Friday, March 3, 2017

خاطرات زندان قزل قلعه


خاطرات زندان قزل قلعه

محمد توسلی

خاطرات دوران زندان قزل قلعه بخشی ازخاطرات زندان سال پنجاه است که در ارتباط با کمک به زندانیان مجاهدین خلق همراه مهندس سحابی و آقای هاشمی رفسنجانی بازداشت شده بودیم. پس از دوران بازجویی در زندان اوین ما را به زندان قزل قلعه منتقل کردند. البته پس از برگزاری دادگاه مدتی در عشرت آباد و سپس از طریق زندان کمیته مشترک به زندان قصر جابجا شدیم. 
هنگامی که به زندان قزل قلعه رفتیم با جمعی از روحانیون مثل آقای هاشمی رفسنجانی وآقای ربانی شیرازی و جمعی از اعضای سازمان مجاهدین اولیه با هم بودیم.  زندان قزل قلعه از ساختمانهای دوران قاجاریه است که محل نگهداری اسب و مرکب بوده که در خارج از شهر نگهداری می شدند. بعدها به صورت زندان و اسطبل ها به صورت سلول انفرادی در آمده بود. در محوطه بیرون آن  قسمت اداری زندان واقع بود و درقسمت داخل که وارد می شدیم در وسط حیاط حوضی بود که در کنارش هم یک درخت بید مجنون کاشته شده بود که جلب توجه می کرد. درقسمت شمالی یک اتاق بزرگ و در قسمت جنوبی دو اتاق بود. سلول ها ( اسطبل ها ) در دو طرف حیاط ( شرق و غرب ) قرار داشتند که پنجره کوچک آن ها  به حیاط ارتباط داشت و نقش  نورگیر سلول را داشت. ما که دوران بازجوئیمان تمام شده بود در بند عمومی بودیم و در اتاق بزرگ که در اختیار زندانیان مسلمان بود وارد شدیم. بچه های سازمان مجاهدین و دانشجویانی که بازداشت شده بودند و تعدادی  از روحانیون در آنجا بودند. شاید نزدیک به پنجاه یا شصت نفر در آن اطاق زندگی می کردیم. زندانیان  مجموعه سازمانهایی که عموما از گروههای چپ مارکسیستی بودند در دو اتاق جنوبی متمرکز بودند. این نکته را در این جا بگویم در مجموع جمع بندی که در داخل زندان می شد؛ بیش از پنجاه گروه مارکسیستی در سالهای پنجاه داخل زندان بودند که فقط چند تا از آنها گروههایی بودند که چریکهای فدائی خلق را به وجود آورده بودند. بقیه گروههایی بودند که به صورت مجزا فعالیت می کردند و در زندان با هم آشنا شده بودند. از کسانی که در همین دوره در زندان بودند: آقای مهندس محمد غرضی از اعضای سازمان مجاهدین؛ آقای هاشمی رفسنجانی، آقای مهندس سحابی, آقای ربانی شیرازی و ...
از دیگر خاطراتی که از این دوره زندان دارم؛ موضوع توانائیهای بچه های سازمان مجاهدین بود که کاملا  بین بقیه بچه ها می درخشیدند؛ هم سلوک و رفتارشان و هم توانائیهایشان در بحثهای قرآنی، بحثهای نهج البلاغه و سیاسی. آقای هاشمی رفسنجانی شدیدا تحت تاثیر آن ها  قرار گرفته بود. شبهای جمعه دعای کمیل برگزار می شد, گاهی آقای غرضی دعای کمیل می خواند و گاهی دیگران و  گاهی خود من می خواندم.
در زندان قزل قلعه دو  حادثه مهم اتفاق افتاد که  به آنها اشاره می کنم.  یکی در ابتدا که بچه های مجاهدین بیرون بودند نسبت به کار های دکتر شریعتی بدبین بودند و فکر می کردند آن حرکت فرهنگی دکتر شریعتی مانع حرکات مجاهدین است. بنابراین این شعار را در زندان مطرح می کردند: "هر کس مسلسل به دست نگیرد خائن است ". برخورد بسیار احساسی با این مسئله داشتند. تصور می کردند که تنها راهکار در آن شرایط مبارزه مسلحانه است و باید همه افراد مسلح شوند و در مقابل رژیم بایستند. اما چیزی نگذشت افرادی که در بیرون زندان بودند و مسئولیت مدیریت سازمان را داشتند دیدند که بهترین افرادی که دارند, افرادی هستند که در حسینیه ارشاد تربیت شده اند و خیلی زود نظرشان را اصلاح کردند. هر کس می تواند  نقش خود را داشته باشد, یکی کار فرهنگی و یکی کار مسلحانه.
در این شرایط؛ آقای هاشمی رفسنجانی برای آنکه پاسخی به این ابهام هایی که در داخل زندان به وجود آمده بود بدهند، در یکی از شبها تحت این عنوان که "شهادت در اسلام هدف نیست" سخنرانی کردند و ضمن آن به استناد آیات قرآن توضیح دادند که شهادت  وسیله است, یک مبارز بایستی همیشه خود را آماده کند و آمادگی داشته باشد برای شهادت اما شهادت هدف نیست بلکه بقاء هدف است که انسان باشد و خدمت و جهاد بیشتری بکند. این سخنرانی  اثر خوبی داشت چون سخنرانی  مستند بود به آیات قرآن و نمونه های تاریخی.
 نکته دوم کلاسی بود که آیت الله ربانی شیرازی داشتند, شاید امروز ایشان  برای جوانان ما شناخته شده نباشند. برای اینکه جایگاه ایشان را معرفی بکنم؛ اشاره می کنم که در مجموعه کسانی که در طول مبارزات انقلاب با آیت الله خمینی همکاری داشتند, آیت الله منتظری نفر دوم بود و آیت الله ربانی شیرازی نفر سوم. در همه بچه ها در کلاس ایشان شرکت می کردند, موضوع بحث کلاس جهاد در اسلام به استناد آیات قرآن به صورت موضوعی بود و زمینه های فرهنگ جهاد را در قرآن مطرح می کردند. کلاس مفیدی بود هم به لحاظ آموزشی و هم به لحاظ حفظ روحیه زندانیان و هم خوب گذراندن دوران زندان.
 در مورد آیت الله ربانی شیرازی لازم است دو  نکته را دراینجا توضیح بدهم؛  یکی روحیه بسیار خوب و شاداب ایشان است. آن سال هوای تهران بسیارسرد بود. در زمستان آن سال چهل یا پنجاه سانتیمتر برف آمده بود. آقای ربانی شیرازی در آن شرایط صبح زود لخت می شدند و به داخل استخر می رفتند و ورزش می کردند و این خیلی برای جوان ها آموزنده بود که در آن هم نشاط خودشان را داشتند. جسم بسیار باریک ولی ورزیده ای داشتند.نکته دوم که باعث تاسف است این است که در همان سال اول انقلاب کسانی که با ایشان مخالف بودند و نمی خواستند چنین شخصیتهایی که در کنار امام باشند و استقلال فکری داشتند ظاهرا در یک تصادف ساختگی به قتل رسیدند.
از خاطرات دیگری که در ذهن من باقی مانده است؛ فضای ملاقات در زندان قزل قلعه است. ملاقات با خانواده ها در محوطه ورودی قزل قلعه انجام می شد. بنابراین نگهبان با فاصله در کناری می ایستاد و افراد می توانستند با خانواده خودشان راحت صحبت بکنند. وقتی آقای هاشمی خانواده شان می آمدند, خانمشان و همه بچه هایشان که در سنین  پایینی حدود  5 تا 10  سال بودند ( دو دختر و سه پسر ) ظاهرا عبای آقای هاشمی را روی زمین پهن می کردند و روی آن دور هم می نشستند و ارتباط نزدیکی با هم داشتند که برای بقیه جلب توجه می کرد. آقای دکتر یدالله سحابی که به دیدن آقای مهندس سحابی می آمدند من هم که همزمان ملاقات می کردیم؛ توفیقی بود که دیداری با ایشان داشته باشم, با نگاه پدرانه ای که به من و بسیاری از جوانهایی که آنجا بودند, داشتند بسیار امیدبخش بود, آن چیزی که هنوز در گوش من صدا می کند, این جمله بود که وقتی می خواستم خداحافظی بکنم می گفتند که "العاقبه للمتقین". این پیامها و این نوع نگاههای محبت آمیز برای جوانها امید بخش بود و این خاطرات را در روح و جسم و اندیشه آنها زنده نگه داشته است.
در خصوص زندان قزل قلعه لازم است چند نکته تاریخی را در این جا اضافه کنم. زندان قزل قلعه را در سال  55 برای احداث بزرگراه جلال آل احمد، بدون توجه به ضرورت حفظ این اثر تاریخی، تخریب کردند. بعد از انقلاب که من مسئولیت مدیریت شهر تهران را داشتم فقط دیوارهایی از قزل قلعه باقی مانده بود که حفظ آن ها  ارزش تاریخی نداشت. اما ضرورت داشت این مجموعه چون زندان قصر حفظ می شد و به عنوان یک اثر تاریخی بازسازی  می شد  و برای نگهداری حافظه تاریخی کسانی که در آن زندانی بودند و خاطراتی از  سلولها و هر گوشه اش داشتند برای حفظ سوابق  آن خاطرات برای نسل های آینده کشور بسیار مفید باشد. اگر چنین عزمی وجود می داشت با کمی جا به جا یی طرح بزرگراه می توانست محدوده قزل قلعه حفظ شود. شاید کسانی که نمی خواستند آن مجموعه تاریخی باقی بماند انگیزه ای برای جا بجایی طرح نداشتند و نسبت به تخریب آن اقدام کردند.
 بعد از انقلاب تنها اقدامی که برای حفظ سابقه تاریخی زندان قزل قلعه اندیشیده شد در قالب طرح میدان های اقماری میدان میوه و تره بار در بخشی از زمین باقی مانده میدانی به نام قزل قلعه طراحی، اجرا و مورد بهره برداری قرار گرفت.
خاطره دیگر در باره استوار ساقی زندان بان قزل قلعه است. او آذری زبان, با قدی بلند و لهجه شیرین آذری داشت و آن چنان رفتار انسانی و جوانمردانه با زندانیان داشت که مورد توجه قرار گرفته بود و بعد از انقلاب به همین علت از اعدام او جلوگیری بعمل آمد. به عنوان نمونه در حالی که او در دورانی زندانیان را شکنجه می داده در ارتباط با زندانیان رفتاری جوانمردانه داشته است؛ مثلا اگر کسی, کسی را زیر شکنجه لو می داد با او بسیار بد برخورد می کرد و می گفت تو که عرضه نداشتی چرا اصلا آمدی برای  مبارزه؟ یک کسی که می ایستاد شکنجه می شد و مقاومت می کرد تسهیلاتی برایش قائل بود, برخورد محبت آمیز با او داشت, این روحیه انسانی در او بسیار قوی بود. چون آن رفتار انسانی ساقی با بسیاری از زندانی ها در طول چند دهه؛ دهه های سی، چهل و همان دهه پنجاه تکرار شده بود، با وجودی که بعد از انقلاب دستگیر شده بود اما به توصیه آیت الله طالقانی، به پاس رفتار انسانی که با زندانیان داشت، او را عفو کردند. ظاهرا استوار ساقی در اوایل دهه 60 در یکی از بیمارستانها فوت کرد.


No comments:

Post a Comment