Saturday, January 20, 2018

تاریخ قضاوت می کند

گفت و گو با محمد توسلي:
تاریخ قضاوت می کند
٢٩ دي سال ۱۳۷۳ مهندس مهدي بازرگان، نخست‌وزير دولت موقت و دبيركل نهضت آزادي درگذشت. بازرگان در اعمال و کنش خود هميشه به آينده توجه داشت. اين توجه دو آبشخور داشت؛ اول اینکه او دنيا ديده‌تر و واقع‌بين‌تر از آني بود که پيامد بسياري از اعمال لحظه‌اي را درنظر نگيرد و دوم، او به‌گونه‌اي عمل مي‌کرد که در آينده هم عملش قابل دفاع باشد. همين منش، بازرگان را در تاريخ معاصر ما به يکي از چهره‌هاي مهم و البته «الگو» تبديل کرده است. به‌همين‌دليل به سراغ يار و همراه هميشگي او محمد توسلي رفتيم تا خط‌مشي بازرگان را در خلال رويدادهاي بعد از دولت موقت تا دي ۷۳ بررسي کنيم. او در دوران جنگ چگونه از ارزش‌هاي موردنظر خود دفاع کرد؟ در قبال وقايع سياسي اين دوره چه واکنشي داشت؟ محمد توسلي جوانه‌زدن تخم «اصلاح‌طلبي» را حاصل کوشش بازرگان مي‌داند.
  چندي بعد از استعفاي مهندس بازرگان، همه‌پرسي قانون اساسي برگزار شد و بعدتر هم اولين انتخابات رياست‌جمهوري. مهندس بازرگان و نهضت آزادي در قبال اين دو انتخابات چه موضعي گرفتند و چطور با آن‌ روبه‌رو شدند؟ درباره انتخابات رياست‌جمهوري مي‌دانيم که مهندس بازرگان تمايل داشتند نامزد انتخابات شوند اما در نهضت آزادي رأي نياورد، ماجرا از چه قرار بود؟
شايد بهتر است ابتدا به اين نکته اشاره شود که چرا دولت موقت استعفا داد. به‌خاطر تداخلي که نهادهاي ديگر در کار دولت داشتند، قبل از آبان
۵۸ دو يا سه بار ديگر هم درخواست استعفا داده شده بود. آن‌قدر اين تداخل و پيامد‌هاي سوءمديريتي آن گسترده بود که در شوراي انقلاب تصميم گرفتند که دولت موقت و شوراي انقلاب ادغام شوند و به‌طور مشترک مديريت کشور را تصدي کنند تا اين‌گونه‌ تداخل‌ها حذف شود. همان موقع در سالگرد جشن پيروزي انقلاب الجزاير، مهندس بازرگان به‌همراه دکتر يزدي و دکتر چمران، به آن کشور سفر کرده بودند. در حاشيه آن سفر با برژينسکي درباره مطالبات دولت ايران از آمريکا مذاکراتي داشتند. هم‌زمان شاه براي معالجه به آمريکا رفته بود و اين نگراني در ايران مطرح بود که توطئه‌اي در سفر شاه به آمريکا نهفته و بيماري او بهانه باشد. در ۱۳ آبان هم دانشجويان خط امام سفارت آمريکا را اشغال کردند. استعفاي دولت موقت که مطرح شد، ابتدا رهبر فقيد انقلاب نپذيرفتند. اما بعد از اينکه متن استعفا از صداوسيما خوانده شد، استعفاي مهندس بازرگان را پذيرفتند. اين‌نکته خيلي مهم است که چرا به‌رغم فضاي ملتهبي که به‌وجود آمده بود که حتي وزرا مي‌گفتند ما ديگر امکان ورود به وزارتخانه‌هايمان را نداريم، [امام] نمي‌خواستند استعفا را بپذيرند. فضاي چپ و ضددولت موقت فراگير شده بود. به‌طور خلاصه‌ مي‌توان گفت دليل اين بود که حزب جمهوري اسلامي که به‌دنبال قدرت بود، هنوز آمادگي تصدي دولت را نداشت. به‌همين علت شوراي انقلاب با مديريت آقاي بني‌صدر دولت را اداره مي‌کرد.
در چنين شرايطي مهندس بازرگان يک سخنراني دارند که خداحافظي ايشان از دولت موقت محسوب مي‌شود. نکاتي آنجا وجود دارد که به‌نظر من خيلي آموزنده است. نکات آن سخنراني، فضاي خداحافظي مهندس بازرگان و پيامي که در آن سخنراني وجود دارد، خيلي مفيد است. در چنين فضايي هر آدمي که کمي خودخواهي مي‌داشت، بايد سياست را مي‌بوسيد و مي‌گذاشت کنار. اما ايشان اين کار را نکرد، چرا‌که دنبال مسائل شخصي و گروهي نبود؛ ايشان به‌دنبال منافع ملي و آينده کشور بود. چه کرد؟ باز هم همکاري‌هاي خود را در شوراي انقلاب ادامه داد. خيلي مهم است که باوجود تمام مسائلي که پيش آمده بود، عضو شوراي انقلاب ماندند. حتي آيت‌الله خميني ايشان را در پي اختلافاتي که در دوران بني‌صدر پيش آمد، به‌عنوان يکي از اعضاي شوراي حکميت انتخاب کردند.
برای توضیح انتخابات ریاست‌جمهوری بايد یک توضيح مقدماتي‌ بدهم تا ريشه مسائل خود را نشان دهد. در سال
۵۶ نهضت تجديد سازمان کرد، آقاي مهندس سحابي هم از زندان آزاد شد. بعد از پيروزي انقلاب هم جمعي از دوستان ما از خارج به کشور بازگشتند. آقاي خميني بعد از تشکيل دولت موقت گفتند که مهندس بازرگان بايد مستقل از نهضت آزادي قبول مسئوليت کند؛ نهضتي‌ها هم اخلاقا به اين حرف عمل کردند. مثلا بنده که شهردار تهران بودم، در آن مدت در هيچ کار تشکيلاتي‌ نهضت مشارکت نکردم و تمام تمرکزم بر خدمات مديريت شهري بود. مهندس بازرگان و بقيه دوستاني هم که در دولت بودند، همين ‌طور عمل‌کردند.به اين معنا نهضت مظلوم واقع شد؛ چون تمام رهبران و جمعي از کادر آن که مسئوليت داشتند، کار سياسي و تشکيلاتي نمي‌کردند. آقاي مهندس سحابي و جمعي که مسئوليت نداشتند، نهضت را اداره مي‌کردند. نگاه مهندس سحابي با توجه به اينکه چندين سال در زندان بودند، با نگاه مهندس بازرگان و ديگران در زمينه‌هاي اقتصادي تفاوت‌هايي داشت. بعد از دولت موقت آقاي مهندس سحابي ترجيح دادند ديگر با نهضت همکاري نکنند. بنابراين با جمعي از دوستانشان در همان آذر ۵۸ استعفاي کتبي خودشان را به مهندس بازرگان دادند. اين مسئله خصوصي بود. وقتي که بحث انتخابات رياست‌جمهوري مطرح شد، نگاه مهندس بازرگان اين‌طور بود که استعفا ندهيد، اما آقاي مهندس سحابي خودشان نامزد رياست‌جمهوري شوند. آقاي مهندس سحابي آمادگي نداشتند- به‌خاطر اينکه زندان بودند و احتمالا به‌لحاظ شرايط خانوادگي آمادگي نداشتند- و گفتند آقاي دکتر حبيبي نامزد شوند. دليلش اين بود که جمعي که با مهندس سحابي بودند نگاه راديکال و چپ داشتند و فکر مي‌کردند که دکتر حبيبي مي‌توانست نگاه اقتصادي و اجتماعي موردنظر آنها را دنبال کند. وقتي اين گزينه در شوراي نهضت مطرح شد و تقريبا با اکثريت ضعيفي آقاي حبيبي رأي آوردند، مهندس بازرگان بسيار ناراحت شدند. درخصوص آن رويداد، قبلا يادداشتي نوشته‌ام و توضيح دادم چرا مهندس بازرگان آن شب را تلخ‌ترين شب زندگي خود دانستند.  
  يعني اگر مهندس بازرگان با جدايي طيف چپ نهضت‌آزادي موافقت مي‌کردند، در شوراي مرکزي نهضت آزادي رأي مي‌آوردند و در اولين انتخابات رياست‌جمهوري نامزد مي‌شدند؟
بله، اما مهندس بازرگان اصلا علاقه‌مند نبودند آنها از نهضت بروند. ما هميشه به‌دنبال جذب بوديم. مهم اين است که مهندس سحابي از چنان شخصيت منصف و با سلامت نفسي برخوردار بودند که در سال‌هاي بعد به‌دفعات گفتند که در مواردي که من با بازرگان اختلاف‌نظر داشتم، حق با بازرگان بود. اگر متن و دلايل استعفاي
۱۴ نفري را که از نهضت جدا شدند که در خاطرات دکتر محمدمهدي جعفري چاپ شده است- ببينيد، متوجه مي‌شويد که مهندس بازرگان حق داشت بگويد: آن رخداد «تلخ‌ترين شب زندگي من بود».
آقاي دکتر حبيبي با توجه به فضايي که با اشغال سفارت پيش آمده بود، در جريان انتخابات، عضويتش را در نهضت تکذيب کرد. اين خيلي براي ما سنگين بود. ايشان در اروپا با نهضت همکاري نزديک داشتند و به‌عنوان عضو نهضت کانديدا شده بودند. به‌خاطر چالش‌هاي سياسي‌اي که در دوران تبليغات رياست‌جمهوري به‌وجود آمده بود، حتي عضويت خودشان را هم در نهضت تکذيب کردند. اين اتفاقات تجربه تلخي براي نهضت بود.
بعد از انتخابات رياست‌‌جمهوري، انتخابات مجلس مطرح بود. نهضت، ستادي به نام «هم‌نام» تشکيل داد. در ليستي که نهضت براي انتخابات منتشر کرد، به‌جاي اينکه فقط اعضاي خودش را معرفي کند، افراد توانمند ديگري را هم معرفي کرد؛ مثل آقاي هاشمي‌رفسنجاني و ديگران. اين خيلي مهم است، چراکه نهضت نگاهي جمع‌گرا به منافع ملي داشتند و هيچ‌وقت به‌دنبال منافع شخصي و گروهي نبودند که فقط از اعضاي خودشان در ليست قرار دهند.
 ‌‌ در خود نهضت ‌آزادي اختلافي براي معرفي افراد خارج از حزب وجود نداشت؟
مخالفتي به خاطر ندارم. وقتي به افراد ليست «هم‌نام» نگاه مي‌کنيد، مي‌بينيد همه شايسته هستند. کوشش شده بود که بهترين کساني که مي‌توانند مردم تهران را نمايندگي کنند در ليست قرار گيرند. باوجود نگراني‌اي که ما داشتيم- بعد از تبليغات و افشاگري‌هايي که شده بود
آقاي مهندس بازرگان با يک ميليون‌و ۴۴۷ هزار رأي، نفر سوم شدند. غير از ايشان دکتر سحابي، دکتر يزدي، احمد صدرحاج‌جوادي، مهندس صباغيان، مهندس معين‌فر و مهندس سحابي همه در دور اول رأي آوردند.
 و بعد ماجراهاي خرداد سال ٦٠ پيش آمد... .
قبل از اينکه وارد مسائل خرداد
۶۰ و پيامد‌هاي آن بشوم، اين‌ نکته را بايد بگويم که اولين کنگره نهضت بعد از انقلاب که سومين کنگره نهضت بعد از تجديد سازمان بود در تيرماه ۵۹ برگزار شد. مصوبات اين کنگره خيلي مهم است. در آن کنگره شوراي مرکزي و دفتر سياسي نهضت انتخاب شدند. فضاي سياسي سال ۵۹ خيلي ملتهب بود؛ باوجوداين در مصوبات و خط‌مشي‌هاي کنگره تصريح شده که راهبرد ما «مبارزه قانوني، علني، مسالمت‌آميز و پرهيز از خشونت است». اين خيلي مهم است که نطفه اوليه جنبش اطلاح‌طلبي از تيرماه سال ۵۹ کاشته شد. عملکرد نهضت بعد از بسته‌شدن فضاي سياسي در پي وقايع خرداد ۶۰ هم در چارچوب همين گفتمان بود. در تحليل رويدادهاي بعد از انقلاب، حادثه خرداد ۶۰ يکي از مقاطع بسيار مهم است. بعد از انقلاب همه گروه‌ها به دنبال قدرت بودند؛ چه جريان چپ مارکسيست، چه جريان چپ اسلامي و چه روحانيت. بعد از وقایع خرداد ٦٠ مابقي رويدادهاي مجلس اول را که دنبال کنيد، مي‌بينيد مهندس بازرگان، دکتر سحابي، احمد حاج‌سيدجوادي و ديگران براي ورود به مجلس از کريدوري از منتقداني که شعارهايي چون «مرگ بر بازرگان» و «مرگ بر ليبرال» سر مي‌دادند، عبور مي‌کردند.
اگر اينها افرادي بودند که نگاه شخصي داشتند، بايد با اعتراض مجلس را ترک مي‌کردند. اما نه‌تنها ترک نکردند بلکه تمام اين فشارها را تحمل کردند. چرا؟ براي اينکه مسئوليت نمايندگي مردم تهران را برعهده داشتند. رسانه‌ها خيلي از اتفاقات مجلس اول، از جمله سخنراني مهندس صباغيان و اتفاقاتي را که در پي آن افتاد مطرح مي‌کنند اما به‌نظر من اين يک وجه احساسي مسئله است. مهندس بازرگان در چنين فضايي، چند سخنراني انجام دادند و از گفتمان آزادي‌خواهي و دموکراسي‌خواهي و از ضرورت برگزاري انتخابات آزاد و سالم دفاع کردند. اين خيلي مهم است. در آن شرايط مهندس بازرگان از فضاي نطق پيش از دستور استفاده و به وظايف تاريخي خودشان عمل مي‌کردند. آن نقش چه بود؟ آگاهي‌بخشي و تلاش براي اينکه نگذارند نگاهی که اصلا به حقوق شهروندي و آزادي و مجلس باور ندارد، حاکم شود.
مجلس اول که تمام شد، بازهم کنار ننشستند. از سال
۶۲ تا ۶۷، در انتخابات مجلس دوم و سوم همواره ما در دفتر نهضت - در خيابان مطهري- سمينار تشکيل مي‌داديم؛ سمينار تأمين آزادي و سلامت انتخابات. قانون اساسي را توضيح مي‌داديم که انتخابات ‌آزاد يعني چه، سلامت انتخابات يعني چه و در چه شرايطي بايد انتخابات برگزار شود.
  بعد از مجلس اول ديگر نامزد انتخابات‌ نشديد تا انتخابات چهارم رياست‌جمهوري در سال ۶۴... .
شرايط مناسب نبود. ما شرايط را حتي براي نامزدي هم مناسب نمي‌ديده‌ايم. در اسناد نهضت اين نکات هست. در تمام انتخابات‌ بيانيه و خط‌مشي خودمان را توضيح داده‌ايم. حتي به سمينارهايي که تشکيل مي‌داديم، حمله مي‌کردند، خراب مي‌کردند و داستان‌هاي اين‌چنيني زياد بود.
  انتخابات‌ها را تحريم مي‌کرديد؟
هيچ‌گاه واژه «تحريم» را به‌کار نبرديم و تنها مي‌گفتيم که ما در چنين انتخاباتي شرکت نمي‌کنيم. آنچه در اين دوران (يعني از خرداد
۶۰ تا سال ۶۷) مهم بود و محور برنامه‌هاي نهضت را تشکيل مي‌داد، پاسداري از آرمان‌هاي اوليه انقلاب، مطالبه اجراي اصول قانون اساسي و آگاهي‌بخشي بود. خروجي مجموعه تلاش‌هاي آگاهي‌بخش مهندس بازرگان و يارانشان در نهضت آزادي، رشد جنبش اجتماعي و آگاهي جامعه بود؛ به‌طوري که در دوم خرداد مردم بين دو گزينه مطرح، «نه» بزرگي به نماينده محافظه‌کار دادند. در انتخابات ۷۶ بحث رأي اعتراضي مطرح شد و طبيعي بود که وقتي آقاي خاتمي بحث توسعه سياسي را به ميان آوردند، رأي اعتراضي ما به سبد رأي آقاي خاتمي ريخته شد.
  اما نهضت آزادي در سال ۷۶ مشخصا از آقاي خاتمي حمايت نکرد و رأي سفيد داد.
قبل از اين انتخابات گروهي به اسم «تلاشگران» به‌وجود آمده بود، جمعي از اعضاي نهضت و شخصيت‌هاي ملي بودند که در بيانيه‌اي با توجه به رد صلاحيت نامزدهاي خودشان - آقايان مهندس معين‌فر، مهندس سحابي و دکتر يزدي - اعلام رأي اعتراضي کردند اما وقتي در جريان تبليغات انتخابات مواضع توسعه سياسي آقاي خاتمي مشخص شد، عملا رأي اعتراضی به نام آقاي خاتمي نوشته شد. گفتمان مهندس بازرگان و عملکرد نهضت آزادي همواره جامعه‌محور بوده، نه قدرت‌محور. اين فرايند آگاهي‌بخشي‌ و توسعه جنبش اجتماعي در دهه ٦٠
  موجب شد که جامعه با آگاهي و هوشمندي با «نه بزرگ» خود به نامزد محافظه‌کاران ۲۰ ميليون رأي به آقاي خاتمي بدهد. جنبش اصلاحات يکدفعه خلق نشده، بلکه در فرايندي به تدريج توسعه پيدا کرده است. اين جنبش اجتماعي در دوره‌هاي بعد هم توسعه پيدا کرد. اما برگرديم به انتخابات رياست‌جمهوري سال ۶۴.
  آقاي توسلي! سال ۶۲ نهضت‌ آزادي بيانيه‌اي درخصوص دستگيري و دادگاهي‌شدن اعضاي حزب توده دارد. اين بيانيه خيلي تند است و در تضاد با مواضع آزادي‌خواهانه‌ نهضت آزادي. ماجرا چه بود؟ چرا از دستگيري و اعترافات تلويزيوني اعضاي حزب توده استقبال کرديد و از الفاظي مانند «حزب خائن توده» استفاده کرديد؟ مرحوم بازرگان چقدر در تأييد متن بيانيه نقش داشتند؟
متن اين بيانيه که در تاريخ ٢٠ ارديبهشت ٦٢ صادر شده است، خواندني است و انعکاس واقعيت‌ها و عملکرد نفاق‌آميز حزب توده و خيانت به آرمان‌هاي انقلاب و منافع ملي بود. ببينيد در زندان سال
۴۳ به بعد که سران و رهبران نهضت بازداشت شدند و بعد به برازجان فرستاده شدند، با حزب توده هم‌بند بودند. خاطرات عمويي و ديگران را بخوانيد؛ روابط انساني‌ که مهندس بازرگان و دکتر سحابي و ديگر اعضاي نهضت با اينها داشتند را ببينيد. اما وقتي مسائل کلان اجتماعي و منافع ملي مطرح مي‌شود، بحث چيز ديگري است. مهندس بازرگان که بعد از شهريور ۲۰ کار اجتماعي خودشان را شروع کردند، به‌لحاظ اعتقادي بزرگ‌ترين چالش خود را مارکسيسم و حزب توده مي‌دانستند. آنها فضاي جامعه را اشغال کرده بودند. به‌رغم اين مسئله، مهندس بازرگان به‌عنوان رئيس دانشکده فني و استاد دانشگاه و يک کنشگر فرهنگي و اجتماعي و در بعد سياسي، همواره با همه مناسبات دموکراتيک داشتند و کوشش مي‌کردند که آنها فکرشان را مطرح کنند. اما حزب توده از قبل از انقلاب، از دي و بهمن ۵۷ تمام سازمان خود را به داخل ايران آورد و همان‌طور که آقاي کيانوري توضيح مي‌دهند، واژه «مرگ بر ليبرال» را آنها مهندسي و طراحي کردند. آنها شعار «مرگ بر بازرگان» و «مرگ بر ليبرال» را در مدارس، نهادها و حتي نماز جمعه با عوامل نفوذي خودشان ديکته کردند.
آنها اين تحليل را داشتند که تکنوکرات‌ها و مديران انقلاب را حذف کنند و براین باور بودند که روحانيت هم پوسته‌اي بيش نيست که با يک ضربه از بين مي‌رود. اما اينها با مسائل فرهنگي ايران آشنا نبودند که روحانيت ريشه در جامعه ما دارد و اين‌طور نيست که با حذف تکنوکرات‌ها و تضعيف مديريت انقلاب و ناکارآمدکردن آن، خودشان بتوانند به قدرت برسند. بعد از اينکه اسناد جاسوسي حزب توده را آقاي عسکراولادي از پاکستان گرفتند، البته پاکستان رابط بود و اسناد را انگلستان به آنها داده بود، اعضاي حزب توده دستگير شدند. حزب توده نقش دوگانه‌ و منافقانه‌اي در انقلاب بازي کردند. آنها در دوران انقلاب دو جبهه تعريف مي‌کردند، جبهه‌
متحد انقلاب و جبهه متحد ضد انقلاب. خودشان و حزب جمهوري‌ اسلامي را جبهه انقلاب و خط امامي مطرح مي‌کردند و نهضت و مجاهدين و بقيه را به‌عنوان جبهه ضدانقلاب مطرح مي‌کردند. به‌لحاظ فکري آنها هميشه محترم بودند، اما ضرباتي که حزب توده به انقلاب و منافع ملي زد، به‌هيچ‌وجه قابل جبران نيست. مهندس بازرگان بعد از تغيير ايدئولوژي مجاهدين در سال ۵۴ کتابي دارند به عنوان «علمي‌بودن مارکسيسم». بعد از تغيير مواضع مجاهدين حملات تندي به بازرگان شد. حملات ‌‌آن‌قدر تند بود که آن مواضع براي اعضاي قديمي مجاهدين خلق هم قابل‌خواندن نيست. ولي مهندس بازرگان در آن کتاب به صورت نظري مسئله را باز کرد که چرا ما با مارکسيسم مخالفيم. پس آنجايي که بحث نظري بود ايشان کتاب مي‌نوشتند و بحث مي‌کردند اما اينجا که ضربات سنگيني به منافع ملي زدند، طبيعي بود که اين‌طور واکنش نشان دهند.
  مي‌رسيم به سال ۶۴  و نامزدشدن آقاي بازرگان.
بعد از حمله صدام به خاک ايران، همه توافق داشتند که بايد از کشور دفاع کرد و همه هم بايد حضور داشته باشند و اين وظيفه ملي و ديني است. اما بعد از آزادي خرمشهر تمام تحليل‌ها نشان مي‌داد که ادامه جنگ در راستاي منافع ملي ما نيست. از خرداد
۶۱ و پيروزي در خرمشهر تمام اظهارنظرهاي نهضت خصوصي و خطاب به شوراي عالي دفاع بود. از سال ۶۴ جنگ به بحران رسيد و از آن سال به بعد تمام بيانيه‌هاي ما سرگشاده ‌شد. ٥٣ نشريه راجع به جنگ داريم؛ از ۶۴ تا ۶۷ که آخرين آنها «هشدار» است که به قلم مهندس بازرگان نوشته شده است. توصيه مي‌کنم مستقل از محتوا به‌لحاظ نگارش آن مطلب خوانده شود. مهندس بازرگان نامه هشدار را با ذره‌ذره وجود خود نوشته‌اند و البته هزينه سنگيني هم براي آن پرداخته شد. امروز که اسناد و مدارک جنگ منتشر شده است، مي‌بينيم از همان سال ۶۴ بحث‌ها درخصوص اينکه ديگر خزانه خالي شده است و امکانات جنگي لازم وجود ندارد، مطرح ‌شده است.
در اين فضا، سال
۶۴ مهندس بازرگان و دوستان ما احساس تکليف کردند که بايد در عرصه سياسي حضور داشته باشند. مهندس بازرگان با تبادل نظري که جمعي از نيروهاي ملي با ايشان انجام دادند، تصميم گرفتند که در انتخابات رياست‌جمهوري ثبت‌نامه کنند تا شايد بتوانند جلوي خيلي از هزينه‌هاي سنگيني را که براي تداوم جنگ بر کشور تحميل مي‌شود، بگيرند. آقاي مهندس بازرگان ثبت‌نام کردند. تصور اينکه ايشان رد صلاحت شود، وجود نداشت.
  سفر شما و مهندس بازرگان به آلمان بعد از اين اتفاق است؟
بله بعد از اين اتفاق بود، عرض مي‌کنم. اما آن انتخابات خروجي‌هاي خوبي داشت، انتخابات جمعي را دور هم جمع کرد و «جمعيت دفاع از آزادي و حاکميت ملت ايران» تشکيل شد.
  محوريت اين جمعيت با مرحوم بازرگان بود؟
طبيعي بود، نهضت و مهندس بازرگان محوريت داشتند. آقاي بازرگان، دکتر يزدي و دکتر سحابي، از نيروهاي ملي آقاي اردلان- وزير دارايي دولت موقت- و بخشي از نيروهاي ملي نزديک به نهضت مانند مهندس معين‌فر عضو اين جمعيت بودند. اين جمعيت با بيانيه‌هايي که در سال‌هاي ٦٤ تا ٦٩ مي‌داد، نقش مؤثري در آگاهي‌بخشي جامعه داشت. آخرين بيانيه آن چه بود؟
  نامه سرگشاده ٩٠ امضايي.
آن نامه چه بود؟ زمان رياست جمهوري آقاي هاشمي‌رفسنجاني نوشته شد. نامه را اگر بخوانيد خيلي مؤدبانه و حقوقي از آقاي هاشمي خواسته شده بود که اصول فصل سوم قانون اساسي يعني حقوق اساسي ملت را اجرا کنند و در حوزه اقتصادي هم تذکر داده بود که اين استقراض‌هايي که مي‌کنيد به لحاظ اقتصادي توجيه‌کردنی نيست و نياز به بازنگري دارد. بعد از اين نامه
۲۴ نفر از امضاکنندگان بازداشت شدند! بعد از مدتي هم ۹ نفر از آنها، به زندان محکوم شدند. آقاي هاشمي در مصاحبه با مجله لوموند گفتند ما کسي را به‌خاطر امضاي نامه نگرفتيم و اينها پرونده جاسوسي داشتند. آقاي محمد يزدي هم در خطبه نماز جمعه همين حرف را زدند. در‌صورتي‌که در پرونده ما تنها امضاي آن نامه بود. خدمات جمعيت داستان مفصلي است. شما امضاهاي پاي‌ آن نامه را ببينيد، همه شخصيت‌هاي ديني و ملي مطرح آن را امضا کرده بودند.
ببينيد در مواردي مثل پرونده آقاي اميرانتظام، ردصلاحيت مهندس بازرگان يا همين دستگيري‌هايي که بعد از نامه
۹۰ امضايي رخ داد، آيا هيچ موقع مهندس بازرگان با مسئولان و چهره‌هاي حکومتي ديدار و صحبت کردند؟
هم آقاي دکتر يزدي هم آقاي مهندس بازرگان و هم آقاي دکتر سحابي ديدار و گفت‌وگو داشتند. مثلا براي مسئله گروگان‌گيري آقاي دکتر سحابي در ديدار با آیت‌الله خميني به گريه مي‌افتند که چرا اينها را نگه داشته‌ايد؟!
 ‌‌ پس ملاقات حضوري هم داشتند؟
بله، مخصوصا يک دوره‌اي آقاي دکتر يزدي ملاقات‌هايي داشتند. البته به‌تدريج محدوديت هم ايجاد شده بود. ولي باتوجه به محدوديت‌هايي که وجود داشت، آقاي بازرگان دو جور نامه مي‌نوشتند؛ يک نامه‌هاي خصوصي به آیت‌الله خميني بود که منتشر نمي‌کردند و يک نوع نامه که تعمدا منتشر مي‌کردند؛ مثل «هشدار». درباره «هشدار» بايد بگويم که سال
۶۷ آنقدر هزينه‌هاي جنگ بالا رفته بود که همه بايد از اين روند مطلع مي‌شدند.
به سفر آلمان اشاره کرديد. کنگره جهاني «شرق‌شناسان» براي يک همايش در شهر «ورتسبورگ» آلمان از آقاي بازرگان دعوت کرده بودند. در دفتر سياسي اين سؤال مطرح شد که مهندس بازرگان به اين سفر بروند يا نروند. مهندس بازرگان در اثر «سير تحول قرآن» نظرات جديدي را مطرح کرده بودند که علمي‌بودن نظم لفظي و موضوعي آن را نشان مي‌دهد و علاقه‌مند بودند که اين بحث‌ها در سطح جهاني هم مطرح شود. در دفتر سياسي بحث بود که چه کسي مهندس بازرگان را همراهي کند، که گفتند کسي برود که با زبان آلماني آشنا باشد. پس قرعه به نام من افتاد. جزئيات اين سفر را قبلا در خاطراتي گفته‌ام و در اختيار هست.
  بله درست است اما به‌نظرم مي‌تواند کمي بيشتر هم باز شود. شما واقعا مشکلي براي خروج از کشور نداشتيد؟ در خارج از کشور با چه افراد و مسائلي روبه‌رو شديد؟
هيچ مسئله‌اي براي خروج پيش نيامد. آن موقع بحث ممنوع‌الخروجي مطرح نبود. ميزبان ما پرفسور فلاطوري بود، اصلا خود ايشان ما را به همايش دعوت کرد. فلاطوري از مجتهداني بودند که به آلمان رفتند، دکتراي فلسفه گرفتند و در سال
۵۴ مرکز فرهنگي‌ کلن آلمان را تأسيس کردند. جمعي از دوستان ازجمله خود من هم عضو هيئت امناي آن مرکز فرهنگي بودم.
درباره اين سفر دو بحث مطرح است؛ يکي خود کنگره و استقبالي است که از اولين نخست‌وزير دولت انقلاب شد و بحث دوم هم حواشي سفر است. حاشيه اصلي اين بود که مسعود رجوي و منافقین به‌دنبال اجراي پروژه‌اي بودند. اولين کاري که کردند در همان جلسه‌اي که مهندس بازرگان سخنراني داشتند، بلافاصله يک تيمي از خبرنگاران بين‌المللي آمدند که با ايشان مصاحبه کنند. بعد متوجه شديم که هدف از مصاحبه اين بود که در پايان مصاحبه که فيلم مي‌گرفتند، نامه رجوي را رسما به مهندس بازرگان بدهند؛ البته ما بعدا متوجه شديم. مهندس بازرگان همان‌جا به آنها گفت که اين يک سفر علمي است و من با هيچ کس مصاحبه نمي‌کنم. اما آنها دست‌بردار نشدند. در روزهاي بعد صحنه‌اي تدارک ديده بودند، مي‌دانستيم مسائل خطير است و براي اينکه با آن صحنه‌سازي‌ها برخورد نکنيم، با يک تمهيدي از «ورتسبورگ» خارج و راهي کلن شديم. دفتر آقاي فلاطوري آنجا بود. اين‌قدر سازمان‌يافته عمل مي‌کردند که همه‌جا بودند. از طريق آدم‌هايي که در کلن داشتند، خواستند نامه را تحويل دهند که مهندس بازرگان گفتند که من با کسي ديداري نمي‌کنم. خانم دکتر زهرا بازرگان، دختر مهندس بازرگان در آمستردام مستقر بودند. ما به آنجا رفتيم و به ايستگاه راه‌آهن که وارد شديم، دونفر با لباس خيلي شيک نامه‌اي را به آقاي بازرگان دادند. ما نمي‌دانستيم چه بود اما بعد که بازکرديم، ديديم نامه رجوي است.
 ‌‌ آقاي اميني که درخواست ديدار داشتند، آقاي علي اميني بودند؟
بله. خيلي‌ها درخواست ديدار داشتند ولي آقاي مهندس بازرگان هيچ‌کدام را نپذيرفتند. آقاي بازرگان فرصت‌طلب نبود، همان چيزي را که مي‌گفت عمل مي‌کرد. همان‌طور که بعد از انقلاب هم که آیت‌الله خميني گفته بود مجلس مؤسسان تشکيل مي‌دهيم و در اساس‌نامه شوراي انقلاب هم پيش‌بيني شده بود، اما عده‌اي گفتند نه نيازي نيست و همين‌ پيش‌نويس قانون اساسي دولت موقت را تصويب كنيم و به رفراندوم بگذاريم. اما مهندس بازرگان بر اجراي تعهدات تأکيد داشت.
  اين‌ نکته را مي‌خواستم بپرسم اما گذشتيم و گذاشتم براي آخر، یکی از صاحب‌نظران بعد از درگذشت آيت‌الله هاشمي صحبتي درخصوص ايشان داشتند و در آن گفتند که هاشمي به بازرگان پيشنهاد داده بود که پيش‌نويس قانون اساسي را مستقيما به رفراندوم بگذارد، اين خاطره را تأييد مي‌کنيد؟
بله.
  چرا اين ‌کار را نکردند؟
يکي اينکه نقض پيمان بود. دوم اينکه آنها مي‌خواستند اين دوره فعلا بگذرد. ولي نقض پيمان مهم است، وقتي يک‌ بار نقض پيمان کنيد ديگر مانعي پيش‌رو نمي‌بينيد.
اما برگردیم به بحث سفر، مهندس بازرگان به نامه مسعود رجوی پاسخ مستقیم ندادند. اما یک پیام به ایرانیان خارج کشور دادند که خیلی مهم است؛ [با این مضمون] که این سفر علمی بوده و کسانی که سوال دارند ما در ایران پاسخ‌گوی آن‌ها هستیم اما «مبارزه در ایران است و در خارج کشور جای مبارزه نیست». رجوی در نامه خود پیشنهاد کرده بود که مهندس بازرگان با تمام خانواده و دوستان  خود به خارج بیایند و ما مادام‌العمر تمام هزینه‌ها زندگی‌شان را تامین می کنیم. با خواست خدا و شناختی که از رجوی در زندان دهه ۵۰ داشتم ، آن سفر یک سفر تاریخی شد. البته ما با دوستان خودمان در ایران هم ارتباط داشتیم. تصمیمات و بیانیه با هماهنگی دفتر سیاسی نوشته شد.
پس در دهه ۶۰ دغدغه مهندس بازرگان و نهضت بیشتر بر مسئله جنگ متمرکز بود...
باید به حوادث دیگری هم اشاره کنم. سال ۶۷ بعد از  نشریه «هشدار» مسائل مهم دیگری هم اتفاق افتاد. بعد از نامه هشدار در خرداد ۶۷ دفتر نهضت را بستند و سه تن از مدیران نهضت را دستگیر کردند. می‌خواستند همه را بازداشت کنند که آقای خمینی گفتند سه نفر را کاری نداشته باشید: مهندس بازرگان، دکتر سحابی و دکتر یزدی. قرعه افتاد به سه نفر بعد: آقای مهندس صباغیان، آقای خسرو منصوریان و من. مجموعه رویدادهایی که بین بسته‌شدن دفتر نهضت در خرداد تا ۲۲ بهمن ۶۷ که ما از زندان آزاد شدیم واجد اهمیت است. در آن شرایط باز هم مهندس بازرگان و نهضت آزادی با کمی تاخیر طی بیانیه‌ای به رویداد‌های دیگر سال ۶۷ واکنش نشان دادند که در اسناد نهضت هم هست.
بگذارید این خاطره را هم نقل کنم؛ مواضع نهضت مورد انتقاد بود و می‌گفتند که شما به‌نفع صدام کار می‌کنید و روحیه رزمندگان را تضعیف می‌کنید. چنین بحث‌هایی آن موقع مطرح بود. ما که زندان بودیم آقای محمد جواد مظفر که مدیرکل مطبوعاتی وزارت ارشاد بودند، بعد از پذیرش قطع‌نامه سه مصاحبه با مسئولان شورایعالی دفاع انجام دادند. یکی با آقای موسوی‌اردبیلی، یکی با آقای هاشمی و یکی با آقای خامنه‌ای، سه نفری که نقش اصلی را در شورایعالی دفاع برعهده داشتند. او سوال می‌پرسد که اگر امروز در سال ۶۱ بودید جنگ را ادامه می‌دادید یا نمی‌دادید؟ آقای هاشمی خیلی شفاف گفتند «هرگز ادامه نمی‌دادیم». آقای موسوی‌اردبیلی گفتند «ادامه نمی‌دادیم». آقای خامنه‌ای هم با نرمی چنین گفتند. آن موقع این مصاحبه‌ها در روزنامه اطلاعات و کیهان با تیتر درشت چاپ می‌شد و ما هم که زندان اوین بودیم این روزنامه‌ها را برایمان می‌آوردند. من به افسرنگهبان و مسئول آن‌جا می‌گفتم «ما چرا زندان هستیم ما هم که همین حرف‌ها را می‌زدیم»! تاثیر این مصاحبه بر روی خانواده شهدا و اسرا باعث شد که اقای خمینی نهیب بزنند و غائله را بخواباندند. آقای مظفر هم به زندان افتادند. ببینید وقتی شما نگاه راهبردی و تحلیلی دارید در آینده نیز موضع و گفتمان شما قابل دفاع است.
دوباره بپرسم که آقای بازرگان در طول این مدت در هیچ کدام از سختی‌ها و مشکلاتی که پیش آمد مستقیما با مسئولین دیدار داشتند؟
این سوال خوبی است. تمام ارتباط ما در دهه ۶۰ تا ۷۳ مکتوب است. نامه‌های متعددی به آقای موسوی اردبیلی که رییس‌قوه قضاییه بودند نوشتیم. به دفعات به آقای هاشمی نامه نوشتیم. این نوع ارتباط بود، در خصوص بازداشت‌ها به‌خصوص بازداشت سال ۶۹ که برای مهندس بازرگان خیلی مهم بود - برای این‌که خبرهای ناگواری هم از زندان بیرون می‌آمد به‌طور مستقیم از پسر خودشان آقای مهندس عبدالعلی که زندانی بود اطلاعات را دریافت می‌کردند - به‌دفعات نامه نوشتند.
‌ مسئله آخر هم این‌که، در سال‌های بعد از درگذشت مرحوم بازرگان چپ‌های خط امامی که تخاصم شدیدی با نهضت داشتند آرام آرام پوست انداختند و به گفتمان اصلاح‌طلبی نزدیک شدند. در این مسیر شاهد رنگ باختن آن تخاصم و شروع هم‌کاری بین این دوجریان سیاسی هستیم. آیا در زمان مهندس بازرگان، مخصوصا بعد از انتخابات مجلس چهارم که فرآیند حذف چپ‌ها آغاز شده بود و چند نفر از آن‌ها هم به زندان افتادند، آیا آقای بازرگان نظر یا تحلیلی در خصوص این جناح یا آینده آن داشتند؟ آیا هیچ وقت چهره سرشناسی از چپ‌های خط امام سراغ مرحوم بازرگان آمد؟
این را یادم هست که آقای عبدی که از زندان آزاد شدند، من به ملاقاتشان رفتم. خیلی هم تعجب کرده بودند. روابط انسانی آقای بازرگان خیلی قوی بود. خیلی مسائل انسانی را رعایت می‌کردند. از این طرف هم در طول سال‌ها بعد از دولت موقت به دفعات افرادی با ایشان دیدار داشتند و از ایشان طلب حلالیت کردند.
آن‌چیزی که در حافظه‌ام مانده است بحث نویسندگان روزنامه کیان است. آن‌ها نویسندگان کیهان بودند و از خط امامی‌های تند. آن‌ها بعدها در یکی از شماره‌های کیان یک یادداشت تاریخی نوشتند. آن مطلب نوعی عذرخواهی است و دقیقا در زمانی نوشته شد که خط‌مشی آن‌ّها در حال تغییر بود. جریان سنتی هم نقد خیلی تندی به آن‌ها کرد که این حرف‌ها چیست که می‌زنید؟ این‌ّها روشنفکرانی بودند که به گفتمان بازرگان بازگشتند.
منبع: شرق 28 دیماه 96 (حسين جلالي) 



No comments:

Post a Comment