انتخابات، گذار به دموکراسی؟
انتخابات با کدام استراتژی
برگزاری انتخابات مجلس در اسفند ماه سال جاری بار دیگر به بحث و گفت وگو در
باره ماهیت انتخابات و کارکرد آن در ایران دامن زده است. در میزگردی با حضور
آقایان محمد توسلی(دبیرکل نهضت آزادی ایران)، مصطفی تاجزاده (عضو شورای مرکزی حزب
مشارکت) و سعید مدنی(عضو شورای فعالان ملی مذهبی)، رابطه بین انتخابات و جنبش
اجتماعی به بحث و بررسی گذاشته شده است.
س: با تشکر از بزرگوارانی که دعوت ایران فردا را برای حضور در میز گرد
پذیرفتند، اجازه دهید با این مقدمه شروع کنیم که ظاهرا همه نیروهای حاضر در ایران
معتقدند ما در شرایط بحرانی قرار داریم و برای تغییر وضعیت، استراتژی های متفاوتی
ارایه میدهند. به نظر شما انتخابات چه جایگاهی در یک استراتژی برای تغییر دارد؟
توسلی: به نظر من، این پرسش راهبردی و کلیدی است. همه ما قبول داریم که کشورمان شرایطی
بحرانی دارد؛ نه فقط بحرانهای بینالمللی و منطقهای که پیامد سیاستهایی است که
در این چهار دهه داشتهایم، بلکه بحرانهای
داخلی که بر ما تحمیل شده است و ملموسترین آنها بحران معیشتی است که عموما مردم
لمس میکنند. اما به نظر من بحران اصلی،
بحران فرهنگی، اجتماعی و سیاسی است که تمامی جامعه ما گرفتار آن است. برای خروج از
این بحرانها به طور مشخص دو راهکار در سطح روشنفکران جامعه ما، هم داخل و هم در خارج
کشور مطرح است. یک استراتژی این است که این مجموعه اصلاحپذیر نیست و هیچ راهکاری
جز براندازی وجود ندارد. کسانی که منادی این استراتژی اند، از همان زمان بعد از
انقلاب، این استراتژی را برگزیدند و در هر مقطعی که مناسب دانستند این استراتژی رو
مطرح کردند. رسانههایی که این راهبرد را تبلیغ میکنند امروز بسیار گستردهاند.
استراتژی دوم، استراتژی اصلاحات است؛ من بعداً
به چالشهای استراتژی قبلی برمیگردم. استراتژی اصلاحات بعد از انقلاب و
بعد از دولت موقت شکل گرفت و در کنگره سوم نهضت آزادی ایران در تیر ماه 59 در آن
شرایط ملتهب مطرح شد که در اسناد نهضت قابل مراجعه است. آن هنگام با جمعبندی که انجام
شد و با شناخت طبیعت انقلاب اسلامی و ویژگیهایی که انقلاب اسلامی دارد تنها راه
را در مبارزه قانونی و علنی و مسالمتآمیز دیدند و انتخاب کردند. این مجموعه به
خاطر آن نگاه راهبردی و تحلیلی که داشت احساس مسئولیت کرد که بایستی برای پاسداری
از مطالبات تاریخی ملت ایران و آرمانهای مردم ایران در انقلاب 57 بایستند وکوشش
کنند تا نشان دهند انحراف از کجا و چگونه بوجود آمده است. با اتکا به همین نگاه اصلاح
طلبانه بود که آن ایستادگیها در دهه60 رخ
داد و منجر به ایجاد زمینه هایی در جهت ارتقاء آگاهی جامعه شد؛ بطوری که در دوم
خرداد سال 76 که انتخابات ویژه ای برگزار شد، مردم به آقای خاتمی 20 میلیون رای
دادند. سوال اصلی این است که آیا این 20
میلیون رای به شخص خاتمی بود؟ چند درصد مردم آقای خاتمی را میشناختند و چرا رای
دادند؟ این سوال کلیدی است.
س: نکتهای را در اول صحبتتان فرمودید؛ اینکه جریاناتی بودند که نظام را اصلاحناپذیر
میدانستند و قائل به استراتژی براندازی بودند و در مقابل جریاناتی مثل نهضت آزادی
که به استراتژی اصلاحات رو آوردند. آیا
نهضت قائل به این بود که ساختار اصلاح پذیر است؟
توسلی: این نکته کلیدی دیگری است که باید به آن بپردازیم. چرا نهضت آزادی و مهندس
بازرگان استراتژی اصلاحات را انتخاب کردند؟ کمی برگردیم به عقب، در سال57 چرا
انقلاب شد؟ پیشینهی تاریخی کاملا روشن است؛ جنبش اجتماعی ایران به یک اجماعی
رسیده بود که در شعارهای مردم در راهپیماییهای سال 57 کاملا برجسته است. مهندس بازرگان هم تواتر این
شعارها را در کتاب «انقلاب ایران در دو حرکت» آوردهاند. بیشترین شعار مردم «مرگ
بر شاه» بود یعنی ما استبداد نمیخواهیم، آزادی میخواهیم. اگر هم شعارهای بعدی «نهضت
ما حسینی رهبر ما خمینی» را در نظر بگيريم، شعاري است كه در همراهي با راه امام
حسین که «آزادی» است و همان چشم اندازی بود که آیتالله خمینی در 118 روز در نوفل
لوشاتو برای آینده جمهوری اسلامی ایران معرفی کرده بودند. این شعارها یک وحدت و انسجامی
را در جامعه آن روز نشان می دهد. بنابراین پیام اصلی مطالبه و انسجام ملی این بود که
ما خواستار «آزادی» هستیم و «استبداد» نمیخواهیم. در جریان انقلاب، علاوه بر همه
ملت ایران، دو گروه نقش اصلی داشتند که در اسناد تاریخی بطور تفصیل آمده است. از
سال 54 رهبران نهضت آزادی و روشنفکران در مدیریت انقلاب در داخل نقش اصلی داشتند، ضمن
آنكه روحانیت مبارز هم به رهبری آیتالله خمینی نقش موثر در انقلاب داشتند.
بنابراین تعامل روشنفکران دینی و روحانیت مبارز و همکاری همه گروهها و ملت ایران
منجر به پيروزي انقلاب 57 شد. در پی فضای سالهای 41 به بعد و با این تعامل تعالیبخشی
که بین رهبران نهضت آزادی و روحانیت مبارز وجود داشت و سوابق آن در اسناد تاریخی
موجود است؛ روحانیت مبارز به رهبری آقای خمینی وارد عرصه عمومی میشود و در مقابل
استبداد سلطنتی میایستد و زمینههای واقعبینانه
پیروزی انقلاب را فراهم میکند. یعنی نه روحانیت به تنهایی میتوانست چنین اقدامی را
انجام دهد و نه روشنفکران جامعهی ما میتوانستند مشکل اصلی جامعه ما که استبداد
سیاسی هست را از پیش روی ملت ایران بردارند. این مقدمه را از این منظر عرض کردم که
در پیروزی انقلاب همه ملت ایران حضور داشتند اما تعامل تاریخی روشنفکران دینی و
روحانیت مبارز به رهبری آقای خمینی در کنار هم زمینه انقلاب را فراهم کردند. اما
مهندس بازرگان و دوستان ما چه نگاهی به انقلاب داشتند؟ و چرا این استراتژی اصلاحات
را آن موقع انتخاب کردند؟ ببینید آقای مهندس بازرگان که به نوفل لوشاتو رفتند با
همان نگاهی که داشتند با آقای خمینی گفتگو میکنند اما واکنش مهندس بازرگان در آن
دیدار کاملا متفاوت بود. همه کسانی که به نوفل لوشاتو رفتند به نوعی بیعت کردند و رهبری
آیت الله خمینی را پذیرفتند، بجز مهندس بازرگان که چنین اقدامی را موکول به مشورت
با دوستان نهضت در ایران میکند. موضوع در شورای نهضت مطرح شد و جمع بندیاش که طی
بیانیهای اعلام شد این بود که چون اکثریت ملت ایران رهبری آیت الله خمینی را پذیرفتهاند
ما هم رهبری ایشان را میپذیریم. مجموعه رویدادهایی که اتفاق افتاد، چه در نوفل
لوشاتو و چه در زمان دولت موقت و نیز شناخت تاریخی که مهندس بازرگان از روحانیت
داشت به این جمعبندی رسید که نگاه آقای
خمینی و روحانیت یک نگاه غیر دموکراتیک است و ما باید با ایستادگی کار آگاهی بخش
انجام بدهیم. ایشان حتی بعد از استعفا از دولت موقت با سیاست قهر نکردند، با نگاه
راهبردی که داشتند میدانستند که راه طولانی آمده اند و راه طولانی تری پیش رو
دارند. از اين رو، در شوراي انقلاب همکاری کردند و در مجلس اول شرکت کردند. بعد از
آن هم در آثارشان تا سال 73 ریشه های انحراف را منعکس و آگاهی بخشی کردند.
با این مقدمه و شناخت در سال 59 نهضت آزادی
استراتژی اصلاحات را مطرح میکند که ما وظیفهمان آگاهی بخشی است. همه کسانی هم که
از فردای انقلاب به دنبال براندازی بودند و به طریق اولی امروز هم هستند به نظرم
استراتژی واقع بینانهای ندارند. البته ما باید برای دیدگاه همه شهروندان احترام
قائل باشیم بالاخره آنها ایرانی هستند و نگاه خود را دارند. اما با تحلیل و نگاه
ما آن گفتمان در ایران ابتدای انقلاب که هرگز قابل اجرا نبود، در شرایط امروز نيز اگر
به فرض با کمک بیگانگان امکان پذیر شود، پیامدش نه فقط براندازی جمهوری اسلامی که
فروپاشی جغرافی ایران است و تمامیت ارضی ما از بین میرود و نمی تواند در راستای
منافع ملی باشد. بنابراین به نظر ما کسانی که حتی نگاه مثبت هم به جمهوری اسلامی
ایران نداشته باشند هرگز آب در آن آسیاب نمی ریزند و این بلوغ را جامعه ما پیدا
کرده است که خلاف منافع ملی اقدامی نکند. ببینید درخرداد سال 76 مردم بلوغشان را نشان دادند به
آقای خاتمی رای دادند، میفهمیدند به چه کسی باید رای منفی بدهند. سال 92 هم همین
طور، سال های 94 و 96 هم اکثریت مردم با بلوغ خودشان در انتخابات شرکت کردند و به
هرحال امیدوار هستیم که به رغم تمام سختی ها و مشکلات و فشارهای بیگانگان و رسانهها
اگرچه مشکلات زیادی داریم اما باز هم راهکار ما برای خروج از بحران ها «اصلاحات جامعه
محور» است که در باره آن توضیح خواهم داد.
سوال: آقاي مدني، شما چه استراتژي را مرجح ميدانيد و انتخابات در آن استراتژي چه
جايگاه و كاركردي دارد؟
مدنی: در واقع سوال شما دو جزء دارد و یک پیش فرض. یک وجه آن استراتژی هست و اینکه
نیروهای اجتماعی در جامعه ایران چه استراتژیهایی دارند؟ و جزء دوم این است که
متناسب با آن استراتژی موضعشان در انتخابات چيست؟ انتظار ميرود هر نیروی سياسي متناسب با استراتژی
سياسي خود موضعاش را درباره كنشي مانند انتخابات تعيين كند. بنابراین هر نیروی سياسي
اگر استراتژی سياسياش را روشن کند آن وقت ميتواند به اين سوال كه در برابر
انتخابات چه باید کرد پاسخ دهد و جايگاه جنبش اجتماعی را نيز براساس آن توضيح دهد.
اما اجازه دهيد قدمي به عقبتر برويم و به اين سوال پاسخ دهيم كه مبناي انتخاب استراتژی
چيست؟ مبناي استراتژی تحلیل از شرایط است. در اينجا فرصت آن نيست تا وارد تحليل
شرايط موجود شويم، اما براساس شواهد موجود ميتوان سه تحلیل عمده از شرايط ايران را
توضيح داد. تحليل اول اين است كه نظام سياسي ايران دچار بحرانهاي ساختاري است. اين
بحرانهاي ساختاري لاینحلاند ، نظام هم هیچ قابلیتی برای اصلاح ساختاری ندارد .
بنابراین دير يا زود نظام به يك رويارويي جدي با ملت ميرسد. بر اساس این تحلیل
استراتژی اينها حذف يا براندازي نظام است. آنها مدعياند در آينده منازعهاي شكل
ميگيرد كه تنها يك برنده دارد. بنابراين ادعا ميكنند راه حل بحرانهاي موجود جز نابودي نظام كنوني و جایگزیني
نظامي ديگر نيست به تعبيري اينها استراتژي انقلابي را برگزيدهاند يعني پذيرفتهاند
راه بحرانهاي موجود انقلاب است. انقلاب به معناي بسيج تودهاي براي از بين بردن
ساختار موجود و جايگزين كردن يك ساختار نو كه اين بحرانها را ندارد. از اين ديدگاه
انتخابات طبیعتا موضوعیتی ندارد. کسی که
معتقد است درماني جز نابودي نظام كنوني براي بحرانهاي ساختار موجود وجود ندارد
طبيعي است كه از هم اكنون تكليفش را با ساز و كارهاي درون نظام از جمله انتخابات
روشن كرده است. تلاش خود را مصروف رويارويي نهايي كند و به دنبال بسيج تودهاي براي انقلاب آينده باشد. شعار "رای بی رای" نوعي بيان لطيف و آرام و بروز شده اين استراتژي است. میگوید
انتخابات اصلا موضوعیت ندارد. تصور نهايي اين نيرو هم اين است كه با توجه به
بحراني بودن شرايط و با توجه به نارضايتي بسيار بالايي كه وجود دارد تمام تلاش
بايد مصروف تقليل هر چه بيشتر مشروعيت نظام از طريق پايين آوردن نرخ مشاركت يا
بالابردن نرخ عدم مشاركت شود. تحليل ديگر از شرايط كنوني اين است كه مشكل بحرانهاي
موجود مديريتي است يعني مجموعهاي از آدمها كشور را مديريت ميكنند كه توانايي، قابليت يا صلاحيت و سلامت
لازم را ندارند. در نهایت برای بهبود وضع جاری و حل بحرانها بهترین گزینه اینکه
این است كه آدمهای خوبي جايگزين آنها شوند. پس به اين اعتبار، در همین ساختار ميتوان
وضع را به گونهاي مديريت كرد و از بحران خارج شد. به نظر من آنچه كه تحت عنوان
اصلاحطلبي نامیده شده این نگاه را دارد. برای همین مثلا میگویند برویم مجلس را
فتح کنیم و مجلس بشود یک مجموعه اصلاحطلب از طریق قانونگذاری از طریق نظارت و
ساير کارکردهایی که مجلس دارد بتوانیم تغییراتی ایجاد کنیم و بحرانهاي كنوني را حل
كنيم. در گام بعدی نيز، قوهي مجریه را فتح ميكنيم تا دريچههاي ورود ما به
ساختار موجود باشد و از اين طريق تلاش ميكنيم در تعاملي با قدرت مسلط آن را
متقاعد كنيم تا اصلاحاتي انجام دهد و وضع را بهبود بخشد. طبیعتا با نگاه از اين
زاويه مشکلات موجود ساختاری نيستند چرا كه اگر ساختاري بودن بحرانهاي كنوني را
بپذيرند بلافاصله در مقابل اين سوال قرار ميگيرند كه قوهي مقننه يا مجريه بخشي
از ساختاري هستند كه ميگوييم فساد
ساختاري است ناكارآمدي ساختاري است نابرابري ساختاري است، بسيار خوب افرادي كه
وارد يك ساختار سراسر بحران ميشوند خودشان هم گرفتار همين ساختار ميشوند. بر
اساس این تحلیل از وضعیت یعنی اینکه مشکل، مشکل مدیریتی است استراتژی میشود
اصلاحطلبی يا همان رفرمیسم. بر همين اساس
هم از نگاه اين گروه انتخابات ساز و كاري است براي ورود به ساختار به منظور وضعيت
و خروج از بحران بدون اصلاح ساختار. در اینجا جنبش اجتماعی به مفهوم متعارفش موضوعيت
جدي ندارد. در واقع براي موفقيت رفرميستها در انتخابات نياز به یک بسیج تودهای است
و متقاعد کردن جمعیت برای اینکه پای صندوق رای برود. بیشتر از این انتظاری از بدنه
اجتماعی و جامعه مدني نيست! چرا؟ چون در واقع فقط با نوعي متقاعدسازی ساختار و نیروهایی که
دست بالا را در ساختار دارند باید مشکل حل شود. اينها به ساختار ميگويند اجازه بدهید با تقسم
قدرت بين مردم نظام و اصلاحطلبان وضع را بهبود ببخشيم. اين استراتژي در دوره آقاي
خاتمي و مجلس ششم آزموده شد. اما تحليل سومي هم از شرايط وجود دارد. در اين تحليل
بر وجود بحران ساختاري صحه گذارده ميشود و تاييد ميشود كه نظام دچار بحران
ساختاري است. منظور از بحران اين است كه
اختلال عمدهي سيستم يا نظام را در برگرفته و امكان كارآمدي و اثربخشي را از آن
ساقط كرده و آن را با مشكلات جدي مواجه و بقاي آن را به خطر انداخته است. بحرانها
را به چهار دسته تقسيم كردهاند. اول "بحران متعارف". مثلا ساختمان پلاسکو آتش میگیرد شرایط به طور متعارف
بحرانی میشود. دوم "بحران غیر
منتظره" است مثل همهی بلایای
طبیعی رخ ميدهند . سوم "بحرانهای
سرکش و دير مهار" مثلا تورم و
نابرابری در ایران. نوع چهارم "بحران بنیادین" است که عمیقترین
شکل بحران است. یعنی مجموعهای از عوامل مختلف مثل ناکارآمدی، عدم مشروعیت ، فساد
، نابرابری، فقر و... وضعیتي بحرانی را
ايجاد می کند. كه در چارچوبهاي متعارف و تعريف شده در يك نظام قابل كنترل و حل نيستند.
این بحران بنیادین است. از اين ديدگاه ساختار دچار بحران بنيادين است و راه حل آن
اصلاح ساختار است. ادامه ي بحران بنيادين فروپاشي است يا انقلاب. در برابر چنین
شرایطی استراتژي دموکراسی سازی(دموکراتیزاسیون) و گذار دموكراتيك مطرح ميشود.
منظور از گذار دموكراتيك فرايند تغييرات سياسي در جهت دموكراتيك سازي رژيم
اقتدارگرا يا نيمه اقتداگرا است و شامل سه مرحلهي 1) عقبنشيني رژيم اقتداگرا و
شروع مذاكره با مخالفان2) شروع گذار دموكراتيك و
3) تحكيم دمكراسي است. در گذار دموكراتيك از يك طرف به نيروهاي بينابين
درون نظام سياسي كه تا حدي شرايط خطير كنوني را درك ميكنند و متمايل به تغييرند، براي اصلاح
ساختار و عقبنشيني نظام مستقر فشار وارد ميآيد. اما از آنجا كه اين نيروها اغلب
دست پايين را در ساختار دارند، قادر به عقب راندن نيروهاي مقاوم در برابر تغيير
نيستند، از اين رو، نياز به نيرويي سومي در خارج از ساختار قدرت است تا تعادل
نيروها را به سود حاميان تغيير دگرگون كند. بر اين اساس براي گذار دمكراتيك بايد
نيروي اجتماعي يا همان جنبش اجتماعي در جامعهي مدني شكل گيرد تا با فشار به
ساختار، آن را وادار به عقبنشيني
كند و قبل از اينكه ملت بخواهد وارد فاز انقلاب بشود يا نظام وارد فاز فروپاشي
شود،تلاش كند تا از طريق فشار اجتماعي و مشي غيرخشونت آميز، نظام را متقاعد كند
كه عقبنشيني كرده و اصلاحات را بپذيرد. از اين ديدگاه جنبش اجتماعي نقشي مهم و
استراتژيم در تغيير دارد. از منظر اين استراتژي همهي تحولات و حوادث سياسي بر
پايهي تاثيرشان در وقوع و شكلگيري جنبش اجتماعي ارزيابي ميشوند. پس رويكرد
حاميان گذار دموكراتيك به انتخابات جنبشي است و انتخابات را ساختار فرصت سياسي
قلمداد ميكنند. در گذرا دموكراتيك جنبشهاي اجتماعي جديد به دنبال فرصت سياسياند.
فرصت سياسي يعني بزنگاهي كه ميتوان جنبش را هم ترويج و هم تقويت كرد و هم ميتوان
جنبش را ترويج و هم تقويت كرد و هم ميتوان نيروي آن را براي فشار بيشتر به منظور
اصلاح ساختار به كار گرفت. در هر نظام سياسي فرصتهايي وجود دارد كه ريسك فعاليت
سياسي و اجتماعي را كاهش ميدهد و به همين دليل امكان بسيج اجتماعي را بالا ميبرد.
جنبش اجتماعی فرصتي ايجاد ميكند تا نيروهاي اجتماعي همديگر را بشناسند تا
بعنوان يك نيروي موثر در فرايند تغيير نقش ايفاد كنند. تمايز ها و تفاوتهاي اين سه
استراتژي روشن است؛ استراتژي اول كه تكليفش روشن است . حاميان اين استراتژي
نيروهاي اجتماعي را در جهت انقلاب و براندازي فعال ميكنند. بديهي است كه در صورت
عدم پاسخگويي نظامهاي سياسي به مطالبات مردم دير يا زود آنها با چالشهايي جدي
مواجه ميشوند و شرايط عيني- ذهني براي انقلاب فراهم ميشود. اما فعالان سياسي
برحسب ارزيابيشان از نتايج وقوع انقلاب ممكن است در انتظار آن روز باشند و در
مسير آن تلاش كنند يا به عكس، اگر ارزيابي مثبتي از وقوع انقلاب نداشته باشند
بعنوان كنشگر تلاش ميكنند قبل از رسيدن عصر انقلاب، نظامها را وادار كنند با
اصلاحات ساختاري و پاسخ به مطالبات، مردم وجامعه را از ورود به فاز انقلابي دور
كنند. دو استراتژي اصلاح طلبي و گذار دموكراتيك ديدگاه دوم را دارند. امان ميان دو
رويكرد گذار دموكراتيك و اصلاح طلبي، در انتخابات تفاوتهاي جدي وجود دارد. رويكرد
اصلاح طلبي ناچار است براساس استراتژي خودش تلاش كند تا نيروهايش را وارد مجلس
كند، براي اينكه قوانين خوبي تصويب كنند مانع از تصويب قوانين بد شوند و بر امور
نظارت داشته باشند. كاركرد قانوني مجلس كه در قانون اساسي بر آن تصريح شده همين
است يكي قانونگذاري و ديگري نظارت. آيا ساختار اجازهي چنين كاركردي را به چنين
نيروي تحول خواه و تغييرطلبي ميدهد؟ تجربه اين است كه نظام مقاومت ميكند .
ساختارها مانند شوراي نگهبان و نظارت استصوابي مانع از تغيير توسط رفرميستها ميشوند.
در مقابل در گذار دموكراتيك به دليل تحليل ساختاري از بحران، اساسا حضور يك گروه
در مجلس براي قانونگذاري يا نظارت موضوعيتش را از دست ميدهد، اما از سوي ديگر
تلاش ميكند از فرصت انتخابات براي طرح مطالبات، شكلگيري يك جنبش اجتماعي و
نيروهاي فشار در حوزهي عمومي براي اصلاحات ساختاري بهرهبرداري كند.
سوال: آقای مهندس دوگانهی براندازی- اصلاحات را تبیین کردند و استراتژی اصلاحطلبانه
را برگزیدند. اما آقای مدنی دامنهی بحث را باز کردند و سه گانهی براندازی – اصلاحات
رفرمیستی – جنبش اجتماعی را مطرح
کردند. نظر شما چیست؟
تاجزاده: تشکر میکنم از فرصتی که در اختیارم گذاشتید و استفاده کردم
از صحبت عزيزان. انقلاب موقعی رخ میدهد که مردم رژیم را نخواهند و خواستار تغییرش
باشند و رژیم هم اداره و توان دفاع از خودش را نداشته باشد. اگر این تعریف را
اجمالا بپذیریم انقلاب تا اطلاع ثانوی در ایران منتفی است. علت از همه مهمترآن است
كه بخش زیادی از مردم اميد و چشمانداز
روشنی ندارند که اگر این رژیم تغییر کند جای آن یک رژیم دموکراتیک پاسخگوی کارآمد
خواهد گرفت. تصور عمومي این است که محتملترين جایگزین جمهوری اسلامی هرج و مرج
است. بنابراین ضمن اینکه بسياري از ايرانيان مخالف جمهوری اسلامی هستند اما به هیچ
وجه به دنبال براندازی آن نیستند. بويژه آنكه حکومت میان قشرهايي از مردم پایگاه دارد، . هنوز آنقدر توان
دارد که از خود دفاع كند يعني هنوز ارادهی بقاء دارد. بنابراین تا وقتی که این دو
اصل محقق نشود انقلاب متفی است. از سوي ديگر، براندازها دو دستهاند: يكي کسانی که
این واقعیات را میدانند و به همين دليل از مردم و ارادهي آنان براي تغيير رژيم نااميدند
و ميگويند مردم تغيير حكومت ميخواهند اما زورشان به رژيم نميرسد . بنابراين
بايد يك نيروي خارجي بيايد جمهوری اسلامی را تغيير دهد. رژيم خارجي هم يعني
امريكا. به همين دليل به ترامپ دل بستند و فكر ميكردند او ميتواند كار رژيم را
تمام كند غافل از اينكه ترامپ به سود اقتدارگراهاي ايراني عمل كرده است و خواهد
كرد. ترامپ ظاهرا به سرنگوني خواهان خدمت ميكند در حالي كه عملكردش به سود و در
جهت تقويت انسدادگراهاي وطني بوده است. سخن
من با اینها این دسته اين است که به مسئله از منظر منافع ملي نگاه كنيد نه از موضع
لجبازي و كينه و نفرت. ببينيد در همسایگی ايران
امریکا هم طالبان را ساقط کرده و هم صدام را اما نتيجهي آن چه بوده است؟ گذار به
دموکراسی، در عين تامين رفاه و امنیت بوده؟ يا در یکی هفده و دیگری چهارده سال کشت
و کشتار ادامه پیدا کرده است و بنیادگرایی در هر دو کشور به صورت جدی تقویت شده
است. جامعه هم دوقطبی شده است و آیندهی روشني هم ندارند مگر اینکه دوباره به
گفتگوی افغانی- افغانی، عراقی-عراقی بپردازند و بكوشند و با گفتگو مشکلاتشان را
حل کنند. یعنی تازه بعد از دو دهه به این نتیجه میرسند که هیچ کس دیگری را نمیتواند
حذف کند. پس بايد همدیگر را تحمل کنند. این آن روشي است که ما برای ایران توصيه ميكنيم. كه راهي جز به
رسميت شناختن يكديگر و گفتگو نداريم. در نهايت ما بايد به "همه باهم" برسيم. البته براندازهاي مستقل و ملي هم داريم كه از موضع
دريوزگي با ترامپ صحبت نميكنند و ميگويند خود مردم بايد جمهوري اسلامي را ساقط
كنند اما با تعريفي كه از انقلاب كردم اين راه را منتفي ميدانم اگرچه بروز هرج و
مرج ممكن است يعني اينها خيلي كه موفق بشوند ايران را به شورش ميكشانند. زيرا اين
توهم است که مثلا با چند تظاهرات سراسری بتوانند جمهوری اسلامی را زمین بزنند. هنوز
نظام ميتواند در سراسر ایران میلیونها نفر را در دفاع از خودش به خیابانها
بکشاند. کاری که مبارک و بن علی نمیتوانستند انجام دهند. اما دوگانهی دیگری که
مطرح شد انتخابات یا جنبش اجتماعی است. من این دوگانه را غلط و حتي خطرناک میدانم
و پيشنهاد میکنم اصل را بگذاریم بر گذار به دموکراسی و در این مسير از هر پديده و
جریانی که بتواند به آن کمک بکند استقبال
و استفاده كنيم . اگر جنبش اجتماعی را مقابل انتخابات قرار دهیم که بعدها قرار است
یک جنبش مردمي راه بیندازديم يا راه بيفتد. توجه شود كه جنبشهاي اصلاحي در ايران
فرزند انتخاباتاند نه مادر آنها. دستكم از دوره جنبش ملي و تاسيس جبهه ملی توسط
دكتر مصدق تاكنون چنين بوده. به همین دلیل هم هست که اصلاحگران از بعد از مشروطه تاكنون
از مدرس، مصدق، تا بازرگان و خاتمی به محض اینکه فرصت مي یافتند و در انتخابات
شرکت ميکردند و اساساً یکی از اصلیترین مطالبات و شعارهايشان آزادي انتخابات بوده
است. زيرا تنها با انتخابات ميتوانستند اصلاحات فوري و تاثيرگذار انجام دهند. پیشنهاد
من این است كه دموكراسي خواهان دوگانه " اصلاحات اجتماعي يا
اصلاحات انتخاباتي" را كنار بگذارند و از گزارهاي استفاده كنند كه همه در آن
توافق دارند و حتي كساني كه با جمهوري اسلامي نيز مخالفاند با اين خواست و شعار
بتوانند موافق باشند. به بحث بپردازيم كه براي " گذار به دموكراسي" چه
كارهايي بايد و يا ميتوانيم انجام دهيم، مستقل از اينكه اعتقادمان به جمهوري
اسلامي چه باشد. مهم نيست كه درباره گذشته اختلاف نظر داشته باشيم مهم آن است كه
در مورد آينده به اشتراك نظر برسيم و ائتلاف كنيم.
همه به اين نتيجه برسيم كه براي گذار به دموكراسي، مثلا
لازم است اين ده گام را برداريم و دربارهي چگونگي مواجهه با مطلقه و غيرپاسخگو
شدن قدرت نيز به توافق برسيم. پيشنهاد من
البته اين است كه رياست جمهوري و رهبري ادغام شوند و فرد منتخب دو دورهي پنج يا
شش ساله با اختيارات محدود و پاسخگو به مجلس و افكار عمومي مسئوليت بپذيرد. شرط اجتهاد
را برداريم. اگر مجتهدي مايل بود نامزد شود و با رقباي غيرمجتهد رقابت كند به اين
ترتيب مهم نيست كه نظر اشخاص راجع به ولايت فقيه در سال 57 چه بود؟ خوب معلوم است
كه آن موقع ما تلاش زيادي كرديم كه آن را وارد قانون اساسي كنيم كساني هم آن موقع
مخالف بودند. مهم آن است كه همه به اين نتيجه رسيدهايم كه آن طرح شكست خورده است
و راس هرم قدرت بايد با اختيارات محدود و مشخص و نيز پاسخگو باشد. بنابراين مهم
اين كه درباره حال و آينده به اشتراك نظر برسيم. اينكه در سال 57 من اشتباه ميكردم
يا شما يا هردومان بيرون از دايرهي بحث ميماند. هركس نظر خودش را دارد و قضاوت
با مردم است. مهم اين است كه راس قدرت نتواند دائمالعمر و با اختيارات مطلق باشد و
بايد به نمايندگان مردم و افكار عمومي پاسخگو باشد. بنابراين بكوشيم در مورد آينده
به تفاهم رسيده و ادبيات ضدخشونت را تقويت كنيم و اينكه گذار به دموكراسي با توجه
به واقعيات جمهوري اسلامي با چه روشها و تصميمها و مولفههاي ممكن است؟ يكي ميگويد شركت در انتخابات بيشتر نقش دارد
و ديگري بگويد اگر نامزد يا حتي راي ندهيم اثر بيشتري دارد. گفتگو ميكنيم و در هر حال راي دادن يا ندادن را
هويتي نميكنيم كه به هر قيمت بايد در انتخابات شركت كنيم يا در هر شرايطي نبايد
راي دهيم.
ببينيد من تا سه روز قبل از انتخابات 92 نمیخواستم رای بدهم. اما به محض
اینکه آقای عارف به نفع آقای روحانی کنار رفت پیغام دادم به همسرم كه شناسنامهام
را بیاورد زندان چون احساس كردم ميتوانيم انتخابات را ببريم و نشان بدهيم كه
اكثريت هستيم. یا در انتخابات مجلس هفتم و مجلس نهم رای ندادم و از كار خودم دفاع ميكنم
میخواهم بگویم رای دادن يا ندادن اصلا هويتي نيست كه مثلا هر كه راي بدهد اصلاح
طلب است و اگر راي ندهد اصلاح طلب نيست. خیر، من خودم را اصلاحطلب میدانم و در
همین انتخابات امسال ممکن است رای ندهم به هر به عوامل زيادي بستگي دارد و اينكه
انتخابات چقدر باز برگزار شود. نكته مهم ديگر اينكه يك زماني ما با تعريف آقای
مدنی در انتخابات شركت ميكنيم كه مثلا در مجلس دو قانون خوب بنویسیم یا جلوی
تصويب شدن دو قانون بد را بگیریم و یک تحقیق و تفحص خوب بگذارنیم. اين انگيزهاي
با ارزش است و توجه دارم كه بشر هنوز آلترناتيوي براي حاكميت مردم بر سرنوشت خود
جز از راه انتخابات پيدا نكرده است. اما اين حد از انتظار در شرايط كنوني براي
قشرهاي نااميد جوابگو نيست به ويژه كه مشكلات ساختاري مهمي هم داريم. البته مجلس
افزون بر قانونگذاري و نظارت، نقش سوم بيان مطالبات مردم را هم دارد كه مهم است.
هدف ما بايد احياي پارلمان باشد به ميزاني كه در قانون اساسي تصريح شده است هدف ما
بايد احياي پارلمان باشد به ميزاني كه در قانون اساسي تصريح شده است. پس بايد مجلس
را يگانه مرجع قانونگذاري كنيم كه برهمهي اركان حكومت اعم از انتخابي و انتصابي
نظارت دارد و نقش سخنگويي براي ملت را هم ايفاد ميكند (بيان موضوعات از زبان
نمايندگان مجلس، پژواك به مراتب بيشتري در جامعه دارد). اگر توانستيم چهرههاي
پاكدست و شجاع و كارآمدي را معرفي كنيم كه بعدها بتوانيم از آنها دفاع كنيم، بايد
اين كار را انجام دهيم. اما نه فقط با هدف اصلاح در سه زمينهي قانونگذاري و نظرت
و سخنگويي مطالبات مردم. اين سه درجاي خود بسيار مهم است. اما در كنار آنها بايد
به مجلس برويم. به همان دلايلي كه مدرس و مصدق و بازرگان و خاتمي رفتند با فساد
سيستمي مبارزه كنيم كارآمدي سيستم را افزايش بدهيم به ماجراجويي بينالمللي خاتمه
و كشور را از جنگ و تحريم و ... نجات دهيم. بجز اينها هر جريان اصلاح طلبي كه به
درون حكومت ميرود نقشي بسيار جدي (مستقيم و غيرمستقيم) در تقويت نهادهاي مدني
دارد. مثلا وقتي آقاي خاتمي پيروز انتخابات شد اين نبود كه ما فقط درون حكومت حضور
يافتيم براي تصويب بودجه و قانون و ... بلكه بهار مطبوعات و احزاب و ان جي او و
سمنهاي ما وقتي بود و هست كه يك جريان اصلاح طلب به درون حکومت برود. یک دلیلش اعتقاد
جريان مزبور به تقويت نهادهاي مدني است. دليل ديگرش اين است كه به محض ورود اصلاح
طلبان به انتخابات تك صدايي حكومت ميشكند و فضا بازتر ميشود. اين نقش غيرمستقيم
حضور منتقدان در قدرت است. نقش دوم دفاع موثرتر از حقوق شهروندي است. يعني وقتي
آقاي علي مطهري يا خانم سلحشوري از ماجراي دختر آبي انتقاد ميكنند موثرتر از سخن
ما در بيرون از حكومت است. خوشبختانه امروز به دليل فضاي مجازي همه صد دارند اما
چرا قوهي قضاييه ميرود سراغ آن دو نماينده و ميگويد با آن بايد برخورد شود؟ چون
آنها نماينده مجلس هستند و از پشت راديو صحبت ميكنند و مستقيم پخش ميشود و رسانهها
ميتوانند حرفشان را منعكس كنند. اين هم نقش ديگري است و به همين دليل هر وقت
اصلاح طلبي به درون حكومت راه يافته احتمال دفاع از حقوق شهروندي توسط حكومت بيشتر
از وقتي ميشود كه حكومت يكدست است. پيامد ديگر حضور دموكراسي خواهان در حكومت
بازشدن فضاي سياسي است تك صدايي تضعيف ميشود و آگاهي اجتماعي افزايش مي يابد و
مردم همديگر را ميبينند . اگر در دوم خرداد آقاي خاتمي نامزد نميبود مردم همان
مردم بودند اما معلوم نميشد كه در ايران چه خبر است. چطور شد كه در جامعه ناگهان
تحول بزرگي رخ داد؟ چون انتخابات اجازهي ديده شدن مردم را به همه داد. نكته بعدي آنكه
فرض كنيم مشكل اصلي كشور ساختار حقوقي قدرت است و نه ساختار حقيقي آن. من البته
معتقدم در هر دو زمينه مشكل داريم. اما وقتي شما درون حكومت حضور داشته باشيد،
موثرتر و كم هزينهتر ميتوانيد راه را براي اصلاح ساختار حقوقي قدرت باز كنيد تا
وقتي كه بيرون حكومت هستيد. بنابراين حتي بر فرض اينكه مشكل كشور ساختار حقوقي
باشد (اگرچه من معتقدم مشكل بيشتر ساختار حقيقي و نحوهي توزيع قدرت است) باز هم
بايد وارد حكومت شود تا زمينهي تغيير ساختار حقوقي قدرت را فراهم آورد. ايام
انتخابات فرصتي است براي طرح اين مطالبات و اگر شركت كرديم و توانستيم به داخل
پارلمان برويم، خوب آنجا هم مطرح ميكنيم و اگر هم فهرست نداديم، بدليل رد صلاحيت
نامزدهاي ما، تا آن زمان از فرصت انتخاباتي استفاده ميكنيم. نكتهي آخر اينكه به
تجربه ثابت شده كه رژيمهاي بسته يا نيمه بسته امكان گذار به دموكراسي را دارند
بدون آنكه دچار گسست يا هرج و مرج شوند و بدون آنكه جامعه به خشونت كشيده شود.
همچنين توجه كنيم اگرچه در دورهي آقاي خاتمي بسياري از مشكلات كشور حل نشد و از
اين جهت انتقاد به ما وارد است كه دولت هشت سال در اختيارتان بود اما بسياري از
مشكلات باقي ماند اما از ياد نبريم كه درخشانترين دورهي اقتصادي و سياسي و
فرهنگي و بينالمللي جمهوري اسلامي بعد از جنگ، همان دورهي اصلاحات است. پس اگر
هيچ دستاورد ديگري همانند رشد نهادهاي مدني و دفاع از حقوق شهروندي و افزايش آگاهي
عمومي نميداشتيم عملكرد آقاي خاتمي در درون سيستم قابل دفاع است. اگرچه حلال همهي
مشكلات نبود اما راه را باز كرد. پيشنهاد مشخص من است كه ما به جاي دوگانهي جنبش
اجتماعي- انتخابات كه منظور از جنبش هم در نهايت اين است كه به خيابان بريزيم كه
البته جمهوري اسلامي به هيچ وجه اين را تحمل نميكند و بسيار سريع به درگيري و
خشونت و هرج و مرج كشيده ميشويم يا انتخابات، يعني تحت هر شرايطي بايد فهرست و
راي بدهيم بگوييم ميخواهيم به سمت توسعهي همه جانبه كه توسعهي سياسي هم جزيي از آن است پيش
برويم (با ادبيات جهاني ميخواهيم به سمت گذار به دموكراسي برويم) و از فرصتها
استفاده كنيم. حال اگر كسي در شرايط خاصي ميتواند مردم را بسيج كند، خوب، ما
مخالف نيستيم. همانطور كه نهضت آزادي دربارهي انتخابات بيانيه ميدهد و حرفهايش
را با جامعه ميزند و باعث تنوير افكار عمومي ميشود.
س : تاحدودي راجع به
استراتژي ها صحبت شد كه من فكر ميكنم بسيار كلي است؛ ميخواهم ادامهي صحبتها تا
حدي مصداقيتر شود. آقاي تاج زاده معتقدند اگر داخل قدرت ميرويم، آنجا ميتوانيم
از جامعه ي مدني دفاع كنيم، تنوير افكار عمومي كنيم. ما اينها را به نوعي طي بيست
سال گذشته تجربه كردهايم يعني مجلس ششمي داشتيم كه تريبونهايش واقعا داغ بود و هر
روز مردم به طور مستقيم آن را دنبال ميكردند . اما چيزي تغيير نكرد آخرش جريان
اقتدارگرا نه تنها بيشتر بر منابع قدرت و ثروت مسلط شد كه حتي آن پايگاهها و
نهادهاي مدني كه در دوره ي اصلاحات ايجاد شده بود ار نيز در فرصتي اندك درو كرد.
سوال اين است كه چرا اين تغييرات پايدار نبود و با كدام استراتژي ميتوان تغيير
پايدار ايجاد كرد؟
تاجزاده: سوال را ميتوان اينگونه مطرح كرد که مثلا پیامبر اکرم انقلاب کردند (البته
بلاتشبیه). بعد در سال شصت هجری به دستور يزيد، نوهی ابوسفیان، نوهی پیامبر در
كربلا به نحو فجيعي به شهادت رسيد. اين آيا تقصير پيامبر اكرم بود؟ يعني بگوييم
چون امام حسين و خانوادهي او توسط خليفه شهيد شدند، اصل نهضت غلط بود؟ يا درست آن
است كه بگوييم نهضت حق و در دورهي خود جوابگو بود، اما پس از رحلت پيامبر غفلتهايي
صورت گرفت. نخبگان يا مردم غافل شدند و اين غفلتها موج شد كه يك وقتي چشم باز
كنند و با حادثهي عاشورا مواجه شوند. اين دو نوع نگاه است يك وقت ميگوييد پيغمبر
چرا بنياني نگذاشت كه به كربلا منجر نشود و
معنياش اين است كه ايشان بنيان
را غلط گذاشت. يا بگوييم بنيان را درست نهاد اما كساني وظايف خود را در پاسداري از
نهضت انجام ندادند و به فاجعه منجر شد.
مدنی: شما به تفاوت استراتژي و ايدئولوژي توجه نميكنيد. در ايدئولوژي شما بر حقانيت
خود پافشاري و اصرار ميكنيد اما در استراتژي حق يا باطل بودن ملاك نيست بلكه ملاك
موفقيت و شكست است. سوال اصلي اين است كه چرا انقلاب پيامبر با وجود اعتقاد همهي
ما بر حقانيت آن به ارتجاع رسيد؟ چه نقطه ضعفهايي در استراتژي وجود داشت؟ بهر حال
مجموعه اي از نقطه ضعفهايي در آن مقطع و پس از پيامبر وجود داشت كه به يك ارتجاع
ضد اهداف مورد نظر پيامبر ختم شد.
س: در آستانه انتخابات اسفند ماه قرار داريم و خيلي از نيروهاي اصلاح طلب دوباره
ميخواهند مردم را به ورود در انتخابات دعوت كنند و به نوعي مبارزهي
پارلمانتاريستي به عنوان يك استراتژي در دستور كار آنها قرار دارد. آيا آنها
دوباره با همان ساز و كار و تجربه ي گذشته، ميخواهند در انتخابات شركت كنند؟
اصلاح طلبان از مجلس ششمي كه يكدست بود و قوانين محكمي را جلو ميبرد به مجلس دهم – كه اصلا قابل
قياس با مجلس ششم نيست- رسيدند آنها افراد دسته چهارم پنجم را به مجلس فرستادند از
طرفي هم از طرح و لايحههاي جدي كه به سد شوراي نگهبان برخورد داشته باشد هم خبري
نيست. اقاي تاج زاده اكتفا ميكنند به اينكه از تريبون آزاد و از پخش مستقيم، از يك
يا دو مصداق حقوق شهروندي دفاع شود. در چنين وضعيتي اصلا مشي مبارزه ي
پارلمانتاريستي موضوعيت دارد؟
تاجزاده: اگر فرض کنیم امکان این را داشته باشیم که الان مجلس ششم تشکیل بدهیم. این را
تجربهی مثبتی میدانیم یا نه؟
توسلی: بله وضعيت مجلس ششم وضعيت خاصی بوده، اجازه بدهید من یک توضیح دیگر بدهم شاید
نگاهها را به هم نزدیکتر بکند. اول ما باید ببینیم که چه تعریفی از اندیشهی
اصلاحطلبی و گفتمان اصلاحات داریم؟ چون آقای مدنی اینها را تفکیک کردند و به نظر
من، اگرچه برخی اصلاح طلبان با نگاه قدرت محور این چنین عمل میکنند -که باید مورد انتقاد قرار گیرند-
قابل تفکیک نیست. زیرا مشکل جامعهی ما به لحاظ تاریخی استبداد است حالا اعم از
استبداد دینی یا سیاسی. ما در سال 57 یک گام برداشتیم و استبداد سیاسی را حذف
کردیم، ولی استبداد دینی جایگزین شده است. بنابراین رسالت اندیشهی اصلاحطلبی جامعه
محور این است که بدنهی جامعه را نسبت به واقعیتهای موجود جامعه آگاه بکند. در
این صورت است که زمینه تقویت جنبش اجتماعی فراهم می شود. بعد از خرداد 60 این نگاه
راهبردی اصلاحات جامعه محور در دستور کار نهضت آزادی بوده و همواره بر آن تاکید
ورزیده است. راهکار توسعه نهادهای مدنی و رسانهها و بالا بردن آگاهی جامعه پیشنیاز
راهبرد اصلاحات جامعه محور بوده است. ارزیابی وضعيت پس از انقلاب با تمام شاخصها نشان
می دهد که این راهبرد تاثیر گذار بوده و زمینه ارتقاء آگاهی جامعه را فراهم ساخته
است. یک مقطع شاخص در دوم خرداد 76 است که این اندیشه با برنامه توسعه سیاسی آقای
خاتمی غالب میشود و در دو دوره آقای خاتمی در درون قدرت این فرایند تقویت شده و دستاورد
قابل توجهی داشته است. بررسی ورود آقای احمدینژاد به دو دوره ریاست جمهوری بسیار
آموزنده است. در اثر ناپختگی اصلاحطلبان در سال 84 بجای معرفی یک نامزد، چهار
نامزد معرفی میکنند، در نتیجه آقای هاشمی
رفسنجانی در کنار آقای احمدینژاد قرار میگیرد. احمدینژاد از کجا آمده است؟
شورای شهر دوم که مردم با خودزنی در انتخابات شرکت نمیکنند و آبادگران میآید و
از درون آنها آقای احمدینژاد بیرون میآید.
مدنی: یعنی ايراد اصلاح طلبان تاکتیکی بوده و استراتژیک نبوده است؟
توسلی: نه، به نظر من علت این است که جنبش اصلاحات هنوز آن بلوغ لازم را پیدا نکرده
است. اشتباه ما این است که فکر میکنیم باید فقط حاکمیت را اصلاح کنیم. البته باید
اصلاح بشود ولی همزمان و پیش از اصلاح حاکمیت ما باید خودمان و بدنهی جامعه را
اصلاح کنیم. همان فرهنگ استبدادی که در وجود همهی ما هست؛ تکرَوی، خودخواهی،
خودبرتربینی و نداشتن روحیه کار جمعی است. به علت این خصوصیات است که نمی توانیم
حول محورهای مشترک کار جمعی داشته باشيم. امروز یکی از مشکلات اصلاحطلبان همین
واقعیت است. هرکس یک سازی میزند. بنابراین یک فرایند اصلاح فرهنگی در درون خود ما
ضروری است که در حال طی شدن باشد. چه کسانی چوب لای چرخ آقای خاتمی گذاشتند؟ غیر
از محافظهکاران که هر نه روز یک بحران ایجاد کردند، آیا دانشجویان و دفتر تحکیم
اشکِ آقای خاتمی را در نیاوردند که از خاتمی و قانون اساسی و... عبور کردند؟ حالا
خودشان اعتراف میکنند که اشتباه کردند. ببینید در سال 84 آقای هاشمی در کنار آقای
احمدینژاد قرار گرفت. تصمیم گیری آن دوره برای امروز ما میتواند آموزنده باشد.
بسیاری از جمله دانشجویان دفتر تحکیم تصمیم گرفتند رأی ندهند. رای ندادن عملا به
معنی رأی دادن به احمدینژاد بود. خدا بیامرزد آقای مهندس سحابی و دکتر یزدی وجمعی
از دوستانِ ما -كه به رغم هزینههای
سنگینی که آقای هاشمی بر ما تحمیل کرده بود- با نگاه ملی گفتیم که به هاشمی رای میدهیم.
این تجربهی تاریخی است که رای ندادن یعنی آمدن احمدینژادها و پیامدهای آن!
نکتهی مهم دیگر این است که آقای مدنی دو نگاه را در انتخابات تفکیک کردند.
یکی نگاه انتخاباتی پارلمانی و دیگری جنبش اجتماعی. به نظر من لااقل در نگاه نهضت این
دو قابل تفکیک نیست، زیرا از ابتدا این دو را با هم دیده است. یعنی وقتی ما نگاه
جامعهمحور داریم اگر در انتخابات شرکت میکنیم انتخابات هم تاکتیک و هم استراتژی
است. تاکتیک است از این جهت که شما بتوانید از این فرصت استفاده کنید و حتیالمقدور
از نامزدهایی حمایت کنیم كه با جنبش اجتماعي ايران هماهنگي بيشتري دارند، توانمند،
باشهامت و شجاع هستند تا بتوانند از حقوق اساسي مردم ايران در مجلس دفاع كنند. این
اقدام آگاهی بخشی و تقویت جنبش اجتماعی تاکتیک است. اما استراتژی حضور در انتخابات تقویت فرایند گذار به
دموکراسی است. نهضت از همان دههی شصت واقعا انگیزهی اینکه خودش بخواهد درون قدرت برود را
نداشته البته منعی هم نبوده و اگر امکانش فراهم میبود میرفته اما انگیزهی اصلیشان از حضور در
انتخابات، تبیین و ترویج انتخابات آزاد و سالم به استناد اصول قانون اساسی و تجربهی
جهانی بوده است. ما در گذشته همیشه تاکید میکردیم که حضور ما در انتخابات به معنی
رای دادن یا ندادن نیست. برای اینکه نگاه جامعهمحور داشتیم که از فرصت انتخابات
باید استفاده کرد و حاکمیت را در مقابل چالش قرار بدهیم، که اگر میخواهد مجلس
قانونی داشته باشد، این شرایطِ انتخابات قانونی است. البته ما به دنبال مطلق نگري
نیستیم و شرایط را باید نسبی نگاه کنیم و آگاهی جامعه را بالا ببریم. نکته دیگر
این است که با توجه به پیچیدگیهای استبداد دینی در ایران و این فرایند طولانی که
به هرحال وجود دارد، ما گام به گام بایستی به جلو حرکت کنیم و نهایتاً جنبش
اجتماعی ایران است که وقتی همهگیر میشود و جامعه را فرامیگیرد در آن شرایط آن
توان را دارد که بتواند موانع را از جلوی پای خودش بردارد. منتها چه موقعی میتواند
این کار را انجام بدهد؟ موقعی که این انسجام به وجود بیاید. ما کسانی را که در
جایگاه حاکمیت هستند مورد مواخذه قرار میدهیم؛ ولی به نظر من در درجهی نخست
باید خودمان را مورد مواخذه قرار دهیم. به رغم تمام بحرانها و پیچیدگیهایی که
وجود دارد و همه هم در تحلیلها و گفتگوهایمان اتفاق نظر داریم. بگذارید این را من
شهادت بدهم که بیش از یک سال است که تلاش شده که روی یک منشور، حداقلهایی مشخص شود
و همه حول آن جمع بشوند ولی واکنش مثبتی نداشتهایم. چرا؟ برای اینکه ما هنوز به ضرورت
کار جمعی نرسیدهایم!
مدنی: چون به یک استرتژی واحد نرسیدیم و آقاي تاجزاده دو استراتژي گذار به دموكراسي
و پارلمانتاريسم را جمع زدند، شما تفكيك ميكنيد و ميگوييد يكي استراتژي و ديگري
تاكتيكي است. اين موضوع مهمي است.
توسلی: این اختلاف هست ولی آیا وجوه اشتراکی با هم نداریم؟ همین تفرقهای که در گروههای
اصلاحطلب وجود دارد و یا بین نیروهای ملی، ملی- مذهبی و مجموعه هست با فرض اینکه
مشکل اصلی ما استبداد است و همه باید دنبال آزادی باشیم. ما مشکل تاریخیمان از
مشروطه نظام «ظلاللهی» بوده که مشروعیت از بالاست و مردم رعیت بودند. حالا ما میخواهیم
مردم حاکمیت داشته باشند. آیا این نگاهِ مشترک نیست؟ ما میگوییم که مردم رعیت
نیستند و حقوق شهروندی باید داشته و بر سرنوشت خود حاکم باشند. روی اینها که میتوانیم
توافق کنیم. خوب منشور میگوید روی همین حداقل اشتراکات که آزادی، دموکراسی و حقوق
ملت و حاکمیت قانون و عدالت است توافق کنیم. پس مشکل تنها آنها نیستند و خودِ ما
هم هستیم که باید با گفتگو و همکاری با یکدیگر این فرایند را طی بکنیم. به نظر من
علت اینکه بازرگان و یزدی میگفتند که ما از انقلاب مشروطه راه طولانی آمده ایم و
پس از انقلاب راه طولانیتر پیش رو داریم برای این بود که این پیچیدگیها را میدیدند.
تردید نکنید که مشکلات ملت ایران فرهنگی است که باعث میشود، جمعی بتواند حاکمیت
مطلقه داشته باشد. بنابراین باید به خودمان برگردیم و اگر این مشکلات درون خودمان
را حل کنیم جنبش اجتماعی ایران آنچنان توانی پیدا خواهد کرد موانع پیش رویش را
برطرف بکند. به همین دلیل باید واقعبینانه نگاه کنیم و دنبال مسائل ذهنی نرویم و به
قول آن حدیث معروفی که آیتالله طالقانی و مهندس بازرگان به دفعات در آثارشان مورد
تاکید قرار دادند که "دائِک فیک و دوائُک مِنک" دردتان از خودتان است و
دوایتان هم در دست خود شماست. پس ریشهی اصلاحات از درون خود ما باید بجوشد. به
نظرم این گفتگوها بسیار مفید است و بهرحال نظرم این است که انتخابات فرصتی است و نباید
این فرصت را از دست داد. به امید آن که در انتخابات پیشرو، با تعامل و گفت و گو گام
بلندتر و موثرتری برداشته شود.
س: آقای مدنی ظاهراً این تلقی از صحبت شما صورت گرفته که اصلاحات رفورمیستی و
اصلاحات ساختاری یک دوگانه است یا مثلاً اصلاحات انتخاباتی و جنبش اجتماعی. این
دوگانه را یک مقدار تبیین کنید چون گفتید که یک راهبرد اصلاحطلبانه رفرميستي است
که در انتخابات میخواهد با جابجايي افراد
بدون اصلاح ساختار از بحران عبور كند و تحليل سومي هم هست كه بحرانها را ساختاي
ميداند و دنبال تغيير ساختار است نگاه اين جريان به انتخابات با اصلاح طلباني كه
ميخواهند وارد ساختار بشوند، فرق ميكند و بايد تبيين شود.
مدنی: من چند نکته را فکر میکنم باید مرور کنم در بحثی که داشتیم
راجعبه استراتژی اول يا انقلاب توافق وجود دارد در شرایط امروز انقلاب نه مطلوب
است و نه ممکن. اما این اساساً به معنای این نیست که انقلاب در هر وضعيتي ناممكن و
منتفي است. یعنی اگر بنا بود که انقلاب در سیر تحولات تاریخی ناممکن بشود الان در
ایران بایستی هخامنشی حکومت میکرد. در واقع انقلاب یک قانونمندی تاریخی- اجتماعی است که
براساس آن نظامها اگر نتوانند بحرانهايشان را حل کنند و به مطالبات عمومی پاسخ
دهند در مقطعي منازعه بين آنها و مردم شروع ميشود. آنچه كه من بيشتر نگرانش هستم
انقلاب نيست. در واقع در فقدان يك نيروي آلترناتيو و در اين سراشيبي پايين آمدن
شاخص هاي اجتماعي- اقتصادي در ايران و روند فزاينده ناكارآمدي، فساد، فقر
نابرابري و در نتيجه انباشت نارضايتي از وضع موجود بايد نگران فرايندي شبيه به
فروپاشي بود. حال برگرديم به دو استراتژي ديگر: استراتژي رفرميستي يا همان اصلاح
طلبي، مدعي تلاشي براي تصاحب مناسبي در ساختار قدرت مسلط است. من اصلا با انگيزهها
كاري ندارم. بنا را ميگذارم بر اينكه اصلاح طلبان تصور ميكنند براي ايجاد جامعه
دموكراتيك و عادلانه راهي جز ورود به ساختار قدرت و گفتگو با نخبگان درون قدرت
نيست. اصلاحطلبان گمان ميكنند به اتكاي موقعيتي كه در درون نظام سياسي از طريق
انتخابات بدست ميآورند ميتوانند نيرويي كه دست بالاتر دارد را براي عقبنشيني و
انجام اصلاحات متقاعد كنند. اين راهبردي است كه تا حدود زيادي تجربه شده است اين
راهبرد انتخابات محور است نگاهش به بالا است. برخي از دوستان اصلاح طلب هم در
بحثهاي خصوصي از همين منظر جنبش سبز بازي را بهم زد. تصورشان اين است كه ما طي يك
فرايند اعتماد مخالفان تغيير در حاكميت را جلب كرديم اما همهي اينها پس از 88 از
دست رفت، اين توهم است. نمونهي خيلي بارزش هم مجلس ششم است. مجلس ششم در آخر عمر
خودش راديكالترين مواضع را اتخاذ و تحصن كرد. اما نتوانست پشت اين حركت راديكال
يك نيروي اجتماعي بسيج كند تا مخالفان اصلاحات را به عقب راند. جلوي مجلس نتوانست
نيروي اجتماعي بياورد كه از او حمايت كند. چرا؟ به دليل اينكه در آن چهار پنج سالي
كه فرصت داشت فراموش كرده بود با بدنهي اجتماعي گفتگو كند و آن بدنهي اجتماعي را
به خدا سپرده بود دائم سرش به بالا بود گفتگو و چانهزني با ساخت قدرت داشت. من حتي نميگويم
كه گفتگو با قدرت از موضع محافظه كارانه بوده برعكس برخي مواقع با ساختار از موضع
راديكال هم گفتگو ميكرد. ولي استراتژي و مبناي حركتش اين بود كه در اين گفتگو
نيروي غالب را متقاعد به تغيير كند. اين متقاعد سازي را بر چه مبنايي دنبال ميكرد؟
بر مبناي موقعيتش در ساختار قدرت در واقع ميگفت من نماينده مجلس هستم و مجلس در
راس امور است پس لطفاً اين كار را بكن. من رئيس جمهور منتخب مردم هستم پس سياستگذار
و تصميم گيرم. با اين منطق تلاش كرد و خب موفق هم نبود. در آخر كار گفت من تداركچي
هستم. اتفاقاً آن موقع ساختار را درست تحليل و جمعبندي كرد اما متاسفانه به اين
تحليل وفادار نبود. من ميگويم اگر نتايج دوران آقاي خاتمي و مجلس ششم را بخواهيم
بررسي كنيم بايد ببينيم كه هزينه زمان از دست رفته چه ميزان بوده؟ آيا راي بالاي
احمدي نژاد بويژه در دور دوم كه همه پشت آقاي هاشمي آمدند، عكسالعمل استراتژي
رفرميستي اصلاح طلبان نبود؟ احمدي نژاد محصول يك تاكتيك اشتباه نبود بلكه محصول يك
استراتژي غلط بود كه التبه خارج از بحث ماست. پس يك استراتژي اين است كه شما بنا
را بگذاريد بر اينكه از طريق چانه زني در بالا بخواهيد مسئله را حل بكنيد و قدرت
مسلط را براي تغيير متقاعد كنيد. به نظرم تجربه بيست ساله اصلاح طلبان نشان داده
كه جواب نميدهد . اصلا نيرويي كه دست برتر را در قدرت و ثروت دارد چرا بايد به
تعديل و تقسيم آن بينديشد؟ قدرت در درون ساختار و نظارم تقسيم شده و سهمها تثبيت
شده است. سهم كوچكي هم به نهادهاي انتخابي داده شده و به همين دليل قدرت چانه زني
ندارند. اما اجازه دهيد تمايزهاي گذار دموكراتيك را با دو راهبرد ديگر توضيح دهم.
در راهبرد گذار دموكراتيك از يك طرف جنبش اجتماعي، نيروي پشتيبان براي تغيير است
و از سوي ديگر برخلاف راهبرد انقلاب در اين راهبرد جنبش اجتماعي براي جنگ مهيا نميشود.
اتكاي به جنبش اجتماعي در راهبرد گذار اتكاي به نيروي اجتماعي براي چانهزني است.
الگوهايش هم در كشورهاي مختلف تجربه شده است. استراتژي گذار به دموكراسي با
رفرميزم و اصلاح طلبي كنوني فاصله جدي دارد و جنبش محور است و به انتخابات هم
بعنوان ساختار فرصت سياسي توجه ميكند. منظورم از ساختار فرصت سياسي يعني سازوكارهاي
تعبيه شده در نظام مستقر كه اجازه و فرصت تحرك به جنبشها و جامعه مدني ميدهد
انتخابات هم دقيقا ساختار فرصت سياسي است. يعني درون ساختار اين فرصت داده شده تا
جامعه مدني مطالباتش را مطرح كند. ساختار بر كاركردهاي مشخص موردنظر رفرميستها در
نهاد انتخابات و قوه مقننه تاكيد دارد. يعني نمايندگان مردم بيايند اينجا قانونگذاري
يا نظارت كنند يا مطالبات مردم را از پشت تريبون بگويند. در قانون اساسي شيلي
تصريح شده بود كه حكومت نظامي بايد در زمان معيني نظر مردم درباره تداوم حكومت
نظاميان يا واگذاري قدرت به غيرنظاميان را به همه پرسي گذارد. در آن مقطع در شيلي
رويكرد چپ روانه اين بود كه اين نظام ديكتاتور ميخواهد رفراندوم برگزار كند و
براي خودش مشروعيت كسب كند بنابراين ما شركت نميكنيم گروه ديگري هم گفتند ما ميتوانيم
از اين فرصت عليه رژيم كودتا استفاده كنيم و با بسيج اجتماعي شيلي را كه يك گام
پيش ببريم تا قدرت به غيرنظاميها واگذار شود حكومت ناچار شود ما را به رسميت
بشناسد با ما وارد گفتگو و مذاكره شود و ما هم به اتكاي جنبش دموكراسي خواهي وارد
چانه زني با پينوشه شويم. ميخواهم بگويم كه در فرايندهاي گذار به دموكراسي به اين
فرصتها توجه ميشود امانه بر اساس تعاريف و وظايفي كه درون ساختار تعبيه شده بلكه
همان اولويت جنبش اجتماعي. اين دو با هم متفاوت است؛ يكي نخبه محور است و سعي ميكند
آن بالا مشكل را حل كند و يكي هم جامعه محور است هر نيرويي كه موافق تغيير باشد
بايد از حمايت نيروي اجتماعي بهرهمند باشد و به اتكاي آن تغيير را به پيش برد و
چانهزني كند. تفاوت در توجه به انتخابات با برخورد فعال با انتخابات است. يك نگاه
جنبش محور است و يك نگاه نخبه محور. در نگاه نخبه محور شما هيچ چارهاي نداريد جز
شركت . بعنوان يك فعال اجتماعي آن مصطفي در آن شرايط زندان تصميم گرفتند در
انتخابات راي ندهند يا بدهند. دوستان ما هم قريب به اتفاق راي ندادند اما بعنوان
يك نيروي اجتماعي كه استراتژياش تغيير از طريق حضور در نظام سياسي است عدم شركت
معنا ندارد تناقض بين رفتار و استراتژي است چون منطقش اين است كه من از آن طريق ميتوانم
تغيير ايجادكنم. در نظامهاي دموكراتيك مبارزه پارلمانتاريستي ممكن است زيرا نيروها
در پي ايجاد رفرم هستند. اما در نظام هاي نيمه اقتدارگرا مثل وضعيت ما به نظر
ميرسد كه هم از لحاظ نظري و هم به لحاظ تجربي پارلمانتاريسم ناكاراست. بارها گفته
شده كه هم از جهت فيلترهاي ورود به مجلس و هم از جهت فيلترهاي تصويب قانون و حتي
نظارت ديگر امكان تامين حقوق مردم نيست. خانم سلحشور يك نطق پنج دقيقهاي كرده
ببينيد چقدر پرونده سازي عليهاش كردهاند. حالا آن كه هزينه است و بايد داد از
اين جهت قابل رد نيست ولي بايد ببينيم صداي ملت بودن اگر در تعارض با قانونگذاري قرار گرفت كدام را بايد انتخاب كرد.
ما مجموعهاي از اهداف را ميتوانيم براي انتخابات در نظر بگيريم مثلا قانونگذاري،
نظارت، پژواك صداي مردم ناراضي و مطالباتشان بودن، ايجاد همگرايي بين نيروهاي
سياسي و از همه مهمتر فشار براي تغيير. ولي در جايي اينها با هم تعارض پيدا ميكنند
و آنجاست كه تفاوت استراتژيها معلوم ميشود.
در راهبرد گذار به دموكراسي راي دادن يا ندادن هيچ كدام پرنشيب نيست. بنابراين با
رويكرد گذار دموكراتيك در پاسخ به سوال شركت يا عدم شركت در انتخابات، بلافاصله
ميپرسيم آيا امكان بسيج و شكلگيري جنبش اجتماعي و شروع گذار از طريق شركت كردن
ممكن است يا از طريق شركت نكردن؟ آيا شروع چانهزني با نظام سياسي از طريق شركت
كردن يا شركت نكردن يا شركت مشروط داشتن. ممكن خواهد شد؟ ولي در رويكرد اصلاح طلبي
به مفهوم رفرميستي آن اصلا اين سوالات موضوعيت ندارند زيرا در هر صورت بايد وارد
انتخابات شد و راي داد . پس اين دو استراتژاي متفاوت است و دو نتيجهي متفاوت
دارد. همانطور كه گفتم يك جاهايي اين دو در تعارض قرار ميگيرند . مثلا خيلي از
نكاتي كه آقا مصطفي گفتند كه در مجلس ميتوان انجام داد مبتني است بر اصلاح
ساختاري نظام مثلا ميگويند بايد با فساد سيستمي مبارزه كرد،كارآمدي را افزايش
داد به ماجراجويي بينالمللي
خاتمه و كشور را از جنگ و تحريم و ... نجات داد. آقاي تاجزاده اين ساختار را بهتر
از من ميشناسند و ميدانند در تمامي اين موارد ساز و كارهاي پيشبيني شده در مجلس
و جايگاه آن در ساختار اساساً بلاموضوع است. در اين ساختار سياست خارجي به نحو
ديگري تعيين ميشود و اساساً مجلس تعيين كننده نيست. مجلس در سلسله روابط و رويههاي
پذيرفته شده تابع پيغام از بيرون مجلس است؛ بايداين كار را بكنيد يا آن كار را
بكنيد. ميخواهيد اين رويهها را تغيير دهيد؟ اين يعني اصلاح ساختار شما ميگوييد
رياست جمهوري و رهبري ادغام و در دو دوره ي پنج يا شش ساله محدود و پاسخگو باشند.
خب آيا اين از طريق مجلس و سازو كارهاي كنوني امكانپذير است؟ پاسخ شما هم مثل من بيترديد
منفي است زيرا اين يعني اصلاح ساختار حالا ميگوييم بدون ورود به فاز انقلاب نظام
را دعوت كنيم تا داوطلبانه چنين تغييراتي را انجام دهد. سوال اين است كه وقتي
حاميان وضع موجود در درون ساختار دست بالاتر را دارند و ميتوانند يك روزه كل
اپوزيسيون و اصلاح طلب را راهي اوين كنند چرا بايد حرف شما را گوش كنند؟ يا بايد
از سوي نيروهاي خارجي فشار آورده شود كه با هم توافق داريم خلاف منافع ملي است يا
بايد جامعه مدني و جنبش اجتماعي درونزا اين مطالبه را دنبال كند. در نهايت جمعبندي
من اين است كه انتخاب يكي از دو "استراتژي اصلاح طلبي انتخابات محور يا رفرميسم" و "گذار دموكراتيك" ميتواند زاويهي ورود ما به انتخابات باشد. پس در اينكه
انتخابات يك فرصت است بحث نيست بلكه بحث بر سر اين است كه با كدام استراتژي با
انتخابات برخورد كنيم.
س: آقای تاجزاده آیا اين دوگانه اصلاح طلبي و گذار دموكراتيك را كه آقاي مدني
قائل شدند قبول داريد؟
تاجزاده: ببینید! بعضی واژهها را وقتی بکار میبرید مستقل از منظور شما جامعه از آن يك
تلقي دارد. در چنين مواردي بايد دقيق بگوييد منظورتان چيست تا تفاون آن با برداشت
عمومي روشن شود. در اذهان عمومي در حال حاضر جنبش اجتماعي يعني حركت خياباني. پس
اصلاحات يا پارلماني است يا خياباني. مقاله مينويسند كه اصلاحات درون حكومتي جواب
نميدهد . يعني حتي اگر بتوانيد مجلس ششم را دوباره تشكيل دهيد فايده ندارد. نه
اينكه نميگذارند مجلسي مانند مجلس ششم شكل بگيرد. پس شركت در انتخابات فايده
ندارد. در حقيقت ما با دو نگاه مواجهيم يكي اينكه مجلس دهم مانند مجلس هفتم يا نهم
ضعيف است و نميتواند حلال مشكلات باشد پس راي نميدهيم يعني اگر انتخابات آزاد
راي ميدهيم. رويكرد دوم ميگويد حتي اگر بتوان مجلس ششم يا دولت خاتمي را هم
تشكيل دهيم، فايده ندارد و راي نميدهيم و بايد از طريق خيابان سياستورزي كنيم.
اگر آقاي مدني و دوستان منظورشان اين نيست اين را بايد روشن كنند كه وقتي ميگوييم
جنبش اجتماعي ، منظورمان دموكراسي سازي است و نه تظاهرات خياباني. به همين علت
پيشنهاد ميكنم ايران فردا بجاي آنكه بر جنبش اجتماعي متمركز شود و اين تلقي ايجاد
نشود كه منظور اين است كه مردم بريزند در خيابان، محور كار را بگذار دموكراتيزاسيون.
براي اينكه ايران به سمت دموكراسي بيشتر برود قدرت پاسخگو شود، مردم مشاركت
بيشتري بكنند، كارآمدي سيستم بالا برود، فساد مهار بشود و عدالت بيشتر تحقق يابد،
چه كنيم و از انتخابات نيز چه انتظاري داشته باشيم؟ وقتي سوالي ميپرسيد بايد دقيق
باشد. كما اينكه نوع كساني كه ميگويند جنبش اجتماعي مساوي است با خيابان، شعارشان
اين است كه ما راي نميدهيم. معتقدند اساساً از فرصت انتخابات نبايد و نميتوان
استفاده كرد. چون از ديد آنها چنين تلاشي در خدمت رژيم است.
مدنی: به نظرم در اين ارزيابي شما چند خطا وجود دارد. اول اينكه جنبش اجتماعي را به
يكي از نمودهاي آن يعني تظاهرات خياباني تقليل ميدهيد. در حالي كه جنبش اجتماعي
كنشهاي متفاوتي دارد كه يكي از آنها حضور در خيابان است. هر كنشي كه هويت جنبش را
تعميق و مطالبات آن را ترويج كند تا جنبش به اهداف خود دست پيدا كند در دستور كار
آن قرار ميگيرد. البته جنبش، شورش نيست. ممكن است جنبش با شورش آغاز شود اما پس
از آن سازمان شبكهاي پيدا ميكند هويتش روشن و مطالباتش شفاف ميگردد. خطاي دوم
شما آن است كه در گذار دموكراتيك نقش جنبش اجتماعي را نفي و دوگانه نادرست
دموكراسي سازي يا جنبش اجتماعي را مطرح ميكنيد. هيچ گذار دموكراتيك موفقي بدون
شكلگيري جنبش اجتماعي سراغ نداريم. خطاي سوم آن است كه به عمق معناي بحرانها و
مشكلات ساختاري توجه نميكنيد. همه ميدانيم كه يكي از پيش شرطهاي برگزاري
انتخابات دموكراتيك حذف نظارت استصوابي است و خود شما تا مدتي پيش تاكيد داشتيد كه
شركت در انتخابات موكول به حذف نظارت استصوابي است. اين يعني اصلاح ساختار. حالا
اگر اصلاح ساختار انجام شد و همين نظام بنا داشت انتخابات آزاد، عادلانه و
منصفانه برگزار كند. آيا بايد در آن شركت كرد؟ پاسخ در استراتژي گذار دموكراتيك
حتما مثبت است. در واقع اين به معناي تغيير رفتار نظام است. مشكلات ساختاري منحصر
به انتخابات نيست اما با برگزاري انتخابات دموكراتيك ما وارد دوره گذار ميشويم.
تاجزاده: جمهوری اسلامی میگوید
اصلاحناپذیر است. پس حتي اگر انتخابات صددرصد آزاد برگزار شود و بهترین آدمهای
دنیا را هم آنجا بفرستید هیچ کاری نمیتوانند بکند. این یک نگاه است که در جامعه
طرفدار زيادي پيدا كرده است و من البته آن را نقد میکنم. بنظر من کسانی که میگویند
ساختار حقوقي قدرت را بايد پاسخگو و دموکرات كرد، عملا كار مهمي انجام
نمیدهند الا اینکه فرصت انتخابات را از تحول خواهان میگیرند. يعني همین فرصتی
است که میشود در آن ده بیانیه داد و با مردم درباره ريشه اصلي مشکلات به گفتگو
پرداخت. بنابراین اگر آقای مدنی میخواهد از آن نگاه دفاع بکند که تا ساختار اصلاح
نشود هیچ کاری نمیشود کرد، بايد توجه كند كه از آن نگاه دفاع بكند كه تا ساختار
اصلاح نشود هيچ كاري نميشود كرد بايد توجه كند كه از آن نگاه تنها انتخابات بيفايده
نيست بلكه حزب قانوني هم نبايد تشكيل داد چون به رژيم مشروعيت ميدهد پس اگر
بخواهد كاري انجام دهد بايد زيرزميني عمل كند. مطبوعات هم مشمول همين حكم ميشود و
فقط در فضاي مجازي فعاليت ممكن ميشود. براي اينكه معتقد است هر فعاليت قانوني به
نفع رژيم تمام ميشود. در واقع يك مشي انقلابي است ولي اسمش را جنبش اجتماعي ميگذارد
اتفاقا تلقي حاكميت هم از جنبش اجتماعي سرنگوني طلبي است به همين علت عليه آن
حساسيت نشان ميدهد. با اين نگرش اگر كسي بگويد من طرفدار جنبش اجتماعي هستم يعني
اين فرصتها را بايد كنار بگذاريم. بنابراين جناب مدني و دوستاني مثل ايشان خيلي
روشن بگويند كه ما دنبال گذار به دموكراسي هستيم و از فرصتها مثل تشییع جنازهی
آقای هاشمی تا انتخابات میخواهیم به سودِ این استفاده کنیم. آن وقت من سوالم این خواهد
بود كه برنامهی شما برای استفاده از انتخابات چیست؟ برنامهی ما، برنامهی نهضت
آزادی و برنامهی دوستانی که میگویند ما میخواهیم اصل بر شركت در انتخابات است مگر
اينكه مانع شركت ما شوند روشن است ولو نهایتاً به اینجا برسند که رأی ندهند. از
ديد اينها هيچ فرصتي بهتر از انتخابات نيست كه جامعه سياسي و فضا باز ميشود و
بسياري از حرفهاي اساسي را ميتوان گفت. خب شما هم با برنامه و استراتژي خودتان
بياييد. من دوگانه اصلاحات يا جنبش سبز را قبول ندارم ولي فرض كنيم كساني از اصلاح
طلبان به جنبش سبز انتقاد دارند. خيلي خوب جنبش سبز برنامهاش براي انتخابات چيست؟
معتقد است اين فرصت را بايد رها كرد يا بايد از همين امكان بهره برد و جنبش سبز و
آرمانهايش را احيا كرد؟ من البته اصلاحات و جنبش سبز را مكمل هم ميدانم ولي اگر
كسي جدا ميداند بايد آن پرسش را پاسخ دهد. از اين جهت پيشنهاد ميكنم آقاي مدني
بحث خود را روشن بيان كند. مسئله من دموكراسي است و جنبش اجتماعي اصالت ندارد.
البته در گذار به دموكراسي هرجا نياز به بسيج مستقيم تودهها باشد و واجد پيامدهاي
زيانبار نباشد موافقم كه اقدام كنيم.
هر زمان هم كه امكان بهبود در درون حكومت فراهم شود ميگويم استفاده كنيم و از
هر فرصتي مانند انتخابات بهره بگيريم . بنابراني حسابمان را با كساني كه ميگويند
يا انتخابات يا خيابان، جدا كنيم. چون او در حقيقت ميخواند
بگويد تا جمهوري اسلامي هست فايده ندارد. از سوي ديگر آقاي مدني ميگويد همه بايد
فلان كار را بكنيم تا رژيم به عقب نشيني وادار شود. خب ما چه امتيازهايي ميخواهيم؟
رژيم مثلا پاسخگوتر شود وارد جنگ نشود،
تحريمها را لغو و انتخابات را آزاد برگزار كند. حقوق اشخاص و احزاب منتقد و
مخالف را به رسميت بشناسد، زندانيان سياسي را آزاد كند به حق تجمع اعتراضي مردم
تمكين كند و كلا تغيير رفتار دهد؟ براي دستيابي به مطالبات فوق و تغيير رفتار
حكومت، چرا از انتخابات حداكثر استفاده را نكنيم؟ اين در امتداد آن پيشنهاد مهندس
توسلي است كه جمع شويم و در مورد اين موضوعات تفاهم كنيم مستقل از اينكه ممكن است
روز آخر ليست بدهيم يا خير. از اين فرصت ميشود استفاده كرد و به اشتراكاتي رسيد.
انتقاد ديگري كه به صحبتهاي دوست عزيزم آقاي مدني دارم اين است كه يك دوگانه درست
ميكند كه با عرض معذرت كاريكاتوري از واقعيت است. بله اصلاح طلباني هستند كه
معتقدند فقط با رفتن به درون حكومت و گفتگو با حاكميت و جلب اعتماد آن ميتوان و
بايد اصلاحات را دنبال كرد. خب من هم از اين موضع خوشم نميآيد. نه اينكه به من برميخورد كه بگويند اصلاح طلب حكومتي
هستي نه موافق نيستم چون جواب نميدهد. يعني شما اگر استراتژيتان جلب اعتماد حكومت
بدون توجه به پايگاه اجتماعي و جلب نظر مردم باشد، شكست ميخوريد و حكومت به شما
جواب نميدهد و كار خودش را ميكند. اما تعريف اصلاحي طلبي اين نيست. البته اينكه
عدهاي سمت قدرت ميروند و فاسد يا
بيهويت ميشوند واقعيت دارد. هر جرياني كه به درون حكومت ميرود بالاخره بخشي از
اين ضايعات را دارد. دكتر مصدق هم كه نخست وزير شد يك عده از همكارانش آلوده شدند.
ولي مهم اين است كه آن تيم اصلي راه را گم نكند و بتواند سلامتش را حفظ كند.
ملاكمان هم شكست مقطعي نيست چون اگر با اين ملاك بگوييم كه اصلاحات آمد و نتوانست
كاري انجام دهد سوال ميكنم مگر دولت مصدق شكست نخورد؟ آيا اين باعث ميشود كه
جريان ملي مذهبي بگويد مشي دكتر مصدق را قبول نداريم و دولت او را دوران درخشاني
در تاريخ معاصر نميدانيم؟ آيا چون نفت ملي نشد بايد دستاوردهاي داخلي و خارجي آن
نهضت را نفي كنيم يا كودتاي زاهدي را نتيجه محتوم عملكرد دكتر مصدق بخوانيم؟ با
چنين ملاكي جنبش سبز هم شكست خورده زيرا اتفاق ويژهاي نيفتاده است. ما كه چنين
نگاهي نداريم كه بگوييم چون مهندس موسوي، آقاي كروبي و خانم رهنورد در حصرند،
جنبش سبز بيحاصل بوده است. در مورد اصلاحات پرسيدم آيا دوران آقاي خاتمي و مجلس
ششم را قابل دفاع ميدانيد يا نه؟ يعني اگر به سال 1329 بازگرديم باز به دكتر مصدق
راي ميدهيم يا ميگوييم چون همه اهداف او در زمامداري 3 سالهاش تحقق نيافت، پس
از نخست وزير شدن مصدق پشتيباني نميكنيم؟ به نظر من مجلس ششم دستاوردهاي مثبتي
داشت و در هر حال بايد بحث درباره عملكرد و در حقيقت مخالف مواجهيم . شما اگر
بگوييد مجلس ششم اساسا كار مفيد چنداني انجام نداد يا نتوانست انجام بدهد يا
بگوييد دكتر مصدق كار مهمي نكرد و شكست خورد معناي اين سخن شكست استراتژي اصلاحات
است نه شكست اصلاح طلبان . اما طبق نگاه دوم عملكرد مجلس ششم مثبت بود اگرچه
متاسفانه تداوم پيدا نكرد . بنابراين كا را بايد از همان جايي كه شكست خورديم آغاز
كنيم. در اين حالت ميتوان در راهبرد به اشتراك نظر برسيم و در مصاديق به اختلاف.
ظاهراً آقاي مدني در ذهنشان اين است كه استراتژي ما غلط بود و مثلا از مردم بريده
بوديم راي نياورديم. من اين تحليل را قبول ندارم و با تحليل مهندس توسلي موافقم؛
اگر ما در سال 84 با يك نامزد در انتخابات شركت ميكرديم به احتمال بسيار زياد در
همان دور اول پيروز ميشديم. اكثريت راي دهندگان از اصلاحات نااميد نشده بودند،
به اين دليل كه اگر آقاي خاتمي ميتوانست بار سوم نامزد بشود ترديد نيست كه با
فاصله بسيار زيادي انتخاب ميشد يا اگر مهندس موسوي به جاي 88 سال 84 نامزد شده
بود قاطعانه راي ميآورد و اصلاحات 8 سال ديگر ادامه مييافت اما انتخابات را واگذار كرديم چرا
كه هم ما اشتباده كرديم هم دفتر تحكيم اشتباه كرد هم نامزدهاي ما اشتباه كردند ولي
مردم آماده بودند. بعبارت ديگر اينجا اختلاف نظر داريم كه علت شكست ما در انتخابات
مجلس هفتم و رياست جمهوري نهم آيا نااميدي مردم از اصلاحات بود يا خطاهاي مشخص
انتخاباتي كار دست ما داد؟ اين سوال مثل اين است كه بپرسيم پيروزي كودتا 28 مرداد
سال 1332 امري اجتنابناپذير به علت استراتژي غلط دكتر مصدق بود، يا خطاهاي
تاكتيكي مواجهه با كودتا، زاهدي را پيروز كرد و مصدق ميتوانست جلوي كودتا را
بگيرد؟ در مورد دولت اصلاحات و مجلس شششم نيز بايد بررسي كرد كه آيا مردم واقعا از
آقاي خاتمي نااميد شده بودند يا نه . هرچند بطلان اين نظريه را در 6 انتخابات پي
درپي از 92 تا 96 ديديم. خلاصه كنم استراتژي يك بعدي در ايران جواب نميدهد . اگر
شما نگاهت فقط به قدرت باشد بيهويت، بيخاصيت، فاسد ميشويد و هيچ اصلاح جدي نميتوانيد
انجام دهيد. از طرف ديگر اگر حكومت و انتخابات را رها كنيد و فقط به تظاهرات
بينديشيد خيلي تلاش هم بكنيد گرفتار هرج و مرج ميشويم اگر همان اول اجتماعي
اعتراضي كاملا سركوب نشود. زيرا سقوط جمهوري اسلامي در كوتاه مدت ممكن نيست.
اعتراضات مردمي و خياباني در ايران كنوني به احتمال بسيار زياد به سرعت سركوب و
منكوب ميشود و به احتمال بسيار كم استمرار مييابد و كشور را دچار بيثباتي ميكند. اما اگر هدف تغيير رژيم نباشد
قصد شما از جنبش اجتماعي تغيير اجتماعي رفتار حكومت خواهد بود و آخرش ميخواهيد به
انتخابات آزاد و آزادي انديشه و بيان و قلم و احزاب برسيد. خوب ميتوانيد از همين
انتخابات شروع كنيد. من موافقم اسم اصلاحات را جامعه محور بگذاريم ولي اصلاحات
جامعه محور در ايران زماني ممكن است كه يك پا در حكومت داشته باشيد تا بتوانيد در
جامعه اثرگذار باشيد. مگر اينكه حكومت همه راهها را ببندد كه راه بر شورش و
انقلاب باز ميشود. دليلم براي اين ادعا وضعيت احزاب و اشخاصي است كه هم در جامعه
فعالند و هم در انتخابات شركت ميكنند؛ به روزتر، مشهورتر و اگر درست عمل كنند
محبوبتر ميشوند. تشكلهايشان نيز منسجم تر و پايگاه اجتماعيشان
گستردهتر ميشود. به همين دليل با اينكه آقاي خاتمي 8 سال رئيس جمهور بود وقتي
تكرار ميكنم ميليون نفر راي ميدهند. اگر مردم فكر ميكردند اصلاحات يا دروهي
ايشان بد و شكست خورده است به حرف وي گوش نميداند و به آقاي روحاني يا فهرست اميد
در انتخابات مجلس و خبرگان راي نميدادند؟ كدام چهره محبوبتر از آقاي خاتمي بو و
چنين قدرتي داشت؟ از آن طرف مهندس موسوي بعنوان رهبر جنبش سبز در انتخابات راي داد
براي اينكه ميگويد دفاع از آرمانها سرجاي خود، اما اگر انتخابات رقابتي باشد بايد
در آن شركت كرد. به نظر من مشاركت بايد مشروط باشد و به هر قيمت نبايد ليست داد.
آن كسي كه نگاهش به قدرت است شعارش ميشود شركت در انتخابات به هر قيمت. البته
بعضي قدرتطلبند و بعضي سالم اما تحليلشان اين است كه تحت هر شرايطي بايد در
انتخابات راي داد. من درباره انگيزه دوستان بحث نميكنم ولي آن مشي را قبول ندارم. چرا كه بالا
را جسور، پايين را نااميد و خودمان را هم بيهويت ميكند. به همين علت با اينكه
همواره معتقد به استفاده حداكثري از فرصت انتخابات هستم، در ايام غيرانتخاباتي
بيشتر از نوع طرفداران جنبش اجتماعي مخالف شركت در انتخابات در جامعه تلاش و
فعاليت ميكنم و ميگويم بايد از همه فرصتهاي انتخاباتي و غيرانتخاباتي حداكثر
بهره را ببريم.
مدنی : آيا اين دو نگاه متفاوت هستند يا
خير؟يعني همين تقسيمبندي كه خودتان مطرح كرديد. گفتيد كه بعضي دوستان منطقاً فكر
كنند كه ميشود از مسير گفتگو با قدرت يا حضور در ساختار مسئله را حل كرد با
ديدگاهي كه به تقويت حوزه عمومي و جامعه مدني ميانديشد؟
تاجزاده : در نقد آنها من با شما هم نظرم
هرچند با بعضي طرفداران شركت به هر قيمت به تفاهم رسيديم. گفتيم در ايام انتخابات
آرمانهايمان را بگوييم، مجلس مطلوبمان را توضيح دهيم و مشكلات ساختاري كشور را چه
حقيقي و چه حقوقي باز كنيم و راه حل نجات كشور را تبيين كنيم. در نهايت اگر ديديم
نامزدهايي تاييد صلاحيت شدند كه ميتوانند حرف مردم را مطرح و از منافع ملي دفاع
كنند و پاكدست هم باشند، ليست ميدهيم و مردم را به دادن راي به آنها دعوت ميكنيم.
اگر نامزد صالح نداشتيم فهرست نميدهيم اگرچه برخي راي ميدهند و بعضي مانند من
راي نميدهند. فعلا بايد تلاش كنيم انتخاباتمان آزاد شود. اين را هم آن پذيرفتهايم
كه نظارت استصوابي در عمل نقض شود حتي اگر قانون آن را لغو نميكنند. كافي است فضا
را عملا باز كنند تا داوطلباني تاييد صلاحيت شوند كه ما 6 ماه بعد خجالت نكشيم
بگوييم اين نامزد ما بود از آنها حمايت ولو مردم راي ندهند. حتي به تفاهم رسيديم
كه اگر انتخابات آزاد شود نظرسنجي كرديم و معلوم شد نامزدهاي ما راي نميآورند
بايد ليست بدهيم و بگوييم مردم اينها نامزدهاي ما هستند. بنابراين بياييم براي
گذار به دموكراسي توافق كنيم كه چه مباحثي را مطرح كنيم و تا كجا پيش برويم. هيچ
دليلي ندارد توافق ما صددرصدي باشد. من هم معتقدم مشكلات جامعه ما عمدتاً اقتصادي
است اما راه حل سياسي دارد چون به سياستهاي كلان داخلي و خارجي كشور برميگردد. مشتركات را پيدا و با هم
همكاري كنيم تا جامعه احساس كند ما با همه اختلاف نظرها به سمت همگرايي حركت
ميكنيم در عين اينكه درباره گذشته و نيز در گذشته تحليلهاي متفاوتي داشتيم.
توسلی: اجازه بدهید یک جمعبندی
از موضوع داشته باشیم. جامعه ما از فرهنگ استبدادی و نظام اقتدارگرا رنج میبرده، اما
فرآیند اقداماتی که ملت ما در این دوران انجام دادهاند بسیار آموزنده است و نخبگان
ما در هر مقطعی کوشش کردهاند که به وظیفهشان برای زدودن زمینههای فرهنگ استبدادی
و بسترسازی برای گذار به دموکراسی عمل بکنند. شما هر دورهای را
که نگاه کنید پیامی برای امروز ما دارد. بعد از انقلاب 57، بطور مشخص یک چنین نگاه
جمعی از آگاهان جامعه وجود داشته و گفتمان اصلاحات را بعنوان راهبرد اساسی برای خروج
از بحران های ساختاری در دوره بعد از انقلاب انتخاب کردند. به رغم اینکه در دههی
60 این جمع تنها بودند و همه آن طرف بودند ولی با ایستادگی و صبوری موجب شد که جمع
کثیری از جامعه ما به این طرف روی بیاورند و گفتمان اصلاحات را، بهرغم مشکلاتی که
در این فرآیند افتان و خیزان بوده، بپذیرند. با این تحلیل عملکرد 4 دههی گذشته ما
باید نسبت به آینده با توجه به توضیحاتی که قبلا دادم که مشکلات ما پیچیدهتر از نظامهای
تاریخی دیگری است که در کشورهای دیگر سراغ داریم، بالاخره یک استبداد دینی در جامعه
ما هست که یک فرآیند پیچیدهتری برای اصلاح ساختاری میطلبد و ضرورتاً نیاز به همدلی
و همکاری و اصلاح خصوصیات فرهنگی خودمان که همان روحیه تکروی و نداشتن روحیه کار
جمعی است، دارد. کوشش کنیم نیروهای اجتماعی را درکنار همدیگر در راستای اهداف مشترک
قرار دهیم. اگر میپذیریم مشکل اصلی ما فرهنگ و حاکمیت
اقتدارگرایی است راهکارش هم برای تسهیل فرایند گذار به دموکراسی تمرکز بر مطالبات
مشترک یعنی: آزادی ، دموکراسی و حقوق شهروندی و حاکمیت قانون و استفاده از ظرفیتهای موجود
در قانون اساسی است. ما امروز هم باید تلاشمان را در این راستا متمرکز کنیم. البته
حضور در انتخابات هم تاکتیک است و هم استراتژی؛ تاکتیک است زیرا زمینه آگاهی بیشتر
مردم و تقویت جنبش اجتماعی و اصلاح ساختاری را می تواند فراهم کند، استراتژیست
زیرا گذار به دموکراسی را میتواند فراهم سازد. البته این فرایند طولانی و دراز مدت
است. به امید آن که امروز، در این مقطع حساس هم، ما بتوانیم به وظیفه دینی و ملی خودمان
عمل بکنیم. در این راستا ما همواره کوشش کردهایم در انتخابات حضور داشته باشیم و
به وظیفه آگاهی بخشی خود و تقویت جنبش اجتماعی عمل کنیم. امید است در انتخابات پیشرو
نیز با انسجام بیشتر احزاب و نهادهای مدنی و با تاکید بر وجوه اشتراک زمینه های
لازم برای بالا بردن آگاهی جامعه و تقویت جنبش اجتماعی فراهم شود و به تدریج با رعایت
منافع ملی مشکلات ساختاری اصلاح و فرایند گذار به دموکراسی تقویت شود.
مدنی: مشكلاتي كه گريبان جامعه ما را گرفته ساختاري است. ما دچار
بحران ساختاري هستيم. حل بحران ساختار نياز به تغييرات ساختاري دارد. يكي از گزينهها
براي تغيير ساختار انقلاب است به مفهوم تغيير يكباره و خشونتآميز نظام كه نقد شد.
رويكرد دوم رفرم است؛ يعني ايجاد اصلاحات و بهبود وضعيت از طريق اصلاح مديريت
نهادهاي انتخابي و ورود افراد متمايل به تغيير در دورن ساخت سياسي و گفتگوي نخبگان
در قدرت با يكديگر. تجربهي 20 ساله اصلاحات نشان داده كه استراتژي موفقي نبوده و
البته برخلاف نظر آقاي تاجزاده اين راهبرد اصلي اصلاح طلبان بوده و نقطه ضعف
استراتژيك اصلاح طلبان در دولت آقاي خاتمي و مجلس ششم كه نهايتا موجب شد جريان
پوپوليستي و بي هويتي مثل احمدينژاد راي بالايي در دور اول بياورد و راي بالاتر
از آقاي هاشمي كه همه اصلاح طلبان از او حمايت كرده بودند- در دور دوم . راهبرد
سوم گذار به دموكراسي است. يعني اتكا به جنبش اجتماعي به مثابه نيروي مدافع تغيير
و پس از آن تلاش براي چانه زني با قدرت براي تغيير رفتار و اصلاحات تدريجي اما
ساختاري. از اين منظر انتخابات و هر فرصت ديگري را بايد جدي گرفت. چه كسي گفته حتي
در جمهوري اسلامي اگر انتخابات آزاد و عادلانه و منصفانه بود در آن شركت نميكنم؟
در چارجوب راهبرد گذار تلاش ميشود انتخابات آزادتر، عادلانهتر و دموكراتيكتر
برگزار شود نه آنكه بدون توجه به معيارهاي انتخابات آزاد از شركت بيچون و چرا
دفاع كرد. مگر غير از اين است كه اصلاح طلبان همواره از 20 سال پيش تا امروز بدون
قيد و شرط در انتخابات شركت كردهاند؟ آيا بهتر نيست اين بار اصلاح طلبان در فرصت
انتخابات به جاي رفتن به مجلس، تغيير رفتار انتخاباتي نظام را در اولويت قرار
دهندو تجربه 20 ساله را تكرار نكنند؟ تفاوتهاي بين دو ديدگاه جدي است يكي اميد ميبندد
به تغييرات ناپايدار و ديگري تاكيد بر تغييرات پايدار و اصلاح ساختارها دارد.
رويكرد رفرميستي شكلگيري يك مجلس اصلاحطلب را هدف قرار ميدهد و رويكرد دوم
انتخابات را فرصتي ميبيند براي آگاهي بخشي، بيان مطالبات و تلاش براي تغيير
رفتار نظارم از جمله دموكراتيكسازي انتخابات مثلا عدم اجراي نظارت استصوابي و اين
دو متفاوتاند. در رويكرد گذار انتخابات فرصتي است براي تغيير رفتار نظام در جهت شكلگيري
انتخابات آزاد، سالم، منصفانه و عادلانه. فرصتي است براي نشان دادن نقاط ضعف،
ابهامات و همني طور وجوه غير دموكراتيك انتخابات و تلاش براي تغيير رفتار
انتخاباتي نظام. دوگانه يا خيابان يا پارلمان اصلا موضوعيت ندارد و دوگانه كاذب
است. جنبشهاي اجتماعي اشكال مختلف و متفاوتي از كنش اجتماعي دارند كه خيابان يكي
از آنهاست- كه اتفاقا مطابق اصل 27 قانون اساسي از حقوق پذيرفته شده است- راي دادن
و راي ندادن نيز يكي از كنشهاي اجتماعي جنبشها است. گنجينه جنبشهاي اجتماعي در
ايران فهرست طولاني و متكثري از اين كنشها را در خود دارد. قبلاً هم گفتم گذار دموكراتيك عبارت است از فرايند
دمكراتيك سازي نظامهاي سياسي. بنابراين تلاش براي تغيير رفتار نظام و برگزاري
انتخابات آزاد، عادلانه و منصفانه يكي از اهداف استراتژي گذار است ولي در چارجوب
استراتژي رفرميستي اينها موضوعيت ندارد كما اينكه تاپيش از 88 موضوعيت نداشت، كما
اينكه آقاي تاجزاده هم اين تلقي كنوني را تا قبل از 88 نداشتند.
تاجزاده: خوشبختانه ما سه نفر توافق داریم هدفمان
تغییر رفتار حكومت است و جوهره اصلاحات حرکت به سمت پاسخگو
شدن حکومت و دموکراتیک شدن مناسبات سیاسی و اجتماعی است. بنابراین گفتگوهاي خود را
بر این اساس سامان میدهیم
که کدام حرکت ما می تواند از يك طرف مردم را بيشتر بسيج كند و از طرف ديگر حكومت
را به تغيير سياستهايش قانع يا مجبور كند. دومين اشتراك نظر ما اينكه انتخابات يك
فرصت بسيار مهم است و بايد حداكثر استفاده را از آن بكنيم. زيرا اوج موفقيتهايمان
زمانهايي بوده كه توانستهايم همزمان هم
با بالا و هم با پايين گفتگو كنيم. بخصوص هر وقت
رابطهمان با مردم خوب بوده توانستهایم با قدرت از موضع خوبی گفتگو کنیم. سوم اینکه
مردم در درک ظلم و ستم و بی عدالتی و... احتیاج به هیچ نیروی سیاسی و هیچ گفتمان ندارند چون تبعيض و نابرابري شديد را به چشم خود ميبينند و كمبودها
را حس ميكنند؛ اما اين همه مسئله نيست . مسئله مهم ديگر اين است كه مردم وقتی ظلم
میبینند چگونه رفتار ميكنند؟ آیا رفتاری عاقلانه و بالغانه انجام میدهد؟
به میزانی که نیروهای سیاسی عمیقتر و آگاهانهتر حرکت
کنند میتوانند به بلوغ اجتماعی کمک کنند. چهارم
آنكه به هيچوجه استراتژی انتخاباتی بخشی از اصلاحطلبان
را به همهی اصلاحطلبان
تعمیم ندهیم. دو رویکرد شركت بدون قید و شرط و مشاركت مشروط را داریم. و ما با
حاميان حضور بي قيد و شرط در انتخابات فاصله داريم و اين راهبرد را قبول نداريم. اما
ميتوانيم از مشاركت مشروط حمايت كنيم .
منبع: ماهنامه ایران فردا- شملره 54-آبان 1398
No comments:
Post a Comment