محمد توسلی، مصطفی تاجزاده و علی شکوهی در نشست چرا انقلاب شد؟
انقلاب نتیجه انسداد اصلاحات
در آستانه چهلمین سالگرد انقلاب
اسلامی گویا بحث از انقلاب و چرایی آن پایانی ندارد. چند روز از سالگرد ایام دهه
فجر میگذرد، اما نشستها درباره انقلاب همچنان داغ و پردامنه است. نشانهای بر
آنکه مساله انقلاب همچنان ذهن ایرانیان را به خود مشغول داشته است و به سادگی نمیتوان
گفت عصر انقلابها به پایان رسیده است یا انقلاب به تاریخ پیوسته است. همین بحث و
جدلها نشان میدهد که انقلاب ۵٧
هنوز زنده است و همچنان در برابر نسلهای پس از آن پرسش تولید میکند. چرا انقلاب
شد؟ این اصلیترین سوالی ست که اینبار در نشستی با همین موضوع با حضور سه فعال
سیاسی از نسلهای کمابیش متفاوت مطرح شد. مهندس توسلی از نسلهای قدیمیتر به
تجربه تاریخی خودش پرداخت و از منظر جریان فکری متبوع خودش به تحلیل انقلاب
پرداخت، مصطفی تاجزاده اما که در آن زمان یک انقلابی دوآتشه بود، این روزها به
عنوان چهرهای اصلاحطلب شناخته میشود و از همین منظر مساله را مورد واکاوی قرار
داد. علی شکوهی فعال مطبوعاتی و تحلیلگر سیاسی نیز به جریانهای اندیشهساز انقلاب
اشاره کرد و کوشید سهم و دیدگاه هر یک را در این نشست مورد بازنگری قرار دهد. گروه
سیاستنامه نیز پیش از این و در پروندهای که به دهه فجر اختصاص داشت و روز ٢١ بهمن
منتشر شد، موضوع چرایی انقلاب و ناگزیر بودن آن را بهطور مفصل مورد بحث قرار داده
بود. در ادامه گزارشی از مهمترین سخنان این سه ارایه میشود. این نشست به همت
انجمن اندیشه و قلم برگزار شد. نکته قابل ذکر آنکه در پایان جلسه یکی از حضار در
مورد نقش مهندس بازرگان و جایگاه او پرسش کرد و با توجه به حضور همزمان مهندس
توسلی و مصطفی تاجزاده به انتقاداتی اشاره کرد که اصلاحطلبان از مهندس بازرگان
کردهاند. مصطفی تاجزاده در پاسخ به این پرسش گفت که به نظر من اگر دکتر یزدی در
آن زمان به جای مهندس بازرگان رییس دولت موقت بود، شرایط متفاوت میشد. رهبر
انقلاب امام خمینی بود و مردم او را واقعا دوست داشتند، این انقلاب با رهبری او
پیروز شد. او بارها تاکید کرده بود که قصد حکومت ندارد. در ابتدا نیز به قم رفت و
بیماریاش باعث شد به تهران بیاید. در قانون اساسی دکتر حبیبی هم به این موضوع
اشاره نشده بود. جدیترین مخالف این پیشنویس مهندس بازرگان بود. مرحوم هاشمی با
مهندس بازرگان مخالفت کرد. البته دلیل مخالفت مهندس بازرگان را بعدها مهندس سحابی
به من گفت. او گفت ما فکر میکردیم شرایط دموکراتیکتر میشود. اما واقعیت قضیه
این است که مهندس بازرگان خودش را در حد امام میدانست، دکتر یزدی این طور نبود.
او شرایط انقلاب را درک میکرد و میدانست که انقلاب به رهبری امام پیروز شده است.
بعد از استعفا بزرگترین و طلاییترین فرصت او که خودش از دست داد نامزدی ریاستجمهوری
بود. البته هم از داخل نهضت و از بیرون بسیاری مخالف نامزدی ایشان بودند. البته ما
(یعنی کسانی که اول انقلابی بودیم و حالا اصلاحطلب شدهایم) در طول زمان به
بسیاری از حرفهای مهندس بازرگان رسیدیم. ایشان نیز به ما نزدیک شدهاند و بسیار
به حرفهای ما رسیدهاند. مثل رابطه اصلاحطلبان با مرحوم هاشمی که در طول زمان به
هم نزدیک شدند. بنابراین باید مسائل را در شرایط تاریخی در نظر گرفت. مهندس توسلی
نیز در پاسخ به این انتقاد گفت: من قصد پاسخگویی به برادر عزیزم تاجزاده را ندارم
و این سوال در دستور این جلسه نبود. حق بود این سوال خوانده نشود. بهطور خلاصه
هیچ کس جز مهندس بازرگان آن شرایط بحرانی بعد از انقلاب را در آن شرایط انتقال نمیتوانست
مدیریت کند، حتی خود دکتر یزدی هم تاکید میکند که نمیتوانستم در آن شرایط چنین
کنم. باید شرایط آن زمان را درک کرد. به نظر من اگر دکتر یزدی یا هر کس دیگری جز
مهندس بازرگان میآمد، سرنوشت ما عین افغانستان میشد و هیچ کس نمیتوانست شرایط
را کنترل کند.
از تاریخ ٢۵ ساله تا انقلاب ایران در دو
حرکت
مهندس محمد توسلی
فعال سیاسی
فعال سیاسی
محمد توسلی در ابتدا به سابقه مبارزاتی خود در انقلاب
ایران به خصوص بین سالهای ١٣۵۴
تا ١٣۵٧
اشاره کرد و گفت: من در این سالها مسوولیت در بخشهای مختلف مدیریت انقلاب را
داشتم و از این حیث خودم را مسوول میدانم که به نسلهای دوم و سوم پاسخ دهم که
چرا ما انقلاب کردیم؟ به این سوال در سال ١٣٨٧ در یک مصاحبه تفصیلی پاسخ دادهام.
کتاب تاریخ ٢۵ ساله
سرهنگ نجاتی در این زمینه بسیار راهگشا است. منبع بهتر سخنرانی مهندس بازرگان در
نخستین سالگرد انقلاب با عنوان شورای انقلاب و دولت موقت و سیمای دولت موقت از
ولادت تا رحلت است. ایشان در سخنرانی دیگری در پنجمین کنگره نهضت در سال ١٣۶١ نیز توضیحاتی در این زمینه
ارایه کردند. به طور کلی دیدگاه ایشان در کتاب انقلاب ایران در دو حرکت منتشر شده
است که بسیار قابل اتکا است. درباره جزییات تحولات بین سالهای ١٣۵۴ تا ١٣۵٧ که دوران مدیریت انقلاب است،
در جلد نهم دفتر اول تاریخ معاصر ایران اسناد نهضت آزادی هست و میتوان آنها را
بازبینی کرد.
چارهای جز انقلاب نبود
وی در ادامه گفت: انقلاب به این دلیل رخ داد که
استبداد سلطنتی و سلطنت مطلقه شاه تمامی مبانی قانون را زیر پا گذاشته و آزادی
بیان و آزادی اجتماعات را سرکوب کرده بود و زمینه سلطه بیگانه را در کشور ما فراهم
کرده بود. در نتیجه مجموع عملکرد شاه در طول ٣٧ سال حکمرانی و ٢٠ سال حکمرانی پدرش
زمینهای را فراهم کرده بود که در این فرآیند توسعه اجتماعی ایران راهی جز انقلاب
برای ملت ایران باقی نمانده بود. انقلاب را باید در دو سطح دید. انقلابی که بین ١٣۵۴ تا ١٣۵٧ مطرح بود، انقلاب فرهنگی و
اجتماعی از طریق جنبش اجتماعی و تقویت نهادهای مدنی بود. اما انقلابی که در ادبیات
مارکسیستی مطرح است که با خشونت و براندازی مورد نظر است، نه در سخنان رهبر فقید
انقلاب آیتالله (امام) خمینی مطرح بوده و نه در سخنان کسانی که در مدیریت انقلاب
بودند. آنچه بعدا رخ داد، حضور سلیقههای متفاوت است که در بهمن و اسفند ١٣۵٧ ظاهر شد و اجازه ندادند که
فرآیند گذار تدریجی رخ دهد. مطالبات تاریخی ملت ایران از انقلاب مشروطه آغاز شده
بود و در دوران نهضت ملی ادامه پیدا کرده بود و در آغاز دهه ١٣۴٠ که فضای سیاسی تا حدودی باز
شده بود، روحانیت وارد عرصه عمومی و سیاسی شد. حضور مراجع به خصوص آیتالله خمینی
فاز جدیدی از تحولات اجتماعی و سیاسی شد. در نتیجه همه گروههای سیاسی جامعه با
توجه به گفتمان جهان به این نتیجه رسیدند که مبارزه قانونی با رژیم شاه امکان پذیر
نیست. این را مهندس بازرگان در دادگاه نظامی در سال ١٣۴٣ در تعبیر معروفش گفت که ما
آخرین گروهی هستیم که به شکل قانونی با شما سخن میگوییم.
جنبش اجتماعی ایران از مشروطه تا انقلاب
مهندس توسلی با اشاره به نسل جوان بعد از ١۵ خرداد ١٣۴٢ گفت: این نسل فارغ از گرایش
سیاسی دنبال انقلاب جهانی بودند. بنابراین گفتمان تحول تدریجی در سال ١٣۵۴ با شکست مواجه شد. از این زمان
به بعد هم نهضت روحانیت و هم جنبش مسلحانه توانستند نقش موثری در آگاهیبخشی ما
ایفا کنند و چهره استبدادی رژیم شاه را در عرصه عمومی جامعه نمایان کنند. تا سال
١٣۵٠ همه
میگفتند مقصر اطرافیان شاه هستند. اما بعد از سال ١٣۵٠ شاه چهره واقعی خودش را به
عنوان پایه و اساس استبداد نشان داد. بنابراین بین سالهای ١٣۵۴ تا ١٣۵٧ با وجود ضربه سنگینی که جنبش
اجتماعی ایران در سال ١٣۵۴ خورد،
آن قدر عمق داشت که توانست خود را بازسازی کند و ادامه دهد. مهندس توسلی انقلاب ٢٢
بهمن ١٣۵٧ را
یکی از مردمیترین و اصیلترین انقلابهای تاریخ خواند و گفت: در هیچ انقلابی اعم
از انقلاب اکتبر یا کوبا نیست که حضور اینچنینی همه مردم را ببینید و این از ویژگیهای
انقلاب ایران است که در مرحله سلبی همه متحد بودند.
انقلاب انسانی و مورد قبول افکار عمومی
مهندس توسلی یکی دیگر از منابع مهم را خاطرات دکتر
یزدی خواند و گفت: ایشان در جلد سوم به ١١٨ روز در نوفللوشاتو اشاره میکند و
مستندات دقیقی درباره نقش آیتالله خمینی در مدیریت انقلاب اشاره میکند. وی در
ادامه با خواندن بخشهایی از این خاطرات و مصاحبههای امام خمینی در این ایام گفت:
در این سخنان آزادی پیش از استعمار آمده است و این نکته مهمی است. در سخنان ایشان
همواره بحث رفتن شاه، تامین آزادی و دموکراسی مطرح است. نتیجه توسعه جنبش اجتماعی
ملت ایران و رهبری انقلاب فضایی در سطح جهانی به وجود آورد که انقلاب اسلامی را
انقلاب انسانی و مورد قبول افکار عمومی جهانی نشان داد و انقلاب یک جایگاه جهانی
یافت. توسلی در بخش دیگری از سخنش به منتقدان انقلاب اشاره کرد و بخشی از توبه
نامه شاه را خواند و گفت: این توبه نامه نشان میدهد که شاه نتوانست به مطالبات
قانونی مردم عمل کند و خودش به این امر معترف بود. او در این توبه نامه به خطاهای
خودش اعتراف میکند. اگر شاه در همان نیمه اول سال ١٣۵٧ یعنی بعد از هویدا و در حکومت
شریف امامی این حرف را میزد و انتخابات آزاد و سالم برگزار میکرد، هرگز انقلابی
صورت نمیگرفت. بنابراین مستبدان تاریخ باید بدانند که جنبش اجتماعی تاحدی توان
دارد و از آن به بعد موجی خواهد شد و مستبدین را کنار خواهد زد. بحث درباره توسعه
انقلاب بعد از ١٣۵۴ باید
با توجه به نقش عواملی چون فراگیر بودن جنبش اجتماعی، حضور روحانیت در بسیج تودهها،
نقش دکتر شریعتی در تربیت کادرها از سالهای پایانی دهه ١٣۴٠ و گسترش ادبیات انقلاب، نقش
روشنفکران دینی و نهضت آزادی و… صورت بگیرد.
نقش طلایی دیپلماسی انقلاب
توسلی در پایان به دیپلماسی انقلاب اشاره کرد و
گفت: یکی از عواملی که نقش موثری در پیروزی انقلاب داشت، دیپلماسی انقلاب است. در
مصاحبه با تسنیم دو سال پیش مفصلا نشان دادهام که دیپلماسی انقلاب از اواخر سال
١٣۵۶ آغاز
و عملکردش از اردیبهشت سال ١٣۵٧
شروع شد. در این زمان بحث در زمینه تقویت جنبش اجتماعی مهم بود، اما مساله مهمتر
از منظر دیپلماسی این بود که کاری کنیم که نیروهایی که حامی شاه هستند، حمایت خود
را قطع کنند. در ارتباط با این محور دوم مذاکره با سفارت امریکا آغاز شد. در
جلدهای ١٨ و ٢۴ اسناد
منتشر شده این مذاکرات کاملا آمده و این از برگهای زرین انقلاب است. اگر دیپلماسی
انقلاب نبود و اگر دیپلماسی در پاریس نبود، هرگز انقلاب به این صورت پیش نمیرفت.
چرا به عنوان اصلاحطلب از انقلاب دفاع میکنم؟
مصطفی تاجزاده
فعال سیاسی و از اعضای مجاهدین انقلاب
فعال سیاسی و از اعضای مجاهدین انقلاب
مصطفی تاجزاده بحث خود را با اشاره به ادعاهای
منتقدان انقلاب آغاز کرد و گفت: ایشان میگویند انقلاب کلا چیز بدی است. من از
ایشان میپرسم پس چرا میخواهید انقلاب کنید؟ اگر انقلاب چیز بدی است، از تجربه ما
درس بگیرید و اصلاحطلب شوید. اما واقعیت این است که تنها با توجه به شرایط عینی
اجتماع است که چرا من به عنوان یک اصلاحطلب از انقلاب دفاع میکنم و چرا به عنوان
کسی که به اندازه خودم در انقلاب نقش داشتم، بعد اصلاحطلب شدم؟ این را تنها با
توجه به شرایط اجتماعی و سیاسی و اقتصادی میتوان توضیح داد و نه با بحث صرف راجع
به دو مفهوم انقلاب و اصلاح. اعتراف دوم من این است که در دو سال آخری که نهضت
شروع شد و به پیروزی جمهوری اسلامی منجر شد، فضای عمومی جامعه به تدریج به سمت
انقلاب میل بیشتری پیدا کرد و از اصلاحات و رفرم فاصله گرفت. تا جایی که در ماههای
آخر اگر کسی دم از اصلاح میزد، متهم به خیانت میشد. با وجود این معتقدم اگر شاه
یک سال زودتر از انقلاب، انتخابات آزاد میگذاشت، انقلاب نمیشد. لازم هم نبود که
در رادیو و تلویزیون اعتراف کند. او زیر بار تقسیم قدرت نرفت و مجبور شد کل قدرت
را واگذار کند. این به شرایط عینی جامعه برمیگشت.
تاجزاده به جمله تاریخی مهندس بازرگان در سال ١٣۴٣ اشاره کرد و گفت: مهندس
بازرگان نکتهای را درست فهمیده بود که گفته بود ما آخرین گروهی هستیم که در
چارچوب قانون فعالیت میکنیم. رژیم شاه در آن دهه کسانی را که معتقد به قانون
اساسی مشروطه بودند و حتی به نهاد سلطنت معتقد بودند اما مخالف سیاستهای شاه
بودند (در حد آدمهای صادقی مثل مهندس بازرگان)، تحمل نمیکرد. سخن مهندس بازرگان
درست از کار در آمد و بعد از آن گروههای چریکی با زبان اسلحه به اعتراض برخاستند.
اما نکته مهم این است که آن روش در ایران پیروز نشد. این نکته مهمی است که کمتر
کسی به آن اشاره کرده است. زبان عوض شد، اما آن زبان پیامدهای مثبت و منفی خودش را
داشت و از منظر سیاسی اگر به رژیم شاه کمک نکرده باشد، به سرنگونی رژیم شاه منجر
نشد. این نقد خود ما است. آنچه جایگزین مبارزات پارلمانتیستی شد، مبارزات مردمی
غیرخشونتآمیزی بود که به همین دلیل انقلاب اسلامی تفاوتی اساسی با انقلابهای
کلاسیک جهانی دارد و آن این است که غیرخشونتآمیزترین انقلاب کلاسیک جهان است. علت
نیز آن است که مردمیترین انقلاب جهان است. انقلاب هر چه مردمیتر باشد، برای
مقابله با رقیبش یعنی رژیم نیاز کمتری به اعمال خشونت دارد. همچنان که هر چقدر
مردمیتر باشد، بعد از پیروزی نسبتش با انتخابات آزاد بیشتر است، زیرا فکر میکند
با اتکا به مردم میتواند امور را پیش ببرد، بر خلاف انقلابیونی که خودشان میدانند
اقلیت هستند. بنابراین زبان مبارزه پارلمانتیستی به مبارزه مردمی و غیرخشونتآمیز
بازگشت و بر همین اساس نیز رژیم از درون فروپاشید و سقوط کرد.
انقلاب نتیجه انسداد اصلاحات بود
تاجزاده در ادامه به دیدگاه خود نسبت به انقلاب
پرداخت و گفت: از نظر من انقلاب مربوط به زمانی نیست که در جامعه ظلم و فساد و
تبعیض و فقر و… زیاد است، بسیاری از کشورها هستند که اینها را دارند،
اما انقلابی در آنها نیست. البته انقلاب در هیچ کشوری رخ نمیدهد، مگر اینکه از
استبداد رنج ببرد و مشکلات ساختاری عمیق داشته باشد. اما در هر کشوری که فقط این
دو عامل باشد، انقلاب رخ نمیدهد و عوامل دیگری نیز در وقوع آن موثر است. از جمله
رهبری انقلاب ضروری است. در شورشها رهبری نمیبینیم. مثلا جنبش ٩٩درصد والاستریت
رهبری نداشت. هر جنبش که بخواهد پیروز شود، رهبری میخواهد. در نتیجه انقلاب در
جایی محقق میشود که اصلاحات ناممکن میشود. این پاسخ من به گذشته و امروز و آینده
ایران است. انقلاب شد چون اصلاحات و مبارزات سیاسی خواه در جامعه مدنی در قالب
احزاب و خواه در درون حکومت به عنوان انتخابات آزاد ناممکن شد. انقلاب جایی آغاز
میشود که اصلاحات خاتمه مییابد. یعنی جایی که مردم بخواهند و کادرهای رژیم ایمانشان
به رژیم را از دست داده باشند. در انقلاب ایران همان سازوکاری را میبینیم که هزار
سال پیش بیهقی در مورد ایران گفت. وقتی پسران (مسعودیان) بر سر کار میآیند،
پدرانم (محمودیان) را کنار میگذارند.
خودکامگی روز افزون علت ناکامی اصلاحات
تاجزاده در پاسخ به این پرسش که چرا اصلاحات
ناممکن شد، گفت: زیرا بین ١٣٢٠ تا ١٣۵٧
متاسفانه روند خودکامگی در درون دولت و ایجاد محدودیت در جامعه روزبهروز افزایش
یافت. شاه قبل از ١٣٣٢ کمتر دیکتاتور بود تا بعد از ١٣٣٢. گذشت زمان به جای اینکه
او را متوجه کند که اگر به فکر نباشد، این اتفاقاتی که هر ١٠ سال یک بار رخ میدهد،
یک جا منفجر خواهد شد، او را به سمت اقتدارگرایی بیشتر پیش برد و افزایش قیمت نفت
او را خودکامهتر کرد. او همه چهرههای استخوانداری که ضعف محمدرضاشاه را در زمان
پدرش یا بین سالهای ١٣٢٠ تا ١٣٣٢ به یاد داشتند، حذف کرد. به گونهای که احسان
نراقی در کتابش از کاخ شاه تا زندان قصر نشان میدهد که وقتی در سال ١٣۵٧ نزد شاه میرود، هیچ چهره
استخوانداری دور و بر او نیست و همه یا حذف شدهاند یا از کشور رفتهاند. وقتی
خاطرات علم از ابتدا تا انتها را میخوانیم، میبینیم که در سالهای اول با رژیم
شاه سمپاتی دارد گویی شاه در سالهای نخست با درایت کشور را اداره میکند، اما در
سالهای آخر وضع به گونهای است که تقریبا با اتکا به آنها میتوانیم بگوییم، دو
یا سه سال دیگر رژیم فرو میپاشد. علم از میزان خودکامگی محمدرضاشاه مینالد و میگوید
من که یار غار و رفیق گرمابه و گلستان او هستم، دیگر توان انتقاد از اعلیحضرت را
ندارم. دیگر نمیشود با شاه حرف زد! این سخن را دکتر مصدق به ترتیبی درباره رضاشاه
گفت که روز اول که سر کار آمد، این خودکامگی روز آخر نبود و چنان این چاپلوسان دور
و بر او را گرفتند و فضا را آلوده کردند که شاه به جایی رسید که حتی دو حزبی که هر
دو گوش به فرمانش بودند و یکی میگفت چشم قربان و دیگری میگفت بله قربان، را تحمل
نکرد و گفت یک حزب باید باشد. یعنی علت اینکه اصلاحات نشد، این نبود که ما به لحاظ
نظری مخالف اصلاحات بودیم، اگرچه نسل جوان چنین بود، اما نسل قدیمیتر موافق
اصلاحات بود. اگر هم اصلاحات میشد، آن بخش از نسل جوان که دنبال انقلاب بود، در
اقلیت قرار میگرفت، به شرط اینکه این اتفاق در سال ١٣۵۶ رخ میداد، قبل از اینکه جنبش
همه ایران را پوشش دهد و خونهای زیادی ریخته شود و همه پلهای ارتباطی رژیم با
مردم قطع شود.
مخالفت پهلوی با دین اکثریت و عدم توجه به سنت
مشروطه خواهی
تاجزاده سپس به تاریخ و جغرافیای ایران اشاره کرد
و گفت: تمام حکومتهای ایران در طول تاریخ مستبدانه اداره شدند، برخی کارهای بزرگی
برای مردم کردند و برخی خیر. ما اجمالا حکومت دموکراتیک نداشتیم و نمیتوانستیم
نیز چنین باشیم. علت عمده نیز شکافهای عمده و گستره و وسعت ایران در عصر
غیرارتباطات بود. از این جهت نظام پهلوی تفاوتی با رژیمهای گذشته نداشت. دو تفاوت
عمده با گذشتگان داشت که به آن دو توجه نکرد و نتیجهاش نیز این شد. تفاوت مهم اول
این است که هیچ حکومتی در تاریخ ایران سیاست خودش را مبتنی بر مبارزه با دین
اکثریت مردم قرار نداده است. در تاریخ ایران اگر هم با فرقهای مخالفت میشد، آن
فرقه در اقلیت بود و به نام اکثریت و هم سو با آن بود. پهلوی تنها رژیم استثنایی
ایران است که با دین اکثریت مردم مخالفت کرد. این امر سبب گسستگی میان نظام سیاسی
و نظام دینی جامعه شد و توان برقراری ارتباط با روحانیت جامعه از دست رفت. سال ١٣۵٧ رژیم کسی را نداشت که با
روحانیت صحبت کند. در هیچ دورهای روحانیت این اندازه از حاکمیت جدا نشده بود. این
ضدیت سبب شد که ارتباط با گذشته قطع شد. رژیم شاه تنها با اقشار سنتی قطع ارتباط
نکرد، بلکه باعث شد که تمام اقشار علیه او برانگیختند. یعنی حوزه به تنهایی علیه
رژیم نبود، دانشگاه نیز به همین اندازه علیه رژیم بود. تفاوت مهم دوم این است که
رژیم شاه بعد از انقلاب مشروطه به وجود آمده بود و ما سنت مشروطه خواهی و مبارزه
سیاسی داشتیم. با مشروطه تاریخ ایران دگرگون شد و همهچیز تغییر کرد. نگرش به رژیم
خودکامه بعد از سنت و نهضت مشروطه با رژیم خودکامه پیش از آن تفاوت اساسی دارد و
رژیم شاه متوجه این تفاوت اساسی و این تحول بنیادی یعنی مشروطه نشده بود. در
انقلاب ١٣۵٧
استقلال و آزادی دو روی یک سکه بود و مهم هم این نبود که کدام یک جلوتر از دیگری
است. در شعارهای ملت استقلال و آزادی با هم بود. این دو پشت و روی یکدیگر بود.
تصور ما از سنت مشروطه تا به امروز این بوده که در ایران به دلایل مختلف ما از
بیگانگان و از استبداد همزمان رنج دیدهایم، غیرستیز نبودهایم، اما استقلالخواه
بودیم.
جمهوریت و تحزب دو دلیل موفقیت آتاتورک
تاجزاده در پایان به این سوال پرداخت که چرا
رضاشاه با آنکه بیشترین الگوگیری را از آتاتورک داشت، در ترکیه انقلاب نشد و در
ایران شد و گفت: تصور من این است که با آنکه رضاشاه از کمالپاشا الگو گرفت، اما
دو تفاوت اساسی در کار بود. این دو تفاوت باعث شد آنجا انقلاب نشود و این جا
انقلاب رخ دهد. تفاوت اول در این بود که مصطفی کمالپاشا در ترکیه جمهوریت تاسیس
کرد و رضاشاه در این جا سلطنت تاسیس کرد. یعنی اگر ما ٩٠ سال پیش جمهوری داشتیم،
انقلاب نمیشد. زیرا جمهوریت ولو صوری در ذات خودش ظرفیتی داشت که این ظرفیت امکان
چرخش مسالمتآمیز قدرت را فراهم میکرد، کما اینکه در آن جا فراهم کرد. تفاوت دوم
این است که کمالپاشا در ترکیه حزب تاسیس کرد و بر ارتش تاکید نکرد، با اینکه خودش
با ارتش و نظامیان به قدرت رسیده بود، حزب او اگرچه تک حزبی بود، اما به هر حال
موجب شد که اولا تکیه از نیروهای نظامی برداشته شد و ثانیا دیر یا زود مثل
جمهوریت، حزب این ظرفیت را برای جامعه فراهم میکند که احزاب رقیب نیز به رسمیت
شناخته شوند. به همین دلیل امروز احزاب ترکیه امروز بسیار قویتر از احزاب ما در
ایران هستند، اگرچه افکار عمومی ما جلوتر از آنها است.
نخبگان اندیشهساز و انقلاب
علی شکوهی
روزنامهنگار و تحلیلگر سیاسی
علی شکوهی در آغاز به اهمیت شرایط عینی جامعه در
وقوع انقلاب اشاره و بر نقش نخبگان تاکید کرد و گفت: در جامعهای که ساختارهای
مدنی به شکل جدی وجود ندارند، تغییرات عمدتا به شکل بس یج تودهها از سوی نخبگان و
جریانهای اندیشهساز صورت میگیرد. ۵
جریان اندیشهساز در ایران معاصر را میتوان بر شمرد: نخست روحانیت شیعه که از نظر
تاریخی جریانی مستقل است، برخلاف روحانیت اهل سنت که وابسته به حکومت است. البته
علمای شیعه در برخی برههها بر اساس نیاز، تعاملی با حاکمیت داشتند، مثلا اگر
جهادیههای علما نبود، در عصر قاجار حاکمیت نمیتوانست جلوی هجوم اجانب را بگیرد.
بهترین نوع تعامل این بود که حاکمان دو زانو جلوی علما بنشینند و از ایشان رهنمود
بگیرند. در جنبش مشروطیت تحرکی رخ داد و این تحرک میل به تحول اجتماعی بود، نه
ایجاد حکومت توسط روحانیت. اندیشه حکومت دینی از دوران نوابصفوی در ذهنیت روحانیت
ایجاد شد و بعدا امام خمینی(ره) با طرح مساله ولایت فقیه در سال ١٣۴٠ ضرورت تشکیل حکومت در زمان
غیبت را بهطور جدیتر مطرح کرد. این تغییر باور در بخشی از روحانیت ما نتایج
سیاسی به همراه داشت، همچنان که امام در سالهای ١٣۴٨ و ١٣۴٩ در بحثهایی که در نجف دارد،
الگوی اولیهای از حکومت اسلامی در برابر سلطنت ارایه میکند و این اندیشه
پیامدهای جدی به همراه دارد.
شکوهی جریان دوم اندیشهساز را روشنفکران عمدتا
غربگرا خواند و گفت: ایشان مفاهیم مدرن را مد نظر داشتند و میخواستند آنها را در
ایران محقق کنند. اینها رویکردی انقلابی و ضد شاه از خود بروز ندادند و برخی حتی
در بدنه حکومت جذب شدند، البته ایدهآلهایی مثل آزادی و دموکراسی جزو مطلوبهای
آنها بود که شاه به همین نیاز هم نمیتوانست جواب دهد. ایده تشکیل یک حکومت
دموکراتیک بعدا از سوی حزب دموکرات امریکا به عنوان فشاری به شاه مطرح شد. آن زمان
ما در زندان از تعبیر جیمیکراسی یاد میکردیم یعنی فشاری که جیمی کارتر بر شاه میآورد
تا دموکراسی ایجاد کند. جریان روشنفکری غربگرا در حد گفتمانسازی راجع به برخی
مفاهیم مدرن در جامعه ایران موثر بود و تغییرات ضمنی ایجاد کرد.
وی جریان روشنفکری ملیگرا را دیگر گروه اندیشهساز
خواند و گفت: بعد از کودتای ١٣٣٢ و تشکیل جبهه ملی دوم و سوم و نهضت آزادی این
گروه کسانی بودند که در بستر قانونی زمان شاه عمل میکردند و اصراری بر وقوع
انقلاب نداشتند و شعار «شاه باید سلطنت کند و نه حکومت» جزو شعارهای محوری این
جریان بود. ایشان میخواستند شاه به عنوان حکومت و سلطنت باقی بماند و مداخلهای
در اداره کشور نداشته باشد و پارلمان به عنوان نماد قدرت مردم کار را پیش ببرد.
اما در عمل نظام شاه تمام راههای قانونی یک انتخابات آزاد را بست و در نتیجه همین
گروه نیز به تدریج از آرمانهای اولیه قانونی خودشان فاصله گرفتند و رادیکالتر
شدند. خیلی از جریانهای سیاسی بودند که اگر رژیم شاه مشارکت ایشان را میپذیرفت و
بحث انتخابات آزاد را مطرح میکرد، حاضر نبودند انقلاب کنند. البته من در انتخاب
زمان با آقایان توسلی و تاجزاده مخالف هستم. من فکر نمیکنم سال ١٣۵۶ زمان مناسب برای کنترل فضا
بود. به گمان من آن چه از سال ١٣۴٢
به بعد رخ داد، راه هر گونه مصالحهای را بست. شاید سال ١٣٣٩ یعنی زمانی که شریفامامی
نخستوزیری دوره اولش را شروع کرد یا در دوره نخستوزیری علی امینی زمان مناسبی
برای ایجاد فضای باز سیاسی بود. شکوهی
گروه روشنفکران چپ و مارکسیست را دیگر گروه نخبه اندیشهساز خواند و گفت: ایشان از
نظر تئوریک با سلطنت ضدیت داشتند. ایشان تحت تاثیر فضای جهانی به انقلابهایی توجه
دارند که در آنها حفظ حکومت شاه در کنار فعالیتهای پارلمانتاریستی معنایی ندارد.
این جریانهای چپ مارکسیستی خواه مشی چریکی داشتند خواه خیر، اعتقادی به سلطنت
نداشتند. در نهایت جریان روشنفکری دینی را باید به عنوان یکی از تاثیرگذارترین
جریانها در آن سالها خواند که به تئوری و نظریهای رسیده بود که در آن نفی سلطنت
به شکل صریح وجود داشت. شاید از مرحوم بازرگان به عنوان پیشتاز این جریان روشنفکری
در ایران این نظریه بر نیاید، اما دکتر شریعتی که به عنوان شاخصترین چهره جریان
روشنفکری دینی آن زمان بود، به اسلام به عنوان یک مکتب نگاه میکرد و آن را دارای
نظامات اجتماعی میدانست. از نظر شریعتی اسلام یک مکتب است که در همه حوزههای
اجتماعی نظر دارد و میتواند آن را عملیاتی کند. نظریه بازگشت به خویشتن که از سیدجمال
شروع میشود و به دنبال احیای فکر دینی و عزت مسلمین است و روی همه جهان اسلام
تاثیر گذاشته است و ترجمه آثار سیدقطب و دیگران که در آن زمان بهشدت خوانده میشد
و مسائل دیگر را که کنار یکدیگر میگذاریم، به این نتیجه میرسیم که روشنفکری دینی
یکی از زمینهسازان جدی تغییر و تحول انقلاب در آن مقطع است.
شکوهی در پایان گفت: به گمان من انقلاب اسلامی محل تلاقی دو جریان فکری اول روحانیت
انقلابی و دوم روشنفکری دینی است. روحانیت انقلابی قدرت بسیج تودهها را داشت، روشنفکران
توان این را نداشتند. اما روشنفکران مسائل روز را میفهمیدند و از طریق اینها
روحانیت با مباحث سیاسی- اجتماعی مدرن جدید آشنا میشد. امام در دهمین روز فوت آقا
مصطفی در نجف سخنرانی میکند. آن موقع تز اسلام منهای آخوند شریعتی موضوع اختلاف
بود و امام سعی کرد فضا را تلطیف کند. یکی از نکاتی که مطرح میکند این است که من
از روشنفکران گلایه دارم که حرفهایی میزنند که نباید بزنند. از روحانیت هم شاکی
هستم که چرا روشنفکران را طرد میکنند. ایشان تعبیر زیبایی دارد و خطاب به
روشنفکران میگوید شما بدون روحانیت هیچ کاری نمیتوانید بکنید. روحانیت قدرت
اجتماع است. امام همچنین به روشنفکران میگوید به روحانیت سیاست یاد بدهید، زیرا
روحانیت سیاست نمیداند. این تحول رخ داد و روحانیت از فضای روشنفکری اثر پذیرفت.
بنابراین انقلاب محل تلاقی این دو جریان است. روحانیت درسی از مشروطه گرفت که به
گمان من آن را در انقلاب اسلامی به منصه ظهور رساند. در انقلاب مشروطه روحانیت
بسیار نقشآفرینی کرد. اما جاهایی را خالی گذاشت و دیگران آن جا را پر کردند و در
نهایت نیز روحانیت را از انقلاب مشروطه بیرون کردند و بعدا استبداد رضاشاهی حاکم
شد و روحانیت ناگزیر شد برای حفظ موجودیت خودش نوعی اختفا داشته باشد. این روحانیت
سال ١٣۵٧ با
این تجربهای که داشت یک گام هم عقب نگذاشت و یک صحنه را خالی نگذاشت و گفتمان
اسلامی و محوریت رهبری روحانیت را مطرح کرد. به گمان من در آن شرایط و با توجه به
تجربه مشروطه امام با نگاهی که نسبت به حکومت اسلامی داشت، چاره دیگری نداشت.
منبع: روزنامه اعتماد – ۲۷ بهمن
۱۳۹۵
No comments:
Post a Comment