع دیپلماسی را چگونه میبینید؟
آقای هاشمی با واقعبینی به ترمیم خسارتهای بسیار سنگین جنگ پرداخت و با
استفاده محدود از دیپلماسی توانست با کشورهای منطقه به ویژه عربستان رابطه خوبی
برقرار کند. البته باید گفت که در دوران او پایگاه و حمایت اجتماعی قدرتمندی وجود
نداشت اما به هر روی تا حد مناسبی دیپلماسی مبتنی بر عقلانیت پیگیری شد.
*دوم خرداد سال76 بیتردید یکی از نقاط عطف تاریخ انقلاب است. با روی کار آمدن
دولت اصلاحات، سیاستهای کلی تا حدی تغییر کرد و گفتمان گفتوگوی تمدنها جایگزین
محدودنگری نیروهای تندرو شد. دیپلماسی اصلاحات تا چه میزان توانست ایران را از
انزوای سیاسی بیرون آورد؟
با روی کار آمدن دولت اصلاحات بحث توسعه سیاسی مطرح شد و دانشگاهها، رسانهها
و نهادهای مدنی دستخوش تغییرات مهمی قرار گرفتند. آقای خاتمی توانست با استفاده از
ظرفیت دیپلماسی با کشورهای مهم دنیا مذاکره و در سازمان ملل از حقوق مردم ایران
دفاع کند. هیچوقت سخنرانی تاریخی آقای خاتمی در شهر پاریس را فراموش نمیکنیم؛
دوستی تعریف میکرد که بسیاری از نیروهای ضدانقلاب که از اساس با نظام مخالف
بودند، وقتی در آن سخنرانی طرح گفتوگوی تمدنها را از زبان رییسجمهور کشورشان
شنیدند گفتند که احساس غرور ملی کردیم که رییس دولت کشورمان در ابعاد بینالمللی
چنین اندیشمندانه سخن گفت. در واقع حتی نیروهای ضدانقلاب نیز با رویکرد آقای
خاتمی، نسبت به نظام خوشبین شده بودند. هرچند در این راه پر فرازونشیب مشکلات
بسیاری بر سر راه دولت اصلاحات قرار گرفت و همواره نیروهایی خاص مانع تحقق اهداف
اصلاحات میشدند.
*دولت اصلاحات از مقطعی به طور جدی وارد بحث صنعت هستهای شد. دولت اصلاحات
سعی کرد که با رویکرد اعتدالی علاوه بر آنکه چرخهای این صنعت را بچرخاند، مناقشه
بیناللمللی نیز ایجاد نکند اما دولت نهم به ریاستجمهوری محمود احمدینژاد به
بهانه انرژی هستهای، ایران را چنان وارد مناقشات و جدلهای بینالمللی کرد که
شاید هنوز هم گرفتاریهایش گریبانگیر مردم ایران باشد. پس از او حسن روحانی تلاش
کرد که قدری فضای سیاست خارجی را آرام کند و با مذاکرات هستهای توسط ظریف و
همراهانش به توفیقهایی نیز رسیدیم. از دید شما دیپلماسی هستهای ایران چگونه باید
پیش میرفت؟
بحث هستهای یک موضوع کارشناسی است که از دولت آقای هاشمی آغاز و تا امروز
ادامه دارد. آقای خاتمی کوشش کرد که با حداقل چالشها، این صنعت را پیش ببرد اما
با ریاستجمهوری محمود احمدینژاد چنان هزینههای سنگینی بر پیکره ایران وارد شد
که جبرانش بسیار سخت است. فراموش نمیکنیم که در پی اقدامات افراطی احمدینژاد و
دولتش، چندین قطعنامه علیه ایران صادر شد و حتی خطر جنگ نیز در میان بود. او با
بحثهای غیرمنطقی و ناپختهای که مطرح میکرد، کشور را به لبه پرتگاه برد اما آقای
روحانی تلاش کرد که شرایط جدیدی را در عرصه بینالمللی ایجاد کند. مردم نیز در
سال92 با توسعه جنبش اجتماعی با آگاهی به او رای دادند و با در نظرداشتن ردصلاحیتهای
گسترده شورای نگهبان، بهترین گزینه ممکن را انتخاب کردند. این روند در انتخابات
مجلس شورای اسلامی و مجلس خبرگان در سال94 نیز تکرار شد و در نهایت در سال96 مردم
با رای بالای خود به آقای روحانی با آگاهی سیاستهای اعتدالی او را تأیید کردند.
افراد تیم مذاکرهکننده دولت احمدینژاد حتی نمیتوانستند به زبان انگلیسی سخن
بگویند و به ناچار در جلسات مذاکره حضور یک مترجم الزامی بود. وقتی مسئولان سیاست
خارجی کشور نتوانند به زبان بینالمللی سخن بگویند، انتظار نمیرود که گشایشی در
مذاکرات حاصل شود. آقای روحانی با انتخاب آقای محمد جواد ظریف به عنوان یک دیپلمات
باتجربه و با دانش روابط بین الملل توانست با کشورهای غربی به نتایج مثبتی برسد که
تحسین کارشناسان جامعه جهانی را در پی داشت. برآیند تمام آن نتایج در سندی بینالمللی
به نام «برجام» عرضه شد. برجام یک سیاست برد-برد در راستای منافع ملی است.
* به عنوان بحث پایانی بفرمایید که آیا استفاده از دیپلماسی در شرایط بحرانی
فعلی نیز میتواند راهگشا باشد؟
اتفاقا در شرایط کنونی استفاده از دیپلماسی بسیار ضروری است. البته ما در عرصه
سیاست خارجی باید انسجام داشته باشیم. گاهی بعضی از نهادها سعی میکنند که در
سیاستهای بینالمللی دولت دخالت کنند. این رویکرد پیامد منفی برای ایران داشته و دارد.
لذا ما باید دیپلماسی متمرکز و قانون مند در کشور داشته باشیم. نکته منفی دوم این
است که برخی از افراد و رسانه ها حوزه مسئله بسیار مهم دیپلماسی اظهارنظر میکنند.
مسئله مهم دیگر موقعیت بحرانی آمریکا در اذهان عمومی جهان است؛ ما باید از این
فرصت استثنایی در راستای منافع ملی خودمان استفاده کنیم. نخبگان آمریکا و بسیاری
از رسانههای این کشور به سیاستهای ترامپ نقدهای جدی دارند. در تاریخ معاصر هیچوقت
رییسجمهور آمریکا به این میزان پایگاه اجتماعی ضعیفی به ویژه در سطح اقشار نخبه و
آگاه جامعه آمریکا نداشته است؛ از سوی دیگر کشورهای اروپایی و آسیایی نیز با
آمریکا مشکلات عدیدهای دارند. ما میتوانیم با بهرهگیری از ظرفیت دیپلماسی با
مخالفان ترامپ به صورت هماهنگ عمل کنیم و جایگاه خود را در حوزه بینالمللی تقویت
کنیم. افراطیهای داخل ایران و جمهوریخواهان افراطی آمریکا مانند ترامپ دقیقا دو
تیغ یک قیچی محسوب میشوند که پیامد مواضع آنها از میان بردن منافع ملی ایران است.
دیپلماسی یک دانش و توانمندی است که باید با استفاده از قواعد آن منافع ملی را در
عرصه جهانی تثبیت کرد.
منبع: شرق- 5 آذر 97 (متن کامل)